شلمچه
| ||
امروز هجدهم فروردین سالروز شهادت سردار دلاور لشگر پیروز 25 کربلا ، مبارزه با ضد انقلاب با شروع توطئه ضد انقلاب در غرب کشور در رأس گروهی از پاسداران به منطقه کامیاران عزیمت نمود و ضمن آشنایی با سرداربزرگ سپاه اسلام جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان ، خدمات شایانی از خود به یادگار گذاشت سردار طوسی در سال 59 با شروع جنگ تحمیلی لحظه ای در انجام تکلیف درنگ نکرد و بعنوان فرمانده نیروهای اعزامی از استان مازندران در منطقه سر پل ذهاب حضور یافته و با رشادت و شهامت بی نظیر خود و دیگر همرزمانش در کنار سایر نیروها هجوم دشمن بعثی را سد نموده و ضربات مهلکی بر پیکر آنان وارد آوردند به همین خاطر ایشان از سوی فرماندهی وقت منطقه مورد تشویق قرار گرفت. پس از این مأموریت سردار طوسی بدلیل شجاعت و لیاقتی که از خود در میدان عمل نشان داده بود ، به فرماندهی عملیات سپاه ساری منصوب گردید . وی در این مقطع از عمر پر برکت خویش به درهم کوبیدن لانه های فساد منافقین کوردل ، چریکهای فدایی ، توده ایها و سایر گروهکهای چپ و راست پرداخت و طومار فعالیتهای مذبوحانة آنان را درهم پیچید . [ چهارشنبه 89/1/18 ] [ 8:25 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
شاعر : محمدعلی جعفریان [ پنج شنبه 89/1/12 ] [ 7:58 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
هفدهم اسفند لینک های مرتبط : [ سه شنبه 88/12/18 ] [ 4:57 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
شهید احمد کاظمی نقل می کند :
هشتم اسفند [ یکشنبه 88/12/9 ] [ 7:12 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
[ پنج شنبه 88/11/1 ] [ 10:49 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
امام جماعت فراری
عملیات محرم شروع نشده بود . ما در دشت عباس مسقر بودیم . غروب شد و آماده شدیم برای برگزاری نماز جماعت ، همه با هم تعارف می کردند که یک نفر جلو بایستد ، اما هیچ کس قبول نمی کرد که امام جماعت باشد . همین بین ، شهید مهدی شالباف وارد شد و بی خبر از موضوع و برای این که نمازش را اول وقت بخواند ، ایستاد به نماز ؛ بقیه هم از فرصت استفاده کردند و پشت سرش قامت بستند . شهید شالباف وقتی وارد اولین رکوع شد و فهمید که بقیه دارند پشت سرش نماز می خوانند با سرعت زیاد و طوری که کسی متوجه نشود ، صحنه را ترک کرد . بچه هایی که پشت سرش بودند ، وقتی متوجه شدند رکوع خیلی طولانی شده ، یکی یکی ایستادند و دیدند امام جماعت ندارند .
درست بفرستید
از صدا و سیما آمده بودند تا با بچه ها مصاحبه کنند و برای مردم پخش کنند . هر کس از مشکلات می گفت و این که چه قدر یاری خداوند و امام زمان و اهل بیت به رزمنده ها در حل این مشکلات مشهود است . نوبت به همسنگر ما رسید ، خبرنگار میکروفون را جلوی دهانش برد و گفت : خودتان را معرفی کنید و اگر حرفی یا پیامی دارید ، بفرمایید . این رفیق ما سینه اش را صاف کرد ، سرش را بالا گرفت و با اخم و بدون مقدمه گفت : این چه وضعی است ؟ چرا این کاغذ دور کمپوت ها را از قوطی جدا می کنید ؟ آخر ما باید بدونیم چه می خوریم ، یا نه ؟ کمپوت آلبالو می خواهیم ، کنسرو لوبیا در می آید . رب گوجه فرنگی می خواهیم ، کمپوت گلابی در می آید . آخر ما چه خاکی بر سرمان بریزیم ؟ به این ملت شهیدپرور بگویید ؛ حالا که می فرستید ، درست بفرستید ؛ این قدر ما را حرص ندهید . [ سه شنبه 88/10/22 ] [ 10:15 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
دائیش تلفن زد و گفت: حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده ، شما همینطور نشستین !؟ گفتم : نه ، خودش تماس گرفته ، گفته : دستش یه خراش کوچیک برداشته ، پانسمان می کنه میاد . گفت : چی رو پانسمان می کنه ؟ می گم دستش قطع شده . همان شب رفتیم بیمارستان ،به دستش نگاه کردم، گفتم:این خراش کوچیکه ؟! خدید وگفت: دستم قطع شده ، سرم که قطع نشده . [ چهارشنبه 88/10/16 ] [ 1:14 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
منبع : وبلاگ قافله شهدا http://www.qafeleh.ir/ مصاحبه با همسر شهید سید مجتبی علمدار از نحوه آشناییتان با شهید علمدار بگویید. [ شنبه 88/10/12 ] [ 10:56 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
[ سه شنبه 88/6/31 ] [ 12:49 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
محمدحسین جعفریان در دیدار شاعران با مقام معظم رهبری شعری را خواند که رهبر معظم انقلاب فرمودند: بدهید این شعر را خوشنویسی کنند و بدهید به بنیاد جانبازان و ایثارگران، آنجا آویزان کنند. جعفریان که خود جانباز است، این شعر را به جانبازان تحت درمان در «کلینیک درد» بیمارستان خاتم الانبیاء تقدیم کرده است. دیگر نمیگویم؛ پیشتر نرو! [ چهارشنبه 88/6/18 ] [ 5:15 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : صالحون] [Weblog Themes By : salehon.ir] |