سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شلمچه
 
لینک دوستان
بنام خدا
سلام دوستان عزیز ! طاعات و عبادات همگی مقبول درگاه الهی
امروز 26 مرداد سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی می باشد . ضمن تبریک این روز بزرگ در این مجال مطلبی را به نقل از سایت وزین تبیان انتخاب کردم که جالب و خواندنیست در پایان هم چند لینک مرتبط قرار داده شده که توصیه می کنم هم مطلب اصلی را تا آخر بخوانید و هم لینک های جالب را ببینید .

در دوران اسارتمان ، برای روزه گرفتن امکاناتی نداشتیم . خصوصاً برای تهیه سحری واقعاً مشکل داشتیم. دو یا سه نفر از عراقی ها بودند که روزه می گرفتند ولی نمی دانستند که برای روزه گرفتن باید سحری خورد. آنها مثل روزهای عادی به ما صبحانه و نهار و شام می دادند. غذای صبح را در سطل نگه می‌داشتیم و دورش را پلاستیک می کشیدیم و بر روی آن پتو می انداختیم . ناهار و شام را که به ما می دادند ، به همین شکل نگهداری می کردیم که تا غروب بماند.
زمان افطار که می رسید، به ترتیب از غذاهای صبح و ناهار شروع می کردیم و غذای شب را که حدود5:30  یا 6 عصر می دادند برای سحر نگه می داشتیم.آزادگان

مسئله گرم نگه داشتن غذا باعث شد که ما بتوانیم المنت درست کنیم. برای این کار ترانس یکی از مهتابی ها را که دو ترانس داشت باز کردیم ، فلزهای دورش را درآوردیم. یک سیم بدون رویه به دو طرف آن وصل کردیم و به این ترتیب یک المنت قوی ساختیم که با آن می شد یک سطل آب را گرم کرد و از آن به بعد وضع سحری ما خوب شد.
از ساعت 12:30 شب به بعد دو نفر مسئول گرم کردن غذاها می شدند. یک سطل را نصفه آب می کردیم و المنت را در آن می انداختیم و ظرفهای غذا را روی آن می چیدیم و یک پتو روی تمام آنها می انداختیم و بخار آب داغ، غذا را گرم می کرد.
در هر آسایشگاه یکی، دو نفر از اسرا دعای سحر را می خواندند. اسرای دیگر هم از خواب بیدار می شدند، می نشستند و با توجه کامل انگار در یک مسجد هستند، به دعا گوش می دادند.
بعد از خوردن سحری، نماز صبح را به جماعت می خواندیم و وقتی می خواستیم بخوابیم، تازه یادمان می افتاد که اسیر هستیم، زیرا جایمان بسیار تنگ بود و موقع خوابیدن دچار مشکل می شدیم.
واقعاً آن شبهای اسارت و آن سحرهای روحانی چه صفایی داشت. با یکی از برادران که صحبت می کردم به او گفتم: الآن حتماً منتظری افطار شود و آبی بخوری. او گفت: نه، من منتظر سحرم و لحظه شماری می کنم که آن لحظات روحانی فرا برسد و همه چیز غیر از او را فراموش کنم.
اواخر ماه مبارک رمضان بود. یک شب عراقی ها نزدیک سحر به آسایشگاه ما آمدند. موضوع از این قرار بود که یکی از سربازهای عراقی از پشت پنجره دیده بود که ما جای کتری چای و ظرف غذا را عوض می کنیم. بخار زیادی هم که بلند می شد، مشخص می کرد که داریم چیزی را گرم می کنیم. یکی از بچه ها که می خواست بیرون را نگاه کند، یک مرتبه او را دید و فریاد زد : حازم پشت پنجره ایستاده و دارد نگاه می کند. اسرا هم زود بند و بساط المنت را جمع کردند و آن را توی سطل زباله انداختند. چند لحظه بعد هفت هشت عراقی داخل آسایشگاه شدند و با عصبانیت سراغ مسئول آسایشگاه را گرفتند.
مسئول آسایشگاه که برادر حمید حیدری بود،گفت: چی شده ؟
سرباز عراقی گفت: شما المنت دارید. المنت را بیاورید.
او گفت : ما المنت نداریم.
حازم، سرباز عراقی گفت: چرا دروغ می گویی؟ مگر تو فردا نمی خواهی روزه بگیری؟ من با چشمای خودم چند لحظه پیش دیدم .
حیدری در جوابش گفت : دروغ نمی گویم. المنت نداریم. بیا تمام اینجا را بگرد، اگر ما المنت داشتیم هر کاری خواستی بکن.
عراقی ها شروع به گشتن کردند ولی هر چه گشتند چیزی پیدا نکردند. حازم در حالی که سخت عصبانی بود، به فرمانده شان گفت : ببینید، این غذا ها همه گرم است! ظرف غذا و کتری چای را آوردند وسط آسایشگاه و وقتی در کتری را باز کردند ، بخار از آن بیرون زد. البته کتری چای، داغ بود ولی ظرف غذا را تازه گذاشته بودیم و زیاد گرم نبود .
فرمانده گفت : چرا این چای داغ است؟
گفتم : ما چای را که می گیریم ، توی یک پلاستیک قرار می دهیم و دورش پتو می پیچیم تا گرم بماند، اگر ما المنت داشتیم  غذایمان هم داغ بود، درحالی که می‌بینید غذا سرد است.
فرمانده به غذا دست زد، دید سرد است و به حازم گفت:مگر تو نگفتی غذا داغ است؟ پس چرا سرد است؟ و حازم در حالی که هاج و واج مانده بود، جواب نداد.
جالب تر اینکه سطلی که درونش آب داغ بود، همین طور داشت بخار می کرد و بخار آب همه جا را گرفته و دیوار را خیس کرده بود و ما در حالی که به طرف بخار نگاه می کردیم ، با خود می گفتیم اگر متوجه شوند، کارمان زار خواهد بود. ولی انگار آنها کور شده بودند و آن قسمت را نمی دیدند و یا اگر می دیدند، متوجه نمی شدند .
به هر حال ، فرمانده رو به حازم کرد و گفت: چرا این موقع شب مرا از خواب بیدار کردی؟
آنگاه رو به رزاق ، یکی دیگر از سربازها کرد و گفت: من می روم و شما دوتا باید بمانید.اگر المنت را پیدا کردید من می دانم با این اسرا و اگر پیدا نکردید من می دانم با شما!
بعد از رفتن فرمانده، حازم مقداری گشت، حتی تا بغل  سطل آب جوش هم رفت، اما متوجه آن نشد.
                                                                               بقیه را در ادامه مطلب بخوانید

