شلمچه
| ||
داشت صبح میشد . از دیشب که عملیات کرده بودیم و خاکریز را گرفته بودیم داشتیم با دوستم سنگر درست میکردیم . بسیجی نوجوانی آمد و گفت: «اخوی ! من نگهبانی میدادم تا حالا، میشه توی سنگر شما نماز بخونم؟» به دوستم آرام گفتم: «ببین، از این آدمهای فرصتطلبه ، میخواد سنگر ما رو صاحب بشه.» آرام زد به پهلویم و به نوجوان گفت: «خواهش میکنم بفرمایید.» از سنگر آمدیم بیرون و رفتیم وضو بگیریم . صدای سوت … خمپاره … سنگر … بسیجی نوجوان … شهادت ... دوستم میگفت: « خیلی فرصتطلب بود » [ یکشنبه 91/3/21 ] [ 10:27 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
بنام خدای شهیدان شهید مهدی باکری ************ ************ جهل حاکم بر یک جامعه، انسان ها را به تباهی می کشد و حکومت های طاغوتی مکمل این جهل اند . شاید قرن ها طول بکشد تا انسانی از سلاله پاکان متولد شود و بتواند رهبری یک جامعه سردرگم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور سلاله ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است . لطفاً بقیه را در ادامه مطلب مطالعه فرمایید .
[ شنبه 91/3/13 ] [ 12:59 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
[ جمعه 91/3/12 ] [ 7:31 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
سردار شهید ناصر بهداشت، فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا لشکر25 کربلا + تصاویر منتشر نشده همه اونایی که روزگاری در لشکر 25 کربلا به سر می بردند ناصر بهداشت رو می شناسند مخصوصاْ گردان حمزه ای ها که همه خودشون رو یه جورایی مدیون آقا ناصر می دونن. تصمیم گرفتم یه گریزی به احوالات آقا ناصر بزنم، تا حداقل یه حق کوچکی رو ادا کرده باشم... [ پنج شنبه 91/3/4 ] [ 12:4 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس حضرات آقایان! در هر نقطه که هستید مردم را برای جنگ و درگیری با آمریکا و اذناب خونخوارش چون رژیم عراق آماده کنید که جنگ، جنگ است و عزت و شرف میهن و دین ما در گرو همین مبارزات است و میهن عزیزتر از جان ما، امروز منتظر است تا یکایک فرزندان خود را برای نبرد با باطل مهیا سازد. ما برای میهن عزیزمان تا شهادت یکایک سلحشوران ایران زمین مبارزه میکنیم و پیروزی ما حتمی است. ****************************************************
*شناسنامه عملیات
نام عملیات: الی بیتالمقدس (بر اساس طرح عملیاتی «کربلا_ 3») رمز: یا عی بن ابی طالب (ع)، برای مراحل 1 تا 3، برای مرحله پایانی؛ یا محمد بن عبدالله (ص). منطقه: غرب رودخانه کارون و شهرستان خرمشهر مدت: 9 اردیبهشت تا سوم خرداد 1361 هجری شمسی هدف: آزادسازی شهرهای خرمشهر، هویزه، دشت جفیر، پادگان حمید و جاده اهواز _خرمشهر؛ خارج ساختن شهرهای اهواز، حمیدیه، سوسنگرد و جاده اهواز _ آبادان از برد آتش توپخانه سپاه سوم دشمن؛ تامین مرز بینالمللی. سازمان عمل کننده: سپاه پاسداران و ارتش جمهوری اسلامی. مرحله اول عملیات: عملیات در ساعت 24 شامگاه پنجشنبه 9 اردیبهشت 1361 با سه قرارگاه عملیاتی قدس، فتح و نصر به فرماندهی قرارگاه مرکزی کربلا آغاز شد و رزمندگان قرارگاههای فتح و نصر، ضمن عبور از رودخانه کارون موفق شدند به جاده اهواز_خرمشهر دست یابند. مرحله دوم عملیات: در این مرحله که در ساعت 21.30 روز پنجشنبه 16 اردیبهشت 1361 آغاز شد، رزمندگان قرارگاههای عملیاتی فتح و نصر در محور حسینیه به نوار مرزی رسیدند. بنابراین دشمن مجبور شد از شهر اشغالی هویزه، پادگان حمید و دشت جفیر سریعا به داخل خاک عراق عقبنشینی کند. مرحله سوم عملیات: مرحله سوم در ساعت 22 روز یکشنبه 19 اردیبهشت 1361 آغاز شد و هرچند تلفات و خسارات سنگین بر دشمن وارد آمد، لیکن هوشیاری و تمرکز یگانهای عمدتا زرهی سپاه سوم ارتش بعث در خطوط پدافندی، موجب شد رزمندگان نتوانند به اهداف تعیین شده دست یابند. مرحله چهارم عملیات: در این مرحله از عملیات که با سه قرارگاه عملیاتی فتح، نصر و فجر در ساعت 22.30 روز شنبه 1 خرداد 1361 آغاز شد، نیروهای عمل کننده موفق شدند پس از محاصره خرمشهر و اسیر کردن نیروهای دشمن، این شهر را در ساعت 11 صبح روز دوشنبه 3 خرداد 1361 (پس از 575 شبانه روز اشغال) آزاد کنند. میزان شهیدان و مجروحان خودی: موفقیت این عملیات حاصل فداکاری همه رزمندگان ارتشی، سپاهی، بسیج و جهاد سازندگی شرکت کننده در نبرد، به ویژه ایستادگی و از جان گذشتگی حدود 6000 شهید و 24000 مجروح می باشد. نتایج: دستیابی به کلیها اهداف عملیات وسعت منطقه آزاد شده: 5380 کیلومتر مربع تلفات ارتش بعث: 16000 کشته و مجروح، 19000 اسیر. انهدام تجهیزات دشمن: حدود 550 دستگاه تانک و نفربر زرهی، 53 فروند هواپیما، 50 دستگاه خودرو، 3 فروند هلیکوپتر و ... غنائم: حدود 50 دستگاه تانک و نفربر، 300 خودرو، 30 قبضه توپ و ... مشروح وقایع نبرد الی بیتالمقدس: به دنبال مباحث گسترده و بررسیهای فراوانی که در بین فرماندهان عالی رتبه نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران صورت گرفت، سرانجام از سوی «قرارگاه مرکزی کربلا» مرکز فرماندهی مشترک نیروهای سپاه و ارتش، ماموریت و اهداف طرح عملیاتی «کربلا _ سه»، به منظور کار در مناطق اشغالی جنوب خوزستان به شرح ذیل اعلام گردید: *ماموریت: نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران، متشکل از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ماموریت دارند که در ساعت (س) روز (ر) در منطقه عمومی جنوب رودخانه کرخه کور و غرب رودخانه کارون «تک» نموده و ضمن انهدام نیروهای موجود دشمن و آزادسازی شهرهای «خرمشهر» و «هویزه»، خط مرز بینالمللی را تامین و از حمله مجدد احتمالی به ایران جلوگیری به عمل آورند. اهداف: 1_ انهدام نیروی دشمن حداقل با استعدادی بیش از دو لشکر 2_ آزادسازی شهرهای خرمشهر، هویزه و پادگان حمید 3_ آزادسازی حدود شش هزار کیلومتر مربع از سرزمینهای اشغالی * منظور: 1_ خارج نمودن شهرهای اهواز، حمیدیه و سوسنگرد از برد توپخانه دشمن 2_ ترمیم مرزهای بینالمللی و رفع اشغال اراضی کشور 3_ آزاد شدن جاده مواصلاتی اهواز_ خرمشهر و خارج شدن جاده اهواز_ آبادان از زیر برد توپخانه دشمن شهید غلام حسین افشردی (معروف به حسن باقری) فرمانده قرارگاه عملیاتی نصر سپاه، در خصوص مشخصات منطقه عملیاتی برگزیده از سوی قرارگاه مرکزی کربلا برای اجرای طرح عملیاتی «کربلا _ سه» میگوید: «... با توجه به مناطقی که تا آن موقع در خوزستان آزاد شده بود، طبیعتا عرصه حمله بعدی ما، منطقه جنوب کرخه کور و غرب رود کارون بود. وسعت این منطقه، در مقایسه با منطقه عملیاتی شمال شوش و غرب دزفول در فتح مبین، بیش از دو برابر بود؛ یعنی ما در فتح مبین روی زمینی کار کردیم که حدود دو هزار کیلومتر مربع وسعت داشت؛ حال آنکه این بار در منطقهای با وسعت حدود شش هزار کیلومتر مربع با دشمن مواجه بودیم... به خصوص که شرایط مناسبی برای کار کردن در این منطقه وجود نداشت. منطقه عمدتا محصور در بین دو رودخانه بود: در ساحل رود کرخه کور، دشمن به رودخانه چسبیده بود و در رودخانه دیگر [کارون] که دشمن در قسمتهایی با ساحل فاصله داشت، عرض رودخانه بیش از آن بود که به راحتی اجازه هر نوع فعالیتی را در غرب آن به نیروهای خودی بدهد.» شهید علی صیاد شیرازی، فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران، درباره علل و عوامل گزینش منطقه مزبور برای اجرای طرح عملیاتی «کربلا _ سه» میگوید: «... بعد از عملیات فتح مبین، روحیهای عالی بر رزمندگان اسلام حاکم بود. قوت و اطمینان برای ادامه نبرد داشتیم و پیروزی را حتمی میدانستیم. میتوانم بگویم یکی از دلایلی که موجب شد بعد از عملیات فتح مبین دست به یک اقدام جسورانه بزنیم و منطقهای را به عنوان عرصه نبرد طراحی کنیم که حدود شش هزار کیلومتر مربع وسعت داشت، این بود که از هر نظر احساس قوت و قدرت میکردیم... در آن زمان، بیشتر از همه، بعد روحی و روانی بود که حاکم میشد و درست عکس همین حالات را در دشمن میدیدیم؛ یعنی به تناسب روحیه و توانمندیای که در جبهه حق به وجود میآمد، جبهه باطل ضعیف میشد و در موضع انفعالی قرار میگرفت. این دلیل پیروزی ما بود.» * علل انتخاب منطقه پس از آزادسازی مناطق غرب رودخانه کرخه در عملیات فتحمبین، منطقه عمومی غرب رودخانه کارون یعنی آرین منطقه اشغالی جبهه جنوب که همچنان در دست دشمن قرار داشت، در روند سلسله عملیاتهای آزادسازی مناطق اشغالی قرار گرفت. برخلاف گذشته که در زمینه انتخاب منطقه برای عملیات، گاهی بین فرماندهان نظامی اختلافنظر به وجود میآمد، در مورد این منطقه اتفاقنظر کاملی وجود داشت، به همین دلیل، بلافاصله پس از اتمام عملیات «فتح مبین» مقدمات اجرای عملیات الی بیتالمقدس فراهم شد. در اجرای عملیات جدید از آن جهت بر سرعت عمل تاکید میشد، که دشمن اطمینان داشت آزاد سازی این منطقه هدف عملیات بعدی جمهوری اسلامی است، لذا سهلانگاری در این امر، افزایش آمادگی دشمن و دشوارتر شدن کار نیروهای خودی برای رسیدن به اهداف را در پی داشت. ضمن این که دشمن از مدتها پیش بر اقدامات پدافندی خود در این منطقه افزوده بود. با آن که فرماندهان نظامی، منطقه غرب کارون را برای عملیات انتخاب کرده بودند، ولی هنوز نگرانیهایی وجود داشت؛ محسن رضایی میرقائد فرمانده کل وقت سپاه در این باره گفته است: «... همچنان، از نظر تاکتیکی، این نگرانی وجود داشت که [آیا] دشمن در پشت جاده اهواز _ خرمشهر در مقابل ایستگاه حسینیه به لحاظ استحکامات و استعداد از چه موقعیتی برخوردار است؟ این نگرانی با به دست آوردن اطلاعات از عمق [منطقه استقرار] دشمن و همچنین پیدا کردن یک منطقه استراتژیکی عملیاتی که کلید منطقه بود، برطرف شد: منطقه جنوب صحرای کوشک تا شمال ایستگاه حسینیه، قلب منطقه بود که با تسلط بر این منطقه، میتوانستیم برای دشمن مشکل ایجاد کنیم. در این منطقه لشکر 3 زرهی به عنوان احتیاط، لشکر 11 و تیپ 48 در خرمشهر و لشکرهای 5 مکانیزه و 6 زرهی در شمال منطقه (دشت جفیر) مستقر بودند. دوگانگی ماموریت احتیاطهای دشمن، ما را از اهمیت منطقه آگاه کرد. ما چنین پیشبینی میکردیم که در صورت دستیابی به این منطقه، میتوانیم: 1_ عقبه لشکرهای 5 و 6 را تهدید کنیم؛ چون دشت جفیر، به منزله تمامی عقبه دشمن محسوب میشد. 2_ پیشروی به سمت بصره را تسهیل کنیم. 3_ نسبت به خرمشهر و انجام تک احاطهای در این منطقه، از موقعیت سرکوب برخوردار شویم.» [ شنبه 91/2/30 ] [ 10:44 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
آن چه خواهید خواند ، متن نامه ای است که در خرداد 1367 به همراه دو اسکناس بیست تومانی (که در آن زمان رایج بود) به پایگاه مقاومت مالک اشتر دزفول رسید. برادران بسیج از آن کپی گرفتند و دو بیست تومانی را به نشانی ای که در پشت نامه یادداشت شده بود، ( یعنی پنچرگیری مشهدی رضا در خیابان آفرینش ) رساندند و به «مشهدی رضا» دادند. مشهدی رضا در عین حیرت و ناباوری به دو اسکناس بیست تومانی نگاه میکرد و چند بار پرسید: «من یادم نمیآید، شاید اشتباه شده باشد!؟». وقتی نام و نشانیاش را به او نشان دادند، تسلیم شد:
بسم الله الرحمن الرحیم
منبع : مشرق [ شنبه 91/2/16 ] [ 11:46 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
خبرگزاری فارس: حاج آقا دیانی از دوستان آقا مجتبی ایستاد به قبله، مجتبی جلوی پیش نماز، نماز ظهر و عصر را خواندیم. نماز که تمام شد، آقا مجتبی به من تاکید کرده بود که روضه مادرش حضرت زهرا(س) را سر قبرش بخوانیم . به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، سید مجتبی علمدار، به سال چهل و پنج، در هنگامه سحر به دنیا آمد، آقا سید مجتبی اولین صدائی را که در این جهان هستی، پس از اولین لحظه تولدش شنید، اذان صبح بود. «شهید سید مجتبی علمدار، فرمانده گروهان سلمان از گردان مسلم ابن عقیل، لشکر 25 کربلا بود.» من و مجتبی ساروی هستیم، «مازندرانی». من هر کجا که مجتبی بود، حاضر بودم، مجتبی همیشه می گفت: علیرضا خیلی دوست دارم مانند مادرم«حضرت زهراء(س)» شهید بشوم. آن شب «عملیات والفجر 10»، به سمت سه راهی دجیله پیش می رفتیم، آتش دشمن لحظه ایی قطع نمی شد، و آرزوهائی مجتبی شنیدنی تر شده بود، تیربارها مانند، بلبل می خواندند، مجتبی تیر خورد، گلوله گرینف بود. گرینف گلوله عجیبی دارد، تیرخورد به بازوی مجتبی، بالای آرنج، دست مجتبی را خرد کرد و گلوله عمود فرو رفت به پهلوی مجتبی، بازوی مجتبی شکست، پهلویش را شکافت. مجبتی می گفت: فدای مادرم بشوم، مادرم زهراء(س) که آن نانجیبان، پهلویش را شکستند و بازویش را، هوا تاریک بود، وقتی گلوله خوردم، حس غریبی از همه یازهراء های که گفته بودم ریخت توی دلم. تیرخورد به پهلویم، یاد پهلوی مادرم فاطمه بودم. حس کردم دستم قطع شده، پهلویم را درد شدیدی پیچیده بود، شدت گلوله استخوان را خرد کرده، دستم را پیدا نمی کردم کجاست، چرخیده بود بالای سرم. آرام بر گرداندم و یاد مادرم بودم که چه کشید در آن غربت و تنهائی. مجتبی که در عملیات والفجر10 زخمی سختی شده بود، در بیمارستان بوعلی سینا ساری بستری بود. من هم چند تایی تیر خورده بودم، از بیمارستان که به خانه برگشتم، عصا زنان سراغ آقاسیدمجتبی رفتم. شده بودم یک پا پرستار مجتبی، دو سه ماهی مجبتی بستری بود، دیگر از آن هیکل ورزشکاری و قامت برافراشته و رشید، شده بود پوست و استخوان، مثل یک گنجشک زخمی زیر باران، افتاده بود روی تخت. بچه های جبهه ایی می آمدند و میرفتند، سید مجتبی چون پهلویش را تیر شکافته بود، کلسترومی شده بود، یک وضعیت بسیار سخت برای یک مجروع جنگی، به همین خاطر بوی نابه هنجاری فضای اتاق را گرفته بود. بعضی از بچه ها مجبور بودند، جلوی بینی و دهان شان را بگیرند. مجتبی می گفت: بچه ها این بوی ظاهر من است که شما را این همه بی طاقت کرده و مجبورید جلوی دهان و بینی تان را محکم بپوشانید، وای به روزی که بوی باطن ما را خدا آزاد کند، آن وقت است که معلوم می شود چه بلائی سرتان می آورد. «آقاسید مجتبی البته این ها را از روی اخلاصی که داشت می گفت، وگرنه مجتبی یک جوری دیگر بود. خیلی خاص.» روزگار گذشت، جنگ گذشت و مجتبی احوالی دیگر داشت، فرق داشت با خیلی از جنگ برگشتگان، همان حالات عرفانی را حفظ کرده بود و یک ذره از آن روحیات جبهه ائی اش تنزل نکرده بود. یک روز بهم گفت: علی رضا، آروزی مهمی دارم! گفتم: چه آرزوئی؟ گفت: دلم میخواهد خانه خدا نصیبم بشود. مجتبی که آرزو می کند، ناگهان به لطف مادرش خانم فاطمه الزهراء(س) خیلی زود بر آورده می شود. آقاسید مجتبی، مداح اهلبیت بود و یک جائی روضه غریبی از مادرش فاطمه الزهراء(س) می خواند. آقارحیم یوسفی، اهل گرگان، توی آن مجلس وقتی ضجه های آقا مجتبی را برای رفتن به حج می شنود، بعد جلسه غروب زنگ میزند به خانه آقا سید مجتبی و می گوید: آقا سید مجتبی، آرزوئی که داشتی بر آورده شده، می روی حج، چون آقا مجتبی عضو رسمی سپاه بود، باید مجوز خروج هم می گرفت. می رود ستاد مرکزی سپاه تهران، آن روز کلی دوندگی میکند، موفق نمی شود، دیگر داشت، تعطیل می شد، مجتبی می رود توی محوطه، بین درختان، می نشیند، آنجا گریه می کند، می گوید: یازهراء من گیر افتادم، اگر امروز اینجا کارم درست نشود، همچی بهم می خورد، بلند می شود، می رود، می بیند، کارش خدائی درست شده است. صدا می کنند: بیا این نامه ات برو. رفت مکه و مدتی بعد برگشت، رفتیم پیشوازش، بغلش کردم، بوئیدمش، بوسیدمش. رفتیم جای خلوتی، مجتبی گریه کرد، من گریه کردم، گفت: علیرضا، عرفات بوی شلمچه میداد. یک روز توی عرفات، جای خلوتی یافتم، جائی که من بودم و دلم بود، دست بردم خاک عرفات را بوئیدم. ـ گفتم: عرفات، بی معرفت، بوی شلمچه می دهی! و من دلم را آنجا حسابی خالی کردم، سبک شدم. سید مجتبی علمدار بعد از بازگشت عمره مفرده، دیگر با قبل فرق داشت، یک جورائی دیگه، پرستو شده بود و سکوی پرواز می خواست. سال هفتاد و پنج، بر اثر جراحت ناشی از جنگ، این آخری بیمارستان امام ساری بستری شد. روز آخری، آقایحیی کافوئی بالای سرش، غروب بود، می گفت: همین که اذان مغرب شد، مجتبی چشم اش را باز کرد، بین اذان بود، گفت: «تو که آخر گره را باز می کنی، پس چرا امروز و فردا می کنی؟» هنوز اذان تمام نشده بود که سید مجتبی چشم هایش را بروی دنیا بست و پرستو شد و پرید. تشیع جنازه مجتبی یک حال هوائی غریبانه ائی داشت، شلوغ بود، اشک و بود، روضه بی بی دو عالم، فاطمه زهراء(س) مجتبی به من گفته بود: روز شهادتش، بعد از تشیع، توی قبر که گذاشتن اش، اذان بگویم، وقتی مجتبی را گذاشتیم توی قبر، صدای اذان ظهر بلندگو، بلند شد، آن وقت من ایستادم، رو به قبله، کنار قبری که مجتبی را گذاشته اند. اذان گفتم.... اذان که تمام شد، مجتبی توی قبر آرام خوابیده است، هنوز سنگ لحد را نگذاشته ائیم. حاج آقا دیانی از دوستان آقا مجتبی ایستاد به قبله، مجتبی جلوی پیش نماز، نماز ظهر و عصر را خواندیم. نماز که تمام شد، آقا مجتبی به من تاکید کرده بود که روضه مادرش حضرت زهرا(س) را سر قبرش بخوانیم . سید مجتبی وصیت کرده بود، آن شال سبزی که در هنگام روضه خوانی اشک هایش را پاک می کرد و کمرش را می بست، داخل قبرش بگذاریم. مجتبی گفته بود، روضه که می خوانید، هنگام گریه صورت های تان را داخل قبر بگیرید، جوری گریه کنید که اشک های تان بریزد توی قبرم... ـ روضه مادرش فاطمه زهراء(س) بود. آقارضا کافی، مداح اهلبیت ساروی، ایشان روضه می خواند، گریه می کردیم و اشک های مان می چکید داخل قبر، روضه حضرت زهراء(س) روی قبر خوانده شد، سنگ لحد را گذاشتیم و خاک ریختیم و سید مجتبی رفته بود بهشت... ما برگشتیم به زندگانی... «آقا سید مجتبی، روز یازدهم دی ماه 1345 هنگام اذان صبح بدنیا آمد و یازدهم دی ماه هفتاد و پنج، هنگام اذان مغرب شهید شد و درست هنگام اذان ظهر به خاک سپرده شد. «شهید سید مجتبی علمدار مداح اهلبیت و روضه خوان فاطمه الزاء(س) رفت بهشت مهمان مادرش شد.»
_ این حال شیدائی را از آقاسید مجتبی علمدار، هنگام اذان ظهر با آقا رضا علیپور همرزم شهید علمدار بصورت تلفنی ضبط کردم و نوشتم و هنگام اذان مغرب منتشر کردم. اینجا الان دارند اذان می گوید. گرگان پاتوق شهدا. نویسنده: غلامعلی نسائی [ یکشنبه 91/2/3 ] [ 10:19 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
درخشش و اوج ایثار شهید آنچنان بالا و والاست که وقتی پرونده رزم او را می گشاییم او با ایثار و رشادت مردانگی به دنیا آمده و با شرف و عزت و شهادت به آسمانها پرکشید . اینان سرخیل کاروان بیعتند . بیعت با امام عصر(عج) بیعت با فرستاده صاحب شهید در جهاد نور علیه ظلمت با عناوین :
1- جانشین گروهان ل 25 کربلا 2- فرمانده گروهان ل25کربلا 3- فرمانده گردان ل25کربلا 4- فرمانده محور جبهه ذوالفغاری آبادان تا جبهه ماهشهر 5- فرمانده گردان یا رسول در عملیات طریق القدس ، فتح بستان ، رمضان ، محرم ، خیبر ، بدر،والفجر 4و6و7و8، کربلای 1و2و3و5و8و9 6- فرمانده تیپ یکم ل25کربلا 7- قائم مقام لشکر 25کربلا در عملیات 10 ایفای نقش نمود تا زندگی سروپا عشق و ایثار او با خون سرخش رنگین شود
شما را به خون شهدای محراب و روحانیت عزیز ، شما را به خون شهدای گمنام هویزه و خرمشهر و دیگر جبهه های نور علیه سیاهی ها که دست از این رهبر نکشید .
تاریخ شهادت : تاریخ شهادت 3/2/66 در جبهه ماووت عراق [ شنبه 91/2/2 ] [ 1:0 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
تا چفیه به دور گردن اندازی می جنگی و مثل شیر می تازی می جنگی و باز آسمانها را معراج و تمام کهکشانها را با همت خویش نور می بخشی یا در شب جبهه شور می بخشی می جنگی و جبهه شور می گیرد با رزم تو کرخه نور می گیرد می جنگی تا خدا به دست آری بی واهمه سر به دار بسپاری سر را کف دست خویش می گیری جان می بازی ولی نمی میری بی ترس از آنچه در سبو داری آماج گلوله سینه می سپاری در حادثه با کسی نمی سازی حلاجی و روی دوش خود داری [ جمعه 91/1/25 ] [ 11:53 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
یــادشــون بخـیر [ یکشنبه 91/1/20 ] [ 10:36 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : صالحون] [Weblog Themes By : salehon.ir] |