سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شلمچه
 
لینک دوستان
رهبر فرزانه انقلاب می فرمایند : زنده نگهداشتن یاد حادثه شهادت دانش آموز بسیجی ، شهید فهمیده از اصالت های دوران دفاع مقدس می باشد
شهید محمد حسین فهمیده
صدای جمهوری اسلامی ایران با قطع برنامه های خود اعلام می کند که : نوجوانی سیزده ساله با فداکاری ، زیر تانک عراقی رفته و آن را منفجر کرد و خود نیز به شهادن رسیده است . لقمه از دست مادرش می افتد و می گوید :‏ « این محمد حسین من است » پدر اما باورش نمی شود .
خبر به پیر جماران می رسد و ایشان بی درنگ همان پیام معروف و زیبا را صادر می کنند :
« رهبر ما آن طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگتر است با نارنجک ، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید .»
شهید فهمیده ، یکی از هزاران نونهال و دانش آموز وارسته کشور بود که با نثار خون خود بر طراوت و سرخی خون شهدای انقلاب و دفاع مقدس افزود . او با سرمایه عظیمی از فهم و درک انقلابی و باورهای اسلامی به دنبال طوفان حوادث انقلاب وارد جنگ شد و با وجود سن کم خود ، در خونین شهر ، قهرمانی جاودانه گشت .
حسین فهمیده در طریقت ایصال به حقیقت برای ما تبدیل به اسطوره شده است ، اگرچه این رهبر 13 ساله از آسمان به زمین نیامده بود بلکه دل خود را آسمانی کرده بود .
انفجار نارنجک های او ، گرچه آن زمان ، بسیار سریع اتفاق افتاد و فرو کشید اما صوت حق طلبانه آن انفجار پس از طی 28 سال ، اکنون گوش مستکبران را کر کرده است . فلسطین ، عراق ، لبنان ، افغانستان ، بوسنی و ... امروز آوردگاه نبرد خط شهید فهمیده با رهروان شیطان است .
  ای کاش ما فهمیده ها را دیده بودیم  
یا لااقل فــهـمــیــده را فهمیده بودیم

ای کاش آن دم ما هم از باغ شهادت

یک شاخه از گل های غیرت چیده بودیم

آن روز کانان غسل با خون می گرفتند

ما را چه می شد کانچنان خوابیده بودیم

امـروز درهـای شهــادت بـاز ، باز است

ای کاش ما این جمله را فـهـمیـده بودیم



هشتم آبان سالروز شهادت بسیجی دلاور شهید محمد حسین فهمیده گرامی باد


لینک های مرتبط : زندگینامه شهید فهمیده

[ یکشنبه 86/8/6 ] [ 11:59 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
در خاطرم شد زنده یاد فاطمیون ****یاد شلمچه یاد فکه یاد مجنون
بدون شرح !

[ سه شنبه 86/8/1 ] [ 12:44 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

بنام خدا
سلام دوستان عزیز
با کمی تأخیر ، عید سعید فطر را به همه روزه داران واقعی تبریک و تهنیت عرض می نمایم .
27 مهرماه یادآور عملیات والفجر چهار در سال 1362 می باشد . مرحله اول این عملیات توسط رزمندگان اسلام در منطقه دشت شیلر و شرق شهر پنجوین استان سلیمانیه عراق آغاز شد . لشکرهای 14 امام حسین(ع) ، 8 نجف اشرف ، 25 کربلا ، 31 عاشورا و 17 علی بن ابی طالب(ع) از سپاه به همراه شماری از یگان های نیروی زمینی ارتش وارد عمل شدند . دشت شیلر با فرورفتگی در داخل خاک ایران در مرز دو کشور ایران و عراق ، در حد فاصل شهرهای مریوان - در جنوب - و بانه - در شمال - بستر این نبرد حماسی بود . در طی سه شبانه روز - 27 تا 29 مهرماه - مراحل یکم و دوم عملیات انجام شد و از دو محور بانه و مریوان ، پیشروی نیروهای خودی به داخل خاک عراق صورت گرفت . طی این دو مرحله ، ارتفاعات لری ، گرمک و کنگرک از محور شمالی (بانه) و ارتفاعات مارو ، خلوزه و زله (پنجوین) از محور جنوبی (مریوان) به تصرف رزمندگان اسلام در آمدند . واحدهای تابعه سپاه یکم ارتش عراق از دشت شیلر و پادگان گرمک ، هراسان گریختند و به شرق رودخانه قزلچه ، دشت و شهر پنجوین پناه بردند . اما هنوز مراحل دشوارتری از نبرد والفجر4 باقی مانده بود...
************************************************************************
در پایان این عملیات شهید گرانقدر حاج محمد ابراهیم همت سخنانی ایراد نمود که مناسب دبدم در اینجا تقدیم شما دوستان عزیز نمایم .
از خداوند توفیق ادامه راه شهیدان و زنده نگهداشتن یاد و خاطره آن بزرگواران را مسئلت داریم .
************************************************************************************************
سخنرانی حاج همت در خاتمه عملیات والفجر چهار

