شلمچه
| ||
![]() خبر به پیر جماران می رسد و ایشان بی درنگ همان پیام معروف و زیبا را صادر می کنند : « رهبر ما آن طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگتر است با نارنجک ، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید .» شهید فهمیده ، یکی از هزاران نونهال و دانش آموز وارسته کشور بود که با نثار خون خود بر طراوت و سرخی خون شهدای انقلاب و دفاع مقدس افزود . او با سرمایه عظیمی از فهم و درک انقلابی و باورهای اسلامی به دنبال طوفان حوادث انقلاب وارد جنگ شد و با وجود سن کم خود ، در خونین شهر ، قهرمانی جاودانه گشت . حسین فهمیده در طریقت ایصال به حقیقت برای ما تبدیل به اسطوره شده است ، اگرچه این رهبر 13 ساله از آسمان به زمین نیامده بود بلکه دل خود را آسمانی کرده بود . انفجار نارنجک های او ، گرچه آن زمان ، بسیار سریع اتفاق افتاد و فرو کشید اما صوت حق طلبانه آن انفجار پس از طی 28 سال ، اکنون گوش مستکبران را کر کرده است . فلسطین ، عراق ، لبنان ، افغانستان ، بوسنی و ... امروز آوردگاه نبرد خط شهید فهمیده با رهروان شیطان است . ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ای کاش ما فهمیده ها را دیده بودیم
یا لااقل فــهـمــیــده را فهمیده بودیم
ای کاش آن دم ما هم از باغ شهادت یک شاخه از گل های غیرت چیده بودیم آن روز کانان غسل با خون می گرفتند ما را چه می شد کانچنان خوابیده بودیم امـروز درهـای شهــادت بـاز ، باز است ای کاش ما این جمله را فـهـمیـده بودیم ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() هشتم آبان سالروز شهادت بسیجی دلاور شهید محمد حسین فهمیده گرامی باد ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() لینک های مرتبط : زندگینامه شهید فهمیده [ یکشنبه 86/8/6 ] [ 11:59 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
![]() [ سه شنبه 86/8/1 ] [ 12:44 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
بنام خالق بی همتا
دوستان عزیز سلام نماز و روزه شما مقبول درگاه الهی ؛ 17 مهرماه یادآور عروج ملکوتی یکی از مخلص ترین فرزندان این سرزمین است . کسی که غصه جاماندن از قافله بزرگ شهیدان را در دل داشت و قرار ماندن در این دنیای فانی را تاب نیاورد و مجنون وار به سوی لیلای خویش سفر کرد . صحبت از آقا مجید پازوکی است ، به بهانه ششمین سال وصول به عند ربهم یرزفون وی مروری کوتاه داریم بر زندگی این عزیز سفر کرده ، باشد تا درس زندگی و آزادگی از این بزرگواران بگیریم . انشاءالله ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() جستجوگر نور شهید مجید پازوکی که پس از شهادت یار دیرینش شهید علی ![]() محمودوند ، او را به عنوان فرمانده تفحص لشکر 27 محمد رسول الله برگزیده بودند، پس از مرارت فراوان و تفحص در رمل های سوزان خوزستان ، در 17مهر 80 بر اثر انفجار در میدان مین به جمع یاران شهیدش پیوست و اکنون پس از گذشت 6 سال از شهادتش همه به دنبال آنند که او که بود. اکنون که 6 سال از شهادت مجید پازوکی در قتلگاه فکه می گذرد، با مروری کوتاه بر زندگی اش به دنبال آنیم که بدانیم او چه داشت که لایق شهادت شد و ما چه چیز نداریم که در اسارت دنیا مانده ایم. روز اول فروردین ماه سال 1346 خداوند عیدی خانواده پازوکی را پسری به نام مجید قرار داد که عطر حضورش اهالی خانه پلاک 6 کوچه بزرگمهر در خیابان خاوران را سرمست کرد. هر سال که شکوفه های بهار با باز شدنشان گذر ایام را نوید می دادند ، مجید هم بزرگتر می شد تا این که مجید با همکلاسی های کلاس اولی اش با نیمکت های مدرسه آشنا گشت. از همان اول گویا در رگهایش خون انقلابی جوشش داشت چرا که با اوج گرفتن مبارزات مردمی ، اونیز مبارزی کوچک نام گرفت و در روز 17شهریور مجید چون ژاله ای بر شاخه درخت قیام مردمی نشست. انقلاب که پیروز شد مجید یازده ساله برای دیدن امام سر از پا نشناخته و به مدرسه رفاه رفت تا معشوقش را زیارت کند و این آغاز ورق خوردن دفتر عشق سربازی حضرت روح الله بود. مجید پازوکی بعدها به عضویت بسیج درآمد و برای گذراندن دوره آموزشی در سال 1361 رنگ و بوی جبهه گرفت و زخم های تنش دفتر خاطراتی از رزم بی امانش گردید. یک بار از ناحیه دست راست مصدوم شد ، بار دیگر از ناحیه شکم و وضعیت جسمی اش اصلا خوب نبود ولی او همه چیز را به شوخی می گرفت و درد را با خنده پذیرایی می کرد. پس از پایان جنگ در سال 1369، منطقه کردستان، کانی مانگا و پنجوین حضور مجید پازوکی را به خاطر پردند و دفاع همچنان برای او ادامه داشت و این سرباز خمینی ، با بیش از هفتاد ماه حضور در جبهه ها و شرکت در یست عملیات ، جبهه را آوردگاه عشق خود کرده بود. مجید در سال 70 در برابر سنت نبوی سر تعظیم فرود آورده و پس از آن ، دو پسر به نام های علی و مرتضی را از خود به یادگار گذاشت. ![]() اما او رهرو عشق بود و عشق خود را این چنین در قسمت هایی از دست نوشته اش که بعد از شهادت " نامه ای به خدا " نام گرفت، نگاشته است: با سلام به بلندای آفتاب و گرمای محبت عشق؛ عشق به همه خوبی ها ، به مهدی (عج) آن ماه پنهان و خمینی روح بلند خدا که پدری خوب بود و بر خامنه ای رهبر صابران بعد از پیامبر (ص). یا زهرا ؛ فدای مظلومیت شویت امیرالمومنین و لب عطشان حسین(ع) . ای مادر حسن و ای جده سادات ، ای حوض کوثر، ای فریاد رس عباس در کربلا ، ادرکنی ادرکنی ادرکنی ؛ الساعه الساعه الساعه ؛ العجل العجل العجل. به حق خون علی اصغر و آه زینب ؛ به خون چشم مهدی در یوم عاشورا، خدایا هر چه از شهرت فرار کردم ، شهرت به سراغم آمد. آیا کسی که از کاروان شهدا جامانده، لیاقت سربلند کردن دارد؟ کسی که در دریای معنویت جنگ مردود شده ، دیگر روی عرض اندام دارد که بیاید و خاطره بگوید؟ ای امام زمان عزیز، تو را قسم به خون دوستان شهید ، از ما بگذر که تقصیر کردیم. ای پدر بزرگ ملت، مرا ببخش که کمکاری کردم و شایسته سربازی تو نبودم.... والسلام- غلام ونوکر بچه های فاطمه(س)، مجید پازوکی واینک 6 سال است که انتظار مجید پازوکی به پایان رسیده است اما انتظار مادران مفقودالاثرها همچنان باقیست ... منبع : سایت شهید آوینی ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() [ جمعه 86/7/13 ] [ 5:28 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
بنام خدا [ سه شنبه 86/6/6 ] [ 10:26 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
بنام خدا باسلام به همه دوستان عزیز حلول شعبان المعظم ، ماه رسول گرامی اسلام (ص) و ماه ورود به شهرالله را به همه تبریک عرض می کنم . همچنین اعیاد بزرگ و خجسته این ماه عزیز ، ولادت بزرگ پاسدار اسلام ، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) روز پاسدار ، میلاد جانباز و علمدار دشت کربلا ، حضرت ابوالفضل العباس (ع) روز جانباز ، ولادت زینت عبادت کنندگان ، حضرت زین العابدین (ع) و میلاد سراسر نور و سرور بقیةالله الاعظم ،حضرت صاحب العصر و الزمان ، مهدی موعود (عج) را به همه عاشقان و ارادتمندان آن بزرگواران تبریک و تهنیت عرض می نمایم . در این یادداشت بخشی از سخنرانی شهید گرانقدر مهندس مهدی باکری خطاب به پاسداران را بمناسبت روز پاسدار و یک جمله از حضرت امام (ره) و شعری را هم در ارتباط با روز جانباز تقدیم حضور شما عزیزان می کنم . دوستان عزیز ! اطلاع از نظرات شما راهگشای ما در ارائه مطالب بهتر و مفیدتر خواهد بود . ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() شهید مهدی باکری در یکی از سخنرانی های خود خطاب به برادران سپاهی می گوید : « برادران ! تا بحال فکر کرده اند که یک پاسدار باید چه خصوصیاتی داشته باشد ؟ چگونه باید کار کند ؟ چگونه باید زندگی کند و چگونه باید بمیرد ؟ اینکه بعضی ها می گویند : « لا یکلف الله نفساً الا وسعها ؛ ما مکلف به تکلیفیم تا جایی که در توان داریم ». متأسفانه این را درست معنا نمی کند . به نظر حقیر در مورد پاسدارها « توان » این نیست که یک روز از صبح تا شب کار کنیم ، عملیات انجام دهیم و بعد خسته شویم و به این آیه پناه آوریم ، بلکه معنی « توان » این است که پاسدار باید آنقدر کار کند که از بی خوابی و خستگی چرت بزند ، بیدار که شد دوباره کار کند تا جایی که از حال برود و نقش زمین شود و اگر دوباره به هوش آمد به کار ادامه دهد . نیروهای ستادی هم همینطور مثلاً پاسداری که در پرسنلی کار می کند وقتی می تواند بگوید « در حد توان خود کار کرده ام » که آنقدر با قلم و کاغذ و خودکار کار کند که دیگر چشمانش نبیند .» منبع : حماسه های بی نشان ص 131 ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() « من دست یک یک شما پیشگامان رهایی را می بوسم و می دانم که اگر مسئولین نظام اسلامی از شما غافل شوند در آتش دوزخ الهی خواهند سوخت » قسمتی از سخنان حضرت امام خمینی (ره) در حضور جانبازان عزیز ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() « جانباز » جانبازان یاوران رهبرند در جمل ، در نهروان با حیدرند نامشان حک شده در تاریخ عشق چون که آنان فانیان رهبرند از تمام عارفان بالاترند چون که آنان جان نثار رهبرند نور تقوا در نگاه و رویشان از تمامی سران ، آنان سرند علی الواریان ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() [ پنج شنبه 86/5/25 ] [ 12:5 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
![]() شهادت هفتمین امام شیعیان ، باب الحوائج ، حضرت امام موسی کاظم (ع) را به محضر مقدس حضرت ولی عصر (عج) و شیعیان جهان تسلیت عرض می نمایم . ************************************************* ![]() شب عملیات هویزه ، حسین علم الهدی در خواست آب نمود که بتواند غسل شهادت کند . اما به اندازه کافی آب نداشتیم . گفت : « به اندازه شستن سرم آب باشد کافی است . » گفتم : « فردا عملیات است و در گرد و غبار فردا ، دوباره سرت کثیف می شود . » گفت : « به هر حال می خواهم سرم را بشویم .» گفتم : « مگر می خواهی به تهران بروی ؟ » گفت : « نه ، فردا می خواهم به ملاقات خدا بروم . » ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() [ چهارشنبه 86/5/17 ] [ 10:36 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
بیاد سردار شهید اسماعیل قهرمانی
در مرحله سوم عملیات رمضان ، گردان انصارالرسول (ص) پس از یک نبرد عاشورایی با تانک های دشمن ، تقریباً متلاشی شد . شهید اسماعیل قهرمانی نیز در جریان همین مرحله از عملیات مجروح شد اما اسماعیل کسی نبود که با این جراحت ها خود را به عقب منتقل کند . دشمن از یک سو توانسته بود در هر دو جناح نیروهای خودی رخنه کند و از طرف دیگر با ایجاد خاکریزهای مثلثی شکل ، دام بزرگی را برای نیروها تدارک دیده بود . جنگ نابرابر بچه ها با تانک های پیشرفته دشمن ، حماسه ای وصف ناشدنی است ... اسماعیل مانند مادر که بچه هایش در گردابی گرفتار شده باشند ، خود را به آب و آتش می زد تا هر طور شده حلقه محاصره را بشکند و نیروها را به عقب منتقل کند ... اسماعیل سوار بر موتور تریل ، گروه گروه بچه ها را به خاکریز خودی هدایت می کرد ... آن روز اسماعیل ناخدای شجاعی بود که کشتی توفان زده گردان انصارالرسول (ص) را به ساحل آرامش و امنیت می برد ... نیروها با دیدن او آرامش می یافتند و او آنان را به صبر و مقاومت دعوت می کرد . ![]() او می گفت : « بچه ها ! پیروزی در سایه ی این سختی ها به دست می آید . مبادا ناامید شوید . ما انشاءالله حلقه ی محاصره را می شکنیم و پوزه ی عراقی ها را به خاک می مالیم . اگر قرار است شهید شویم آنقدر از آنان می کُشیم تا درس عبرتی برای متجاوزان باشد . می خواهیم کاری کنیم که تاریخ ، جنگ عاشورایی ما را برای نسل های بعدی بازگو کند . آنان باید بدانند که نسل خمینی ، نسلی از جنس آذرخش است . صحرای شب گرفته شلمچه نیز گواه این حماسه شما خواهد بود .» اسماعیل وقتی حرفهایش را زد ، سوار بر موتور ، چون شهابی زودگذر در میان گرد و غبار محو شد . رفت و رفت و دیگر کسی او را ندید ... منبع : حکایت مردان مرد - ص 82 ************************************ پیمان مقدس ازدواج را خیلی ساده و بی پیرایه بست . ظروفی مختصر ، موکتی و یکی دو تا پتو و خلاصه با امکانات اندک دانشجویی . چند روزی که از عروسی آنان گذشت ، من و همسرم را جهت صرف ناهار دعوت کرد . اوایل سال 1358 بود . او حتی از داشتن حداقل امکانات زندگی و پذیرایی بی نصیب بود و روزگار را به قناعت سپری می نمود . آنها غذا را در دو بشقاب ریختند جلوی ما گذاشتند و خودشان در سر قابلمه و با دست غذا خوردند . باور کنید که بشقاب و قاشق و چنگال دیگری غیر از آنهایی که جلوی ما بود ، در منزلشان پیدا نمی شد . آری آنان با وجود این زندگی ساده و به دور از تجملات ، خم به ابرو نمی آوردند و وقت غذاخوردن هم شاد و بشّاش و خندان بودند . به جرأت می گویم که تاکنون هیچ ازدواجی را به سادگی ازدواج اسماعیل و همسرش ندیده ام . خاطره از ابراهیم مداح ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() [ دوشنبه 86/5/8 ] [ 1:9 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
بسم الله الرحمن الرحیم
علی تجلایی در روز پنجم مرداد ماه سال 1338 در تبریز دیده به جهان گشود. در سال 1344 قدم به عرصه علم و دانش نهاد و موفق به دریافت دیپلم از دبیرستان تربیت تبریز گشت. از سال 1356 فعالیتهای مبارزاتی خود را آغاز نموده، پس از مدتی توسط ساواک دستگیر شد. در سال 1358 وارد سپاه پاسداران شدو در لباس سبزگونه دشت شقایق، به عنوان مربی آموزش پادگان سید الشهدا (ع) انجام وظیفه نمود. برای مبارزه با نیروهای ضد انقلاب به کردستان رفته، سپس در مهاجرت به افغانستان، اولین مرکز آموزش فرماندهی مجاهدین افغانی در داخل کشور افغانستان را تأسیس نمود. با شروع جنگ تحمیلی به ایران بازگشت و در نبرد دهلاویه و حماسه سوسنگرد با عنوان فرمانده عملیات و معاون عملیاتی سپاه شرکت کرد. در طول سالهای جنگ تحمیلی و در جبهههای پیرانشهر در عملیاتهای بسیاری شرکت نمود و مسئولیتهای مختلفی را بر عهده گرفت. او به عنوان مسئول طرح و عملیات قرارگاه خاتم (ص) در تاریخ 25/12/1363 در شرق دجله و در عملیات بدر، بر اثر اصابت تیر به ناحیه قلب، به ملکوت سرخ شهادت رسید.(1) 1- منبع:کتاب ستاره بدر ![]() قبل از شروع مراسم عقد ، علی آقا رو به من کرد و گفت : شنیده ام که عروس در مراسم عقد هرچه از خداوند بزرگ بخواهد ، اجابتش حتمی است . نگاهش کردم و گفتم : چه آرزویی داری ؟ در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت : اگر علاقه ای به من دارید و اگر به خوشبختی من می اندیشید ، لطف کنید و از خدا برایم شهادت را بخواهید . از این جمله علی تنم لرزید . چنین آرزویی برای یک عروس ، در استثنایی ترین روز زندگی ، بی نهایت سخت بود . سعی کردم طفره بروم اما علی قسم داد در این روز این دعا را در حقش کرده باشم ، بناچار قبول کردم ...
هنگام جاری شدن خطبه عقد از خداوند بزرگ ،هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک ، نگاهم را به صورت علی دوختم ، آثار خوشحالی در چهره اش آشکار بود .از نگاهم فهمیده بود که خواسته اش را بجای آوردم . مراسم ازدواج ما در محضر شهید آیت الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد و نمی دانم این چه رازیست که همه پاسداران این مراسم ، داماد مجلس و آیت الله مدنی ، همگی به فیض شهادت رسیدند . (خاطره همسر شهید علی تجلایی) ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() [ جمعه 86/4/29 ] [ 1:53 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
بنام خدا باسلام به همه دوستان عزیز سی و یکم خرداد یادآور شهادت یکی از فرزندان این آب و خاک می باشد که زنده نگهداشتن یاد و خاطره این عزیز مهمترین وظیفه برای همه ما می باشد . در زیر زندگینامه سراسر افتخار شهید دکتر مصطفی چمران را تقدیم شما عزیزان می نمایم . البته کمی طولانیه ولی حقیقتش نتونستم هیچ یک از فرازهای زندگی این بزرگ مرد را حذف کنم . لطفاً کمی حوصله کنید و ادامه مطلب را تا آخر بخوانید . ****************************************************
سخن گفتن از شهید دکتر مصطفی چمران، این مرد عمل و نه مرد سخن، این نمونه کامل هجرت، جهاد و شهادت، این شاگرد مکتب علی(ع)، این مالکاشتر جنوب لبنان و حمزة کربلای خوزستان سخت و دشوار است. چرا که حتی نمیتوان یکی از ابعاد وجودی او را آنگونه که هست، توصیف کرد و نبایست انتظار داشت که بتوانیم تصویر کاملی در این مختصر از او ترسیم نمایئم، که مردان و رهروان راه علی(ع) و حسین(ع) را با این کلمات مادی و معیارهای خاکی نمیشود توصیف نمود و سنجید. این مروری است گذرا و سریع، بر حیات کوتاه اما پرحادثه و سراسر تلاش، ایثار، عشق و فداکاری شهید دکتر مصطفی چمران. دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران، خیابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد. وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشتة الکترومکانیک فارغالتحصیل شد و یکسال به تدریس در دانشکدة فنی پرداخت. وی در همة دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریکا اعزام شد و پس از تحقیقاتعلمی در جمع معروفترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه امریکا –برکلی- با ممتازترین درجة علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید. از 15سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیتالله طالقانی، در مسجد هدایت، و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت میکرد و از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعتنفت شرکت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداری از نهضتملی ایران در کشمکشهای مرگ و حیات این دوره بود. بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق، به نهضت مقاومت ملی ایران پیوست و سختترین مبارزهها و مسئولیتهای او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناکترین مأموریتها را در سختترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید. در امریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولینبار انجمن اسلامی دانشجویان امریکا را پایهریزی کرد و از مؤسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در امریکا به شمار میرفت که به دلیل این فعالیتها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع میشود. پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امامخمینی(ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشتساز میزند و همه پلها را پشتسر خود خراب میکند و به همراه بعضی از دوستان مؤمن و همفکر، رهسپار مصر میشود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر، سختترین دورههای چریکی و جنگهای پارتیزانی را میآموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته میشود و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهدة او گذارده میشود. به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملیگرایی ورای اسلام گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده کرد که جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقة مسلمین میشود، به جمال عبدالناصر اعتراض کرد و ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریان ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است که نمیتوان به راحتی با آن مقابله کرد و با تأسف تأکید میکند که مات هنوز نمیدانیم که بیشتر این تحریکات از ناحیة دشمن و برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و یارانش اجازه میدهد که در مصر نظرات خود را بیان کنند. بعد از وفات عبدالناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل، برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا میکند و لذا دکتر چمران رهسپار لبنان میشود تا چنین پایگاهی را تأسیس کند. او به کمک امام موسیصدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را براساس اصول و مبانی اسلامی پیریزی نموده که در میان توطئهها و دشمنیهای چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحة شهادت، خط راستین اسلام انقلابی را پیاده میکند و علیگونه در معرکههای مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو میرود و در طوفانهای سهمناک سرنوشت، حسینوار به استقبال شهادت میتازد و پرچم خونین تشیع را در برابر جبارترین ستمگران روزگار، صهیونیزم اشغالگر و همدستان خونخوار آنها، راستگرایان «فالانژ»، به اهتزاز درمیآورد و از قلب بیروت سوخته و خراب تا قلههای بلند کوههای جبلعامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانیها به یادگار گذاشته؛ در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته و شرح این مبارزات افتخارآمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف خیابانهای داغ و بر دامنة کوههای مرزی اسرائیل برای ابد ثبت گردیده است. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران: دکتر چمران با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز میگردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب میگذارد؛ خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی میپردازد و همة تلاش خود را صرف تربیت اولین گروههای پاسداران انقلاب در سعدآباد میکند. سپس در شغل معاونت نخستوزیر در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر میاندازد تا سریعتر و قاطعانهتر مسئله کردستان را فیصله دهد تا اینکه بالاخره در قضیة فراموش ناشدنی «پاوه» قدرت ایمان و ارادة آهینن و شجاعت و فداکاری او بر همگان ثابت میگردد. [ دوشنبه 86/3/28 ] [ 10:37 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
![]() شهادت بی بی دو عالم ، زهرای مرضیه ، حضرت فاطمه (س)
را به ساحت مقدس ولیعصر (عج) و ارادتمندان آن حضرت
تسلیت و تعزیت عرض می نمایم . *************************************** ما به آقا رحیم (صفوی ) گفتیم : « شما این مأموریت را به احمد ابلاغ کنید .» ایشان رفت و بعد دیدم آمد و گفت : « هرچه به احمد گفتم باورش نشد ، گفتم بیاد از زبان خود شما بشنود .»
خلاصه ، وقتی وقتی پیش من آمد و موضوع را به او گفتم ، باز هم نتوانست باور کند . این شده که برادرمان «حاج احمد» را برداشتم و بردم خدمت « حضرت آیت الله خامنه ای » که در آن زمان علاوه بر ریاست جمهوری ، مسئول شورای عالی دفاع هم بودند . در آن ملاقات من خدمت « آقا » گفتم که ایشان ( حاج احمد ) کاملاً آماده قبول این مأموریت است ، منتهی مایل است از زبان شما بشنود که باید این کار را انجام بدهد . وقتی « آقا » به حاج احمد گفتند : « شما انتخاب شده اید تا به عنوان نماینده نظام جمهوری اسلامی به آنجا بروید .» حاج احمد خیلی تحت تأثر قرار گرفت . خود « آقا » هم تاکنون بارها آن جملاتی را که احمد در آن ملاقات به کار برد ، به ما یادآور شده اند . در آن جلسه ، احمد خدمت «آقا»عرض کرد :« یعنی خداوند متعال ما را انتخاب کرده که برویم با اسرائیلی ها بجنگیم ؟ » « آقا » با لبخند فرمود : « بله ! شما نماینده نظام هستید . بروید آنجا و جلوی تهاجم اسرائیلی ها را سد کنید . » ![]() آنچه خواندید خاطره ای بود از سرلشکر محسن رضایی فرمانده وقت سپاه که به نقل از کتاب همپای صاعقه برای شما عزیزان انتخاب کردم . سردار دلاور سپاه اسلام حاج احمد متوسلیان پس از ملاقات با « آقا » در هفدهم خرداد سال 1361 و شنیدن ابلاغ از زبان ایشان ، سر از پا نشناخته و به همراهی رزمندگان اسلام در بیست و یکم خرداد به جبهه لبنان عزیمت نموده و پس از مدتی به همراه سه همرزم خود به اسارت مزدوران رژیم صهیونیستی در آمد و غلیرغم سپری شدن بیست و اندی سال از این اتفاق تلخ تاکنون خبر موثقی از سرتوشت این سردار دلاور و همرزمانش در دست نمی باشد . بامید روزی که خبر سلامتی و آزادی این عزیزان به گوش ما برسد .
شما هم دعا کنید .
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() [ شنبه 86/3/19 ] [ 12:30 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : صالحون] [Weblog Themes By : salehon.ir] |