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 89/5/26 ] [ 12:19 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
 
سحری خوردن کنار آرپی چی و مسلسل، وضو با آب سرد و قنوت در دل شب توصیف ناشدنی است. ربنای لحظات افطار از پایان یک روزه خبر می داد، ربنایی که تمام وجود رزمندگان مملو از حقانیت آن بود. بچه ها با اشتیاق فراوان برای نماز مغرب و عشا وضو می گرفتند.

 ماشین توزیع غذا به همه چادرها سر می زد و افطاری را توزیع می کرد.
سادگی و صمیمیت در سفره افطار ما موج می زد و ما خوشحال از اینکه خدا توفیق روزه گرفتن را به ما هدیه داده بود سر سفره می نشستیم و بعد از خواندن دعا با نان و خرما افطار می کردیم .دعای توسل و زیارت عاشورا هم در این روزها حال و هوای دیگری داشت .
معنویتی که « السلام علیک یااباعبدالله » « زیارت عاشورا » و یا « وجیه عندالله اشفع لناعندالله » در توسل به سفره افطار و سحر ما هدیه می کرد غیرقابل توصیف است و همین بنیه ی معنوی و عدم غفلت از لحظات معنوی رزمندگان را از دیگران ممتاز کرده بود.

نمی توانم این لحظات را برای شما بیان کنم در لشگر 28 سنندج بودم و قرار بود بعد از یک هفته به خانه برگردم اما جاذبه این ماه مرا در کردستان ماندگار کرد. ماه رمضان بهترین و زیباترین خاطرات را برای ما در سنگرها به ارمغان می آورد.

برکت دعا در کنار سنگرها، نماز روی زمین خاکی، سحری خوردن کنار آرپی چی و مسلسل، وضو با آب سرد، قنوت در دل شب، قیام روبروی آسمان بدون هیچ حجابی که تو را از دیدن وسعت ها بی نصیب کند، گریه ی بچه های عاشق در رکوع و همه چیز برای یک مهمانی خدا آماده بود.

حجت الاسلام علی اکبر محمدی

[ پنج شنبه 89/5/21 ] [ 1:17 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

 بیاد همه شهدای عزیز هشت سال دفاع مقدس
***********************************
عشق یعنی « همت » و یک دل خدا
توی سینه اشتیاق کربلا
عشق یعنی شوق پروازی بزرگ
در هجوم زخم‌های بی‌صدا
عشق یعنی قصة عباس و آب
در « طلاییه » غروب آفتاب
عشق یعنی چشم‌ها غرق سکوت
در درون سینه، اما انقلاب
عشق یعنی آسمان غرق خون
در شلمچه گریه‌گریه.... تا جنون
عشق یعنی در سکوت یک نگاه
نغمة انا الیه راجعون
عشق یعنی در فنا نابود شدن
در میان تشنگان ساقی شدن
عشق یعنی در ره دهلاویه
غرق اشک چشم، مشتاقی شدن
عشق یعنی حرمت یک استخوان
یادگار از قامت یک نوجوان
آنکه با خون شریفش رسم کرد
بر زمین، جغرافیای آسمان

 


[ یکشنبه 89/5/10 ] [ 1:0 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

عملیات مرصاد
پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران، همان گونه که عراق را در بن بست سیاسی و نظامی شدیدی قرار داد و توطئه های وسیعی را که از جانب استکبار جهانی علیه انقلاب اسلامی تدارک دیده شده بود، نقش بر آب کرد، بر گروه ها و عناصر به اصطلاح "اپوزیسیون" نیز شوک شدیدی وارد کرد.در این میان، منافقین به عنوان تنها گروهی که همه حیثیت(!) و هستی سازمان خود را در گرو جنگ نهاده بودند، بیشترین صدمه و لطمه را از پذیرش قطعنامه توسط ایران متحمل شدند. بنابراین، برای خارج شدن از این بن بست، توطئه مزبور که ماموریت انجام آن به عهده سازمان محول شده بود، توسط این گروه به مرحله اجرا درآمد.

نیروهای منافقین در عملیات مرصادمنافقین سابقاً در تحلیل های درون گروهی خویش، امکان قبول آتش بس از سوی ایران را غیر ممکن دانسته و به صراحت ادعا کرده بودند جمهوری اسلامی تنها در صورتی که به لحاظ سیاسی، نظامی و اقتصادی به بن بست کامل برسد، به صلح رضایت خواهد داد و در آن شرایط، ضمن تحقق کامل و قطعی سقوط، قدرت به سازمان منتقل خواهد شد(!) به این ترتیب، با توجه به شرایط جدید پیش آمده در جنگ، این زمان را بهترین فرصت برای دستیابی به اهداف پلید خود دانسته و به رغم آن که طرح حمله به ایران، برای سالگرد جنگ تدارک دیده شده بود، به دنبال پذیرش قطعنامه 598 از سوی جمهوری اسلامی، زمان آن 2 ماه جلو انداخته شد.

پیش از این، اطلاعاتی بدست آمده بود حاکی از آن که رژیم عراق در صدد است در فاز جدید جنگ، با استفاده از ضد انقلابیون، اقداماتی شبیه آنچه که قرارگاه رمضان در داخل عراق انجام می داد، صورت دهد. در این میان،منافقین طی دو عملیات تحت عناوین "آفتاب" در فکه و چلچراغ در مهران، تا حدودی آمادگی خود را برای محوریت کار در داخل کشور، نزد حاکمان بعثی به اثبات رسانده بودند. از آن جا که عراق به دلیل پذیرش قطعنامه بهانه ای برای تجاوز جدی به ایران نداشت، با حمایت و پشتیبانی تسلیحاتی،  و هوایی از منافقین، نیروهای خود را از انجام دخالت مستقیم در ورود به عمق خاک ایران بر حذر داشت و به همین منظور، ابتدا برای کاستن از حجم نیروهای خودی در غرب، اقدام به تک وسیعی در خرمشهر کرد و سپس با هجوم و اجرای آتش سنگین در منطقه سر پل ذهاب و صالح آباد، این مناطق را به تصرف درآورد. با این اقدام خود، راه ورود منافقین را به داخل، هموار نمود و برای پشتیبانی، در چندین نوبت، اقدام به بمباران هوایی خطوط و نیروهای ایران کرد و هلی کوپترهای نیروبر دشمن نیز طی این مدت، به طور مرتب به پشتیبانی منافقین مشغول بودند.

هدف عملیاتی منافقین از حرکت سریعی که در عمق خاک ایران و با تانک های برزیلی دجله (دارای چرخ های لاستیکی) و سرعتی معادل 120 کیلومتر در ساعت) انجام می شد، تسخیر چندین شهر و در نهایت، رسیدن به تهران بود. آنان در نظر داشتند با وارد کردن 13 تیپ نیروی رزمی به تهران، ضمن تسخیر و اشغال مراکز مهم، به خیال خود قدرت را به دست گیرند. طبق زمانبندی این طرح، نیروهای مناطق باید ساعت 6 بعد از ظهر روز دوشنبه 3 مردادماه به "کرند" و ساعت 8 شب به "اسلام آباد" و 10 شب به "باختران" رسیده و در این شهر، دولت خویش رااعلام می کردند و اگرچه در ساعت های مقرر به کرند و اسلام آباد رسیدند، اما در مسیر اسلام آباد- باختران در گردنه 
حسن آباد، از پیشروی آنها جلوگیری شد.

در این عملیات که نام آن "فروغ جاویدان" بود، به اصطلاح 25 تیپ از منافقین که هر تیپ به طور متوسط شامل 200 نفر بود، شرکت داشتند و به این ترتیب، مجموعاً بین 4000 تا 5000 نیروی عملیاتی وارد خاک ایران شدند.

در چارت مربوط به این عملیات که از منافقین به دست آمده، فرماندهی کل در راس آن قرار داشته و از طریف مسوولات محورها، عملیات را هدایت می کرد. برای هر محور به تناسب اهمیت ماموریت، دو یا چند تیپ در نظر گرفته شده بود. فرماندهان محورها و ماموریت آنها عبارت بودند از :

1- مهدی براتی، فرمانده محور اول و مسوول تسخیر اسلام آباد

2- ابراهیم ذاکری، فرمانده محور و مسوول تسخیر باختران

3- محمود مهدوی، فرمانده محور سوم و مسوول تسخیر همدان

4- مهدی افتخاری، فرمانده محور چهارم و مسوول تسخیر قزوین

5- محمود عطایی با معاونت مهدی ابریشم چی، فرمانده محور پنج و مسوول تسخیر تهران .

علاوه بر محورهای فوق، ثریا شهری مسوول کل تدارکات، محمدعلی جابرزاده انصاری مسوول تبلیغات ، محمد سید المحدثین مسوول کل سیاسی و شهرزاد حاج سید جوادی به عنوان مسوول دفتر انتخاب شده بودند.  

نحوه هجوم منافقین

مقارن ساعت 30: 14 در تاریخ 3/5/1367 منافقین و ارتش عراق، عملیات مشترک خود را با هجوم زمینی از طریق سر پل ذهاب و هلی برن از جنوب گردنه "پاطاق" (نزدیک سر پل ذهاب) آغاز و به طرف شهر "کرند غرب" پیشروی کردند و حدود ساعت 30: 18 اولین تانک عراقی با آرم منافقین وارد شهر کرند غرب شده و تا 5 کیلومتری جاده کرند- اسلام آباد، اتومبیل های شخصی در حال فرار را تعقیب کرده و مجدداً به شهر باز گرداندند. درهمین هنگام، حدود 8 دستگاه تانک و نفربر به همراه نیروهای پیاده بعثی، مناطق شهر کرند غرب را تصرف و سپس به طرف اسلام آباد غرب پیشروی کردند. به محض رسیدن به مدخل شهر، تعدادی از منافقین با ورود به آن، اقدام به قطع برق و ارتباط مخابراتی و همچنین تیراندازی و آشفته نمودن اوضاع شهر کردند. در همین حین، تعدادی از نیروهای سپاه و مردم، با دشمن درگیر شدند که به دلیل عدم انسجام نیروها و آمیختگی منافقین با مردم، اوضاع از کنترل نیروهای نظامی خارج شد و شهر به تصرف دشمن درآمد. پس از تصرف اسلام آباد، دشمن با استفاده از تعداد زیادی تانک "دجله" و خودرو، به همراه تعدادی از نیروهای پیاده، در جاده اسلام آباد به طرف باختران حرکت کردند؛ اما در منطقه حسن آباد (20 کیلومتری اسلام آباد) به دلیل سازماندهی نیروهای جدید و نیز با توجه به رسیدن یگان های منظم خودی، زمین گیر شدند. نیروهای خودی نیز در فاصله 200 متری آنان، در ارتفاعات "چهارزبر" ضمن تشکیل خط پدافندی، با نیروهای دشمن درگیر شدند و بعد از ظهر روز 4/5/1367 با محاصره شهر اسلام آباد، ضمن پاکسازی و آزاد کردن شهر، به منظور انسداد عقبه و راه فرار دشمن، سه راه اسلام آباد- کرند را قطع کرده و منافقین را از دو سمت به محاصره درآوردند.

در اوایل صبح روز 5 مرداد ماه، 3 دستگاه از خودروهای منافقین که آرایش نظامی خاصی داشتند، موفق شدند به داخل خط نیروهای خودی نفوذ کنند که خودرو اولی توسط نیروهای اسلام منهدم و به خودروهای دیگر خساراتی وارد آمد و تمام سرنشینان (13 نفر) آنها معدوم شدند و از داخل خودروها نیز مقادیر زیادی مواد منفجره قوی (شبیه به باتری اتومبیل) و همچنین یک دستگاه شنود بی سیم و اسناد و وسایل دیگر به دست آمد. همچنین در همان تاریخ، منافقین قصد داشتند با تعدادی نفربر، در منطقه چهار زبر، به خط دفاعی نیروهای خودی حمله کنند که با مقاومت و مقابله رزمندگان ایران، تعدادی از آنها منهدم شدند و بقیه با مقاومت آنان، عقب نشینی کردند. این حرکت منافقین به علت انهدام حدود 20 دستگاه نفربر آنان، فاقد آتش مستقیم بود و فقط با سلاح های 106 و خمپاره انداز تقویت می شد.  

عملیات نیروهای خودی

توقف منافقین در گردنه حسن آباد (بین اسلام آباد- باختران) 3 روز طول کشید. تا آن که نیروهای خودی با سازماندهی و طرح منظم و حساب شده، در روز پنج شنبه 6 مردادماه،عملیات "مرصاد" را با رمز" یاعلی بن ابی طالب (ع) آغاز نموده و طی چندین ساعت، صدها تن هلاکت منافقیناز منافقین را به هلاکت رسانده و بقیه را به فرار واداشتند. در این عملیات، رزمندگان از قسمت سه راهی اهواز (پشت پمپ بنرین اسلام آباد) دشمن را دور زدند و تلفات زیادی بر منافقین وارد کردند؛ به طوری که در ساعت 11 به منافقین دستور عقب نشینی کامل داده شد.

در حین عملیات، هوانیروز با اعزام هلی کوپترهای کبرا و نیروی هوایی با بمباران دقیق موضع و ادوات منافقین، تلفات فراوان و موثری بر آنان وارد ساختند.

در جریان عقب نشینی نیز، منافقین با گماردن عده ای از نیروهای خویش برای سرگرم ساختن نیروهای خودی، سعی کردند تا از مهلکه بگریزند و ساعت 2 بعدازظهر، پس از زد و خورد شدید بین منافقین و نیروهای خودی، شهر اسلام آباد آزاد شد و عده ای از منافقین، با عدم موفقیت در فرار، به کوهستان پناه بردند.

در این عملیات، بین 1600 تا 2500 نفر از منافقین به هلاکت رسیده و حدود 1000 تن نیز مجروح شدند. 2 تن از فرماندهان محورها و نیز چند فرمانده تیپ به همراه یکی از اعضای هیات اجرایی، در بین کشته شدگان بودند. تخمین زده می شد که حدود 500 تن نیز در منطقه متواری شده باشند، که جنازه 50 تن از آنان که زخمی بوده یا در درگیری با نیروهای خودی کشته شده بودند، به دست آمد.

همچنین ده ها تن از منافقین در این عملیات به اسارت درآمدند که در میان آنان، برخی از فرماندهان و اعضای رده بالای سازمان نیز وجود داشتند. 

********************************************
لینک های مرتبط :
- روز شمار و تشریح عملیات مرصاد
- از ورود به عراق تا عملیات مرصاد
- تشریح عملیات مرصاد به روایت عضو گروهک منافقین


[ پنج شنبه 89/5/7 ] [ 1:0 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

ز آه سینه سوزان ترانه می سازم
چو نی ز مایه جان این فسانه می سازم



به غمگساری یاران ، چو شمع می سوزم
برای اشک دمادم بهانه می سازم



پر ِ نسیم به خوناب اشک می شویم
پیامی از دل خونین روانه می سازم



نمی کـَـنم دل از این عرصه شقایق فام
کنار لاله رخان آشیانه می سازم



در آستان به خون خفتگان وادی عشق
برون ز عالم اسباب ، خانه می سازم



چو شمع بر سر هر کشته می گذارم جان
ز یک شراره هزاران زبانه می سازم



ز پاره های دل من شلمچه رنگین است
سخن چو بلبل از آن عاشقانه می سازم



سر و دل و جان را به خاک می فکنم
برای قبر تو چندین نشانه می سازم



[ یکشنبه 89/4/13 ] [ 11:54 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

پیام امام خمینی (ره) بمناسبت شهادت دکتر مصطفی چمران

بسم ‏الله الرحمن الرحیم

انالله وانّاالیه راجعون

شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، و مجاهد بیدار و متعهد راه تعالی و پیوستن به «ملاء اعلی»، دکتر مصطفی چمران را به پیشگاه ولی‏عصر ارواحنا فداه تسلیت و تبریک عرض می‏کنم. تسلیت از آنرو، که ملت شهیدپرور ما سربازی را از دست داد، که در جبهه‏های نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ایران، حماسه می‏آفرید و سرلوحه مرام او اسلام عزیز و پبروزی حق بر باطل بود. او جنگجویی پرهیزگار و معلمی متعهد بود، که کشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت و تبریک از آنرو که اسلام بزرگ چنین فرزندانی تقدیم ملت‏ها و توده ‏های مستضعف می‏کند و سردارانی همچون او در دامن تربیت خود پرورش می‏دهد. مگر چنین نیست که زندگی عقیده و جهاد در راه آن است؟
چمران عزیز با عقیده پاک خالص غیروابسته به دستجات و گروه‏های سیاسی، و عقیده به هدف بزرگ الهی، جهاد را در راه آن از آغاز زندگی شروع و به آن ختم کرد. او در حیات، با نور معرفت و پیوستگی به خدا قدم نهاد و در راه آن به جهاد برخاست و جان خود را نثار کرد. او با سرافرازی زیست، و با سرافرازی شهید شد و به حق رسید.
هنر آن است که بی‏هیاهوهای سیاسی، و «خودنمایی»های شیطانی، برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند نه هوی، و این هنر مردان خداست. او در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و یادش بخیر.
و اما ما می‏توانیم چنین هنری داشته باشیم، با خداست که دستمان را بگیرد و از ظلمات جهالت و نفسانیت برهاند.
من این ضایعه را به ملت شریف ایران و لبنان، بلکه به ملت‏های مسلمان و قوای مسلح و رزمندگان در راه حق، و به خاندان و برادر محترم این مجاهد عزیز، تسلیت عرض می‏کنم. و از خداوند تعالی رحمت برای او، و صبر و اجر برای بازماندگان محترمش خواهانم.

اول تیرماه شصت
روح ‏الله ‏الموسوی‏ الخمینی

*************************************************

روایتی ازرهبرمعظم انقلاب درباره شهیدچمران
رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای در اول تیرماه 60 - دوران نمایندگی مجلس اول - در نطق کوتاهی در جلسه علنی به تجلیل از شهید دکتر چمران پرداختند.
متن بیانات معظمٌ له به شرح زیر است:
با هیچ زبان وبیانی من نمیتوانم ستایش خودم را نسبت به این برادر شهید وعزیز و تاسف خودم رااز فقدان او به عرض شما برسانم . نکته ای را که من در مورد ایشان لازم میدانم بگویم این است که ایشان در طول مدت این دو سال،‌که ما با ایشان همکاری مستمر داشتیم، یعنی از دوران دولت موقت، همکاریهای نزدیک داشتم، در زمینه های مختلف یک لحظه من دکتر چمران را متخطی از خط ولایت فقیه نیافتم.
ایشان فرمان امام را ، امر امام را ، عشق به امام را از همه صبغه ها و رنگهایی که در عالم سیاست وخطوط سیاسی وجود دارد مرجح میدانست واین خصوصیت دکتر چمران بود.


[ یکشنبه 89/3/30 ] [ 1:0 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
می‌شود نیم نگاهی به روزهای پس از جنگ انداخت؛ البته از زاویه‌ای دیگر. آنچه می‌آید،
نگاهی‌ست به برخی اتفاقاتِ روزهای غربت .





* لاغر و شکسته، روی ویلچر. انگاری نخاعش قطع شده بود. پسر جوانی رفت جلو؛ سلام کرد و ضبط را گرفت جلویش.
: لطف می کنید حالا که جنگ تموم شده، از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران یه خاطره بگید؟
نگاه کرد.
: خاطره؟ من هیجده سال روی این صندلی چرخ دار هستم؛ خوبه؟
* استاد روپوش سفید و تمیزی پوشیده بود تا گرد گچ روی لباسش ننشیند. صدایش سخت به ما که ته کلاس نشسته بودیم، می‌رسید.
می گفت: تمام عضلات بدن از مغز دستور می گیرن. اگر ارتباط مغز با اعضا قطع بشه؛ اعضا هیچ حرکتی نخواهند داشت. اگر هم داشته باشند، کاملاً غیر ارادی و نامنظم خواهد بود.
حرفش که به این جا رسید، یکی از دانشجوها که مُسن تر از بقیه بود و همیشه ساکت، بلند شد. گفت: ببخشید استاد! وقتی ترکش توپ سر رفیق منو از زیر چشم هایش برد، تا یک دقیقه الله اکبر می گفت. 
* نه پلاکی، نه کارتی، نه نامه ای؛ مانده بودیم استخوان هایی که پیدا شده، مال بچّه هاست، یا عراقی ها.
آن جایی که تفحّص می کردیم، هم عراقی بود، هم ایرانی. صدای یکی از بچّه ها بلند شد.
:یا حسین... بچّه های خودمون‌اند...
دویدیم سمتش.
:از کجا فهمیدی؟
خاک را از روی چیزی که توی دستش بود، پاک می کرد.
گرفت به طرف مان و گفت: از عکس امام.
* می‌خواستند سینه‌اش را بشکافند برای ترکش‌هایی که کنار قلبش بود. دکتر می‌خندید و شوخی‌ می‌کرد. می‌گفت:آدم‌ها، روح‌شان موقع بی‌هوشی خودش را نشان می‌دهد. کار خلافی که نکردی؟ توی بی‌هوشی اعتراف می‌کنی‌ها...
گفت:الله‌اکبر... سبحان‌الله...
از وقتی بی‌هوش شد، خودش را نشان داد.
:الله اکبر...سبحان الله...
* نامه نوشته بود؛ از جبهه.
«از روزی که ازت جدا شدم،‌ یک ساعت هم وقت ندارم برایت تلفن کنم، چه برسد که نامه بنویسم. هیجده گردان‌ به ما مربوط است؛ منظورم آموزش‌شان است. از ساعت شش تا ده صبح هم پنج گردان را مانور می بریم.
... تو چرا نامه نمی‌نویسی برایم؟ خیلی از تو و خانواده و خانه نگرانم. نمی‌دانم وضع‌تان در چه حالی است. باور کن خیلی ناراحت هستم که آیا گرسنه‌اید؟ نفت دارید؟ مریض نیستید؟پول دارید؟...
خدایا! خدایا! فقط تو می دانی و بس که در جیبم فقط ده تومان پول دارم...»
* بعد از مدّت‌ها رفتم ملاقات رفقا.
دیدم سیّد خوابیده روی تخت. لاغر و تکیده. تمام موهای سرش ریخته بود.
جلوتر رفتم.
تخت کناری‌اش خالی بود؛ خالی و مرتب.
سیّد خندید و گفت: بالاخره«بله» رو بهش گفتن؛ دیشب عروسی‌اش بود.
ایستاده بودم و نگاه‌شان می‌کردم؛ سیّد را و تخت خالی را.
* ساعت هفت و نیم صبح بود: خرداد 68.
بردندمان بیرون برای آمار. به قول خودشان خمسه خمسه جلوی آسایشگاه نشاندندمان. سربازی به اسم یونس صدایم زد و گفت:یالّا بیا آشغال‌ها رو از توی حموم ببر.
رفتم. خودش هم پشت سرم وارد حمام شد.
چشم‌هایش پر از اشک بود. گفت: ای کاش رهبر ما می‌مُرد و رهبر شما زنده می‌ماند. من و پدرم مقلّد امام بودیم. اگر این‌ها بفهمند، ما رو اعدام می‌کنند.
گفتم: یعنی چه...؟
: امام خمینی رفت.
سرش را گذاشت روی شانه‌ام و سیر گریه کرد. سرباز عراقی بود.
منبع :ماهنامه شمیم عشق

[ یکشنبه 89/3/16 ] [ 10:33 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

بنام خدا
خدمت همه دوستان گرامی عرض سلام و ادب دارم . ایام سوگواری شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) را تسلیت و تعزیت عرض می نمایم . این روزها شاهد تشییع پیکر مطهر تعدادی از گلگون کفنان دفاع مقدس بودیم عزیزانی که پس از سالها انتظار تکه هایی از استخوان بدن مطهرشان به آغوش گرم خانواده هایشان برگشت و بار دیگر فضای غبارآلوده از گناه شهرهایمان از وجود این نازنیان معطر و خوشبو گردید . در این بین حضور گل سر سبد این شهدای عزیز ، سردار هور شهید علی هاشمی جلوه خاصی به مراسم تشییع بخشیده بود . راستش از وقتی خبر رجعت پیکر پاک شهید هاشمی را شنیدم درصدد بودم تا مطلبی در این خصوص بنویسم تا اینکه به مطلبی در روزنامه کیهان مورخه 26/02/89 به قلم آقای علیرضا مخبر دزفولی برخوردم که بسیار زیبا و تأثیرگذار نوشته شده است بنابر این بهتر دیدم که این مطلب را تقدیم شما خوبان نمایم . در خاتمه علو درجات همه شهدای گرانقدر هشت سال دفاع مقدس بویژه شهید عزیز علی هاشمی را از خداوند منان مسئلت می نمایم . التماس دعا
خوش آمدی سردار
منتظرت بودیم
چه انتظار طولانی ای ..22.سال!
یادش به خیر وقتی در«خندق» می جنگیدی و «خیبر» گشائی می کردی همه نیزارهای «هور» تمام قامت به احترامت برخاسته بودند.
یادت هست سردار؟
راستی نمی دانم کجای دنیا فرمانده از نیروهای تحت فرمانش جلوتر می رود که تو رفتی؟
و کجای دنیا فرمانده قرارگاه دیرتر از همه قرارگاه درمحاصره را رها می کند که تو کردی؟
مگر سردار گرجی به تو نگفت:«حاج علی خطر سقوط قرارگاه است باید برویم عقب، این دستور آقا محسن است.» و تو با غرور خاصی گفتی:«برادر گرجی جزیره مجنون فرزند من است، بچه ها هنوز درخط خندق مشغول دفاع هستند. من چطور عقب بیایم؟»
سردار کاش برایمان بگو یی از لحظه های وصالت
کاش برایمان بگویی چگونه آسمانی شدی؟
یک بعثی به پیشانی بلندت تیر خلاص زد؟ یا کلکسیون توپ ها و خمپاره های اهدایی شرق و غرب آزاد و دموکراتیک !! به صدام، شرحه شرحه ات کرد؟
سردار خوش آمدی
نمی دانی چقدر به موقع آمدی!
آن هم همزمان با تشییع مظلومه مدینه!
کاش عطر پیکر مطهر تو دوباره مشام ها را خدایی کند.
ولی پیشاپیش بدان
خیلی چیزها عوض شده!
شرمنده که این را می گویم می خواهم شوکه نشوی از دیدن تغییرات!
سردار خیلی آدم ها عوض شده اند
حتی برخی از هم رزمانت...
سردار شوکه نشو اگر شنیدی رهبر بغض کرد و عده ای کف زدند!
سردار جا نخوری اگر شنیدی رهبر می گفت حرف بزنید. بعضی ها سکوت می کردند و می گفت سکوت کنید بعضی ها بیانیه می دادند!!
سردار اصلا بغض نکنی اگر شنیدی بعضی ها برای رسیدن به مقامات ناچیز دنیا حاضرند همه را لگدمال کنند. بعد هم ادعا کنند که همرزم تو بوده اند!!
همرزم تو که برای نجات دیگران از خودت گذشتی
با هلیکوپتر خودت را به رگبار بسته بودند و تو فریاد می زدی «بروید درون نیزارها»!
سردار تعجب نکن
اصلا تعجب نکن...
خوش آمدی
قدمت روی چشم
حالا دیگر وزنی هم نداری که چشم ما را آزرده کنی
حتما از آن قامت رشید چند استخوان و پلاکی باقی مانده یادگار روزهای شرف
کاش یادمان باشد اگر ما هستیم و نفس می کشیم و نوامیسمان بازیچه بعثی ها و آمریکایی ها نیستند مدیون همین تکه استخوان هاییم!
کاش بدانیم که همه قوت نظام ما به همین استخوان های پوسیده است!
کاش یادمان باشد که شما برای چه رفتید و ما برای چه ماندیم... کاش
*************************************************************
مطالب مرتبط :
شهید هاشمی به روایت تصویر


[ یکشنبه 89/2/26 ] [ 1:0 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

خاطرات جبهه ها یادش بخیر ... ای بسیجی ها خدا یادش بخیر

در سرم دیگر نباشد شور خون ... یاوران سر جدا یادش بخیر

عهد ما بین خدا و ما شکست ... عهدهای با وفا یادش بخیر

اشک من دیگر ندارد آبرو ... اعتبار ناله ها یادش بخیر

سینه ام یا رب نمی سوزد چرا ... لذت سوز و دعا یادش بخیر

جبهه لبخندش میان اشک بود ... خنده های بچه ها یادش بخیر

صوت زیبای اذان بچه ها ... رفته آن حال و هوا یادش بخیر

در بیابان روی خاک قبر ها ... ذاکرین خوش صدا یادش بخیر

چادر پاره ز ترکش ها چه شد ... خانه آل عبا یادش بخیر

صبح حمله دور قبر هر شهید ... یاد خاک مجتبی یادش بخیر

دست زهرا(س) دست عباس (ع) و علی(ع) ... می گرفت دست مرا یادش بخیر

از شلمچه بوی خون می شد بلند ... دومین کرب و بلا یادش بخیر

بوی فکه بوی نهر علقمه ... دشت عباس آن سرا یادش بخیر

نور اخلاص و عمل را داشتیم ... رمز و راز آن بقا یادش بخیر

رد اشکم می نوشت بر گونه ام ... یا ابا صالح(عج) بیا یادش بخیر

صاحبم بر روی سربندم نوشت ... می شوی آخر فدا یادش بخیر

شد نصیبم خون دلها جای خون ... شور و حال این گدا یادش بخیر


[ یکشنبه 89/2/12 ] [ 9:1 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

مقام معظم رهبری:

امروز فضیلت زنده نگه داشتن نام و یاد شهدا کمتر از خود شهادت نیست

<<<<<جمع آوری خاطرات و عکس شهیدان محمدزاده>>>>>

 امروز خاطرات شهدا, مستقیماً به صلح و سعادت و خوشبختی جامعه ارتباط دارد و کسانی که دنبال یک زندگی آرام و سعادتمندانه هستند هیچ راهی جز «شهید زیستن» ندارند.

در تمام خانواده‌ها افراد با سواد و تحصیلکرده وجود دارند ولی شاید تاکنون خاضعانه خود را لایق این کار نمی‌پنداشتند ولی دیگر باید شکسته نفسی را کنار گذاشت و بعنوان انجام یک تکلیف شرعی و ملی وارد میدان شد.

با توجه به تکلیفی که ما در رابطه با خاطره‌نگاری و زندگینامه‌نویسی برای شهدا داریم :

از خانوده‌های محترم شهدا – دوستان وهمرزمان و همسنگران شهید و همکلاسی‌ها, هم‌محلی‌ها و همه ی کسانی که خاطراتی از شهید شنیده‌اند و با شهید ارتباط عاطفی و دوستانه دارند و با آنها درددل می‌کنند و خاطراتی از کرامات و عنایات آنها در خواب و بیداری در ذهن دارند درخواست میشود با ستاد یادواره ی شهیدان محمدزاده همکاری نمایند.

عزیزانی که مایلندبا ستاد یادواره ی شهیدان محمدزاده  همکاری کنند: خاطرات و عکس و دلنوشته های خود را در مورد شهیدان محمدزاده در اسرع وقت به وبلاگ:

 http://shahidmohammadzadeh.blogfa.com/

 و یا  به karbalaey110@gmail.com ارسال فرمائید.

باتشکر

ستاد یادواره ی شهیدان محمدزاده


[ شنبه 89/1/21 ] [ 1:59 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By salehon :.

درباره وبلاگ

خورشید اینجا عشق اینجا گنج اینجاست/ مهمانسرای کربلای پنج اینجاست/ این خاک گلگون تکه ای از آسمان است/ اینجا عبادتگاه فوجی بی نشان است
موضوعات وب
طراح قالب
امکانات وب


بازدید امروز: 27
بازدید دیروز: 99
کل بازدیدها: 1425431