حاج محمد ابراهیم همت

بسم الله الرحمن الرحیم
در عملیات و الفجر چهار سرداران بزرگی را از دست دادیم و بسیجیان گمنامی که شاید قادر به شناختشان نبودیم. این شهادت ها بایستی ما
را در ادامه راه مصرتر و پافشرده تر کند.
همه شما معتقد به این مطلب هستید که جهاد یکی از درهای بهشت است و قشنگ تر ،مأنوس تر و زیباتر از کلمه شهادت در تاریخ نداریم.به
همین مناسب است که وقتی به کلمه شهید می رسیم می بینیم که در روز قیامت و زمان بازخواست خداوند چه احترامی بر شهید می
گذارد. بنابر بر روایات اولین قطره خون که بر زمین چکیده می شود تمام گناهانش بخشیده می شود.
در زندگی بعد از مرگ مرحله ای داریم به نام پل صراط.برای رفتن و داخل شدن به قیامت و جواب دادن به خدا.شهید این مرحله را نخواهد
داشت.
با شروع عملیات والفجر چهار ضربه دیگری توی پوز دشمن زده شد.از میله مرزی که رد می شویم بیش از نهصد کیلو متر مربع در این
عملیات آزاد شده است.در صحبت هایی که برای بچه ها می کردم گفتم که در خیلی از کارها خداوند ما را آزمایش می کند.همه اش این نیست
که پیروزی بدهد.اگر تند تند پیروزی بدهد-می دانید که وضع بشر خراب است-هوای نفس بر او غلبه می کند.یک دفعه که دو سه تا موفقیت
داده شد می بینی که زیر بغلش دو سه تا هندوانه است و فکر می کند توی آسمان با ملائکه و فرشتگان پرواز می کند.این است که دو سه
عملیات محکم و همراه با پیروزی که شد باید سختی کشید"و ما رمیت اذ رمیت"فکر نکنید شما این گلوله ها را می زنید خداست که تیرها را
هدایت می کند خدا می خواهد شما را که دارید می روید صدا بزند تا حواستان باشد چه کار می کنید.این نباشد که اگر یک عملیات با سختی
همراه شد یک  ارتفاع گرفته نشد یا اصلا هدف انهدام دشمن بود برای بچه ها سخت باشد...چیزی که می خواهم به شما بگویم این است که
همه جا صحنه آزمایش است...خیلی از بچه های گمنام ،شریف و به قول فرمانده دلاور تیپ عمار لشگر ما شهید اکبر حاجی پور"دریا دل"که گمنام به شهادت رسیدند،آنان خیلی عظمت داشتند.فقط خدا عظمت آنها را می داند ما قادر نیستیم بدانیم چون از عالم غیب بی خبریم... .ما
چاره ای نداریم جز این که مرد باشیم راه این شهدا را ادامه دهیم.خداوند همه را آزمایش می کند.در جنگ بدر پیروزی به مسلمانان
میدهد،بعد همه بر سر غنائم دعوا می کنند.دنبال غنائم نباشید.دعوا نکنید.خدا غضب می کند و در جنگ احد شکست می خورند.مگر خداوند
نگفت:"نصر من الله و فتح قریب"نگوییم پس کو این پیروزی.چرا این قدر کشته دایم تا موفق شدیم.خداوند در سوره آل عمران ..اشاره می
کند:آی آدم ها،فقط شما کشته نداده اید.دشمن هم کشته داده.خدا شما را آزمایش کرد.پیروزی و شکست دست خداست.شما برای خدا نجنگیدید 
و خدا هم به شما شکست داد.اشکال را در خودتان ببینید.

حاج محمد ابراهیم همت

ما باید ثابت قدم باشیم.خدا شاهد است که این صحنه هایی که دارد از مقابل چشمان ما میگذرد کمتر از صحنه های قبل از اسلام نیست.در صدر اسلام آقا ابا عبدالله(ع)،هفتاد و دو تن یارداشت.همه اش هفتاد و دو تن بودند که میروند وشهید می شوند.الان چیز دیگری دارد اتفاق می افتد.صحنه ای از بچه های تخریب لشگر برایتان تعریف میکنم .در مرحله دوم رسیدند به سیم خاردار یکی در گردان مالک روی سیم خاردار می خوابدو می گوید:"پایتان را روی من بگذارید و رد شوید"بچه های بسیج پا بر روی پشتش می گذارند و می گذرند.او روی سیم خاردار می میرد.یک مین زیر شکمش منفجر می شود و شهیدش می کند.
کسی این قدر عاشق!مگر عشق بدون شناخت می شود!عشق بدون شناخت معنا ندارد...این شناخت می خواهد که یکی روی مین بخوابد....تا درک نباشد نیت ها پاک نمی شود.
به عنوان یک برادر کوچک خواهش می کنم برای دیدن خانواده شهدا به منازل این عزیزان بروید و به آنها سر کشی کنید.ان شاءالله راهی تهران که شدید برای روز هجدهم آذر 1362 در نماز جمعه دانشگاه تهران حضور پیدا کنید.دعا برای سلامتی امام عزیز فراموش نشود.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
          


[ دوشنبه 86/7/23 ] [ 4:21 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
بنام خالق بی همتا
دوستان عزیز سلام
نماز و روزه شما مقبول درگاه الهی ؛ 17 مهرماه یادآور عروج ملکوتی یکی از مخلص ترین فرزندان این سرزمین است . کسی که غصه جاماندن از قافله بزرگ شهیدان را در دل داشت و قرار ماندن در این دنیای فانی را تاب نیاورد و مجنون وار به سوی لیلای خویش سفر کرد . صحبت از آقا مجید پازوکی است ، به بهانه ششمین سال وصول به عند ربهم یرزفون وی مروری کوتاه داریم بر زندگی این عزیز سفر کرده ، باشد تا درس زندگی و آزادگی از این بزرگواران بگیریم . انشاءالله
جستجوگر نور شهید مجید پازوکی که پس از شهادت یار دیرینش شهید علیشهید مجید پازوکی
محمودوند
، او را به عنوان فرمانده تفحص لشکر 27 محمد رسول الله برگزیده بودند، پس از مرارت فراوان و تفحص در رمل های سوزان خوزستان ، در 17مهر 80
بر اثر انفجار در میدان مین به جمع یاران شهیدش پیوست و اکنون پس از گذشت
6 سال از شهادتش همه به دنبال آنند که او که بود.
اکنون که 6 سال از شهادت مجید پازوکی در قتلگاه  فکه می گذرد، با مروری کوتاه بر زندگی اش به دنبال آنیم که بدانیم او چه داشت که لایق شهادت شد و ما چه چیز نداریم که در اسارت دنیا مانده ایم.
روز اول فروردین ماه سال 1346 خداوند عیدی خانواده پازوکی را پسری به نام
مجید قرار داد که عطر حضورش اهالی خانه پلاک 6 کوچه بزرگمهر در خیابان خاