سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شلمچه
 
لینک دوستان


بنام حضرت دوست
با عرض سلام وادب خدمت برادران و خواهران گرامی
یکبار دیگر در ایام هفته دفاع مقدس قرار داریم ، روزهایی که یادآور رشادت ها و جانفشانی های فرزندان این مرز و بوم می باشد .
راستش هر چه فکر کردم که در ارتباط با این ایام چه حرکتی می توان انجام داد تا حق مطلب ادا شود چیز خاصی به ذهنم نیامد و هرآنچه  هم که به فکرم رسید در حد و اندازه گرامیداشت این روزهای با عظمت نبوده ، لذا با توجه به تهیه ویژه نامه های جالب و ارزنده توسط برخی سایت های مرتبط با دفاع مقدس بهتر دیدم تا بجای موازی کاری لینک این ویژه نامه ها را برای شما عزیزان در این پست قرار دهم تا با مطالعه مطالب آن و استفاده از امکانات موجود ، بهره لازم را ببرید انشاءالله .
در پایان این مختصر یاد و خاطره هشت سال دفاع مقدس را گرامی داشته و سلام و صلوات می فرستیم به ارواح مطهر شهدای گرانقدر و درود و سلام به جانبازان عزیز و آزادگان سرافراز .

_ ویژه نامه سایت جامع شهید آوینی

_ ویژه نامه سایت ســــــــا جــــــــــد

_ ویژه نامه ســـایت راســــخــــــون

_ روزشمار دفاع مقدس (سایت صبح)


[ سه شنبه 88/6/31 ] [ 12:49 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
محمدحسین جعفریان در دیدار شاعران با مقام معظم رهبری شعری را خواند که رهبر معظم انقلاب فرمودند: بدهید این شعر را خوش‌نویسی کنند و بدهید به بنیاد جانبازان و ایثارگران، آن‌جا آویزان کنند.

جعفریان که خود جانباز است، این شعر را به جانبازان تحت درمان در «کلینیک درد» بیمارستان خاتم الانبیاء تقدیم کرده است.
شعر محمدحسین جعفریان که در قالب نو سروده شده است، «عاشقانه‌های یک کلمن!» نام دارد.
با هم این شعر زیبا را می خوانیم .
***********************

دیگر نمی‌گویم؛ پیشتر نرو!
اینجا باتلاق است!
حالا می‌گردم به کشف باتلاقی تواناتر
در اینهمه خردی که حتی باتلاق‌هایش
وظیفه‌شناس و عالی نیستند.

همه‌ چیز در معطلی است
میوه‌ای که گل
پولی که کتاب مقدس
و مسجدی که بنگاه املاک.

ما را چه شده است؟
این یک معمای پیچیده است
همه در آرزوی کسب چیزی هستند
که من با آن جنگیده‌ام
و جالب آنکه باید خدمتکارشان باشم
در حالیکه دست و پا ندارم
گاهی چشم، زبان و به گمان آنها حتی شعور!

من بی‌دست، بی‌پا، زبان، گاهی چشم
و به گمان آنها حتی شعور
در دورافتاده‌ترین اتاق بداخلاق‌ترین بیمارستان
وظیفه حفاظت از مرزهایی را دارم
که تمام روزنامه‌ها و شبکه‌های تلویزیونی
حتی رفقای دیروزم - قربتاً الی‌الله -
با تلاش تحسین‌برانگیز
سرگرم تجاوز به آنند.
جالب آنکه در مراسم آغاز هر تجاوزی
با نخاع قطع شده‌‌ام
باید در صف اول باشم
و همیشه باید باشم
چون تریبون، گلدان و صندلی
باشم تا رسیدن نمایندگان بانک‌ها
سپس وظیفه دارم فوراً به اتاقم برگردم.

من وظیفه دارم قهرمان همیشگی فدراسیون‌های درجه چهار باشم
بی‌دست و پا بدوم، شنا کنم و ...
دفاع از غرور ملی-اسلامی در تمام میادین
چون گذشته که با یازده تیر و ترکش در تنم
نگذاشتم آن‌ها از پل «مارد» بگذرند

حالا یک پیمانکار آن پل را بازسازی کرده است
مرا هم بردند
خوشبختانه دستی ندارم.
اگر نه یابد نوار را من می‌بریدم
نشد.
وزیر این زحمت را کشید
تلویزیون هم نشان داد
سپس همه برگشتند
وزیر به وزارتخانه‌اش
پیمانکاران به ویلاهایشان
و من به تختم.

من نمی‌دانم چه هستم
نه کیفی و نه کمی
بی دست و پا و چشم و گوش و به گمان آن‌ها حتی ...
به قول مرتضی؛ کلمنم!
اما این کلمن یک رأی دارد
که دست بر قضا خیلی مهم است
و همواره تلویزیون از دادنش فیلم می‌گیرد
خیلی جای تقدیر و تشکر دارد
اما هرگز ضمانتی نیست
شاید تغییر کنم
اینجاست که حال من مهم می‌شود.

شاید حالا پیمانکاران، فرشتگان شب‌های شلمچه
پاسداران پل مارد
و ترکش خوردگان خرمشهرند
شاید من
حال یک اختلاس‌پیشه خودفروخته جاسوسم
که خودم خرمشهر را خراب کرده‌ام
و لابد اسناد آن در یک وزارتخانه مهم موجود است
برای همین باید، همین‌طور باید
در دور افتاده‌ترین اتاق بداخلاقترین بیمارستان
زمان بگذرد
من پیرتر شوم
تا معلوم شود چه کاره‌ام.

سرمایه من کلمات است
گردانم مجنون را حفظ کرد
یکصد و شصت کیلومتر مربع با پنجاه و سه حلقه چاه نفت
اما بعید می‌دانم تختم
یکصد و شصت سانتی‌متر مربع مساحت داشته باشد
چند بار از روی آن افتاده‌ام
یکبار هم خودم را انداختم
بنا بود برای افتتاح یک رستوران ببرندم!

من یک نام باشکوهم
اما فرزندانم از نسبتشان با من می‌گریزند
با بهره‌ هوشی یکصد و چهل
آنها متهمند از نخاع شکسته من بالا رفته‌اند
زنم در خانه یک دلال باغبانی می‌کند
و پسرم می‌گوید:
ما سهم زخم از لبخند شاداب شهریم.

فرو بریزید ای منورهای رنگارنگ!
گمانم در این تاریکی گم شده‌ام
و بین خطوط دشمن سرگردان،
آه! پس چرا دیگر اسیرم نمی‌کنند
آه! چه کسی یک قطع نخاعی بی‌مصرف را اسیر می‌کند
و باز آه! چه کسی یک اسیر را اسیر می‌کند
آه و آه که از یاد بردم، من اسیرم
زندانی با اعمال شاقه
آماده برای هر افتتاح، اعلام رای
و رقصیدن به سازها و مناسبت‌های گوناگون
و بی‌اختیار در انتخاب غذا
انتخاب رؤیاها
حتی در انشای اعترافاتم.
و شهید، شهید که چه دور است و بزرگ
با تمام داراییش؛
یک شیشه شکسته
یک قاب آلومینیومی
و سکوت گورستان
خدا را شکر، لااقل او غمی ندارد
و همیشه می‌خندد
و شهید که بسیار دور است از این خطوط ناخوانا
از این زبان بی‌سابقه نامفهوم
و این تصاویر تازه و هولناک،
خدا را شکر! لااقل او غمی ندارد
و همیشه می‌خندد
و بسیار خوشبخت است
زیرا او مرده است.

و من اما هر صبح آماده می‌شوم
برای شکنجه‌ای تازه
در دور افتاده‌ترین اتاق بداخلاق‌ترین بیمارستان
در باغ وحشی به نام کلینیک درد
تا مواد اولیه شکنجه‌ای تازه باشم
برای جانم
تنم
وطنم
تا باز خودم را از تخت یک مترو شصت سانتی‌ام
به خاک بیندازم
اما نمیرم
درد این ستون فقرات کج
و فراق
لهم کند
اما همچنان شهیدی زنده باقی بمانم.


[ چهارشنبه 88/6/18 ] [ 5:15 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

فکه‌ مثل‌ هیچ‌ جا نیست‌! نه‌ شلمچه‌، نه‌ ماووت‌، نه‌ سومار، نه‌ مهران‌، نه‌ طلائیه‌، نه‌...
فکه‌ فقط‌ فکه‌ است‌! با قتلگاه‌ و کانال هایش‌، با تپه‌ ماهور و دشت هایش‌.
فکه‌ قربانگه‌ اسماعیل‌هاست‌ به‌ درگاه‌ خدای‌ مکه‌.
فکه‌ را سینه‌ای‌ است‌ به‌ وسعت‌ میدان های‌ مین‌ِ گسترده‌ بر خاک‌.
فکه‌ را دلی‌ است‌ به‌ پهنای‌ سیم های‌ خاردار خفته‌ در دشت‌.
فکه‌ را باغ هایی‌ است‌ به‌ سر سبزی‌ جنگل‌ امقر.
فکه‌، روحی‌ دارد به‌ لطافت‌ ابرهای‌ گریان‌ در شب‌ والفجریک‌.
فکه‌، چشمانی‌ دارد به‌ بصیرت‌ دیده‌بان‌ خفته‌ در خون‌، بر ارتفاع‌ صد و دوازده‌.
فکه‌، خفته‌ بر زیر گام هایی‌ است‌ که‌ رفتند و باز نیامدند.
فکه‌، استوار ایستاده‌ است‌، برتر از سنگرهای‌ بتونی‌ ضد آرپی‌ جی‌.
فکه‌،هیچ‌ در کف‌ ندارد، همچون‌ بسیجی‌ ایستاده‌ در برابر تانک های‌ مدرن‌ بعث‌.
فکه‌، همه‌ چیز دارد، همچون‌ بسیجی‌ مهیای‌ سفر به‌ دیار حضرت‌ دوست‌.
قلب‌ فکه‌، در والفجر مقدماتی‌ تپید.
قلب‌ فکه‌، در والفجر یک‌ از حرکت‌ بازایستاد.
قلب‌ فکه‌، در دشت‌ سُمِیدِه‌ پاره‌ پاره‌ شد.
قلب‌ فکه‌، در قتلگاه‌ رُشیدیه‌ سوراخ‌ سوراخ‌ شد.
قلب‌ فکه‌، در ارتفاع‌ صدوچهل‌وسه‌ شکست‌.
قلب‌ فکه‌، میان‌ کانال‌ِ کمیل‌ جا ماند.
چه‌ بسیار چشم ها که‌ بر خاک‌ فکه‌ نگران‌ ماندند.
چه‌ بسیار لب ها که‌ در سنگرهای‌ فکه‌ خندان‌ خفتند.
چه‌ بسیارروح ها که‌ شادمان‌ درفکه‌ بالشان‌ خونی‌ شد.
چه‌ بسیار کبوترها که‌ پر بسته‌ در فکه‌ از کانال ها پر کشیدند.
چه‌ بسیار مرغان‌ آغشته‌ به‌ عشقی‌ که‌ در فکه‌ غریبانه‌ ذبح‌ شدند.
از فکه‌، فقط‌ باید در فکه‌ سخن‌ گفت‌ و بس‌.
از فکه‌، فقط‌ باید با اهل‌ فکه‌ سخن‌ گفت‌ و بس‌.
از فکه‌، باید برای‌ عاشقان‌ فکه‌ نشان‌ آورد و بس‌.
سوغات‌ فکه‌، چه‌ می‌تواند باشد جز مُشتی‌ سیم‌ خاردار وحشی‌؟
تحفه‌ از فکه‌، چه‌ می‌توان‌ برگرفت‌ جز پرچمی‌ سه‌ رنگ‌ خونی‌؟
یادآوری‌ از فکه‌، چه‌ می‌توان‌ با خود داشت‌ جز پلاکی‌ سوراخ‌ شده‌ بر سینه‌ از ترکش‌؟
در فکه‌ بود که‌ حلقوم ها، شمشیرها را دریدند.
در فکه‌ بود که‌ پیکرها، کمان ها را شکستند.
در فکه‌ بود که‌ سرها، نیزه‌ها را بالا بردند.
در فکه‌ بود که‌ جان ها، خاکیان‌ را جان‌ بخشیدند.
در فکه‌ بود که‌ ارواح‌ مطهر، مردگان‌ را جان‌ دادند.
در فکه‌ بود که‌ هر که‌ اهل‌ فکه‌ بود، روحش‌ به‌ اوج‌ پر کشید.
در فکه‌ بود که‌ هر که‌ آرزو می‌کرد چونان‌ مادرش‌ مفقود بماند، پیکری‌ از او باز نیامد و گمنام‌ خفت‌.


فکه‌ را دلی‌ است‌ داغدار مصطفی‌(ص‌).
فکه‌ را اثری‌ است‌ از پهلوی‌ شکسته‌ فاطمه‌(س‌).
فکه‌ را نشانی‌ است‌ از فرق‌ شکافته‌ علی‌(ع‌).
فکه‌ را تشتی‌ است‌ سرخ‌ از خون‌ حلقوم‌ حسن‌(ع‌).
فکه‌ را پیکری‌ است‌ پاره‌ پاره‌ از اندام‌ حسین‌(ع‌).
فکه‌ را درد غربت‌ پیر کرده‌.
فکه‌ را سوز هجر زمین‌گیر کرده‌.
فکه‌ را ژرفای‌ انتظار، چشم‌ به‌ زیارت‌ دوست‌ نگه‌ داشته‌.
فکه‌ را تنهایی‌ عشق‌ قداست‌ بخشیده‌.
مگر می‌شود پیامبر از فکه‌ گذر نکرده‌ باشد؟
مگر می‌شود فاطمه‌ دلش‌ در فکه‌ نسوخته‌ باشد؟

مگر می‌شود حسن‌ در فکه‌ غریب‌ نباشد؟
مگر می‌ شود حسین‌ در فکه‌ سر از بدنش‌ جدا نشده‌ باشد؟
مگر می‌ شود مهدی‌ فاطمه‌ بر فکه‌ گذری‌ ونظری‌ نداشته‌ باشد؟

برگرفته از سایت شهید آوینی


[ شنبه 88/5/31 ] [ 12:56 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
 
میلاد گل نرگس ، یوسف زهرا ، بقیةالله الاعظم ،
 حضرت امام زمان(عج) مبارک باد
 
ولادت با سعادت سه نور ، حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و روز پاسدار ، حضرت ابوالفضل العباس(ع) و روز جانباز و سیدالساجدین ، حضرت امام زین العابدین(ع) بر همه عاشقان ولایت مبارک باد

 

 

جنگ تمام شد ،

حال خاص بچه های جنگ هم ،

شب های عملیات هم ،

زیارت عاشورا و دعای کمیل هم از سنگرها رفت ...

...

بچه های جنگ یکی یکی آمدند ؛

یکی با دست های به جامانده در سنگرهای مریوان ،

یکی چشم به راه مانده در شلمچه ،

و یکی آشفته میان شور و شعور هور ...

...

بچه های جنگ آمدند و چشم دواندند میان همشهری های خود ، همرزم هایشان را نشانه گرفتند اما ندیدند !

کمتر دیدند و تازه دردشان بیشتر شد .

بعضی ها نبودند ، نیامده بودند ؛

بعضی ها نتوانسته بودند دلشان را جا بگذارند و بیایند ...

...

جنگ تمام شد و بچه های جنگ دلشان گرفت ،

بدجوری دلگیر جبهه و جنگ شدند ؛

برای اینکه وقتی هوایی جنگ می شدند و می رفتند ، با خودشان هم می جنگیدند ،

زلال می شدند ، صاف صاف ! 

اما بعد از جنگ ؛

آمدند و دیدند که یکی از همسنگری ها توی گوش شهر نجوا میکند :

 

 بعد از شهدا چه کردید ؟؟؟                                       

...

سال اول بعد از جنگ بود ،

اما کم کم انگشت نما شدند :

                                        " اینها بودند که جنگیدند " 

نشانشان میدادند و دیگر هیچ !!!

...

صحبت های در گوشی بالا گرفت :

چرا جنگیدند ؟

چرا رفتند ؟

برای ما که نبود ، برای حق و حقوق خودشان رفتند !!!

نان جنگشان را می خورند !!!

سهمیه جبهه را توی دانشگاه می گیرند !!!

پست های بالا گرفتند !!!

جنگیدند که آقا بالا سر مردم باشند !!!

جنگیدند که...

میخواستند نجنگند ...!!!                        

این آخری بدجوری پاپیچ دلشان شد !

...

شده بود که خود را گم و گور کنند تا لااقل نیشخندها را نشنوند و حالا بسیاری از آنها که آمده بودند دیگر میان ما نیستند ...

*************************************

با تشکر از مدیر محترم وبلاگ نسل سرخ http://gariban.blogfa.com/


[ سه شنبه 88/4/30 ] [ 12:21 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
 
زمان به نام شهیدان ما رقم خوردست
دریغ ، کز صفشان ، نام ما قلم خوردست
گزافه نیست بگوییم در غم آنان
که آسمان و زمین نظمشان بهم خوردست
نمرده اند پدر ! جامه سیاه مپوش
خدا به جان شهیدان ما قسم خورده است
حسین شکربیگی

[ شنبه 88/4/20 ] [ 12:1 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By salehon :.

درباره وبلاگ

خورشید اینجا عشق اینجا گنج اینجاست/ مهمانسرای کربلای پنج اینجاست/ این خاک گلگون تکه ای از آسمان است/ اینجا عبادتگاه فوجی بی نشان است
موضوعات وب
طراح قالب
امکانات وب


بازدید امروز: 70
بازدید دیروز: 19
کل بازدیدها: 1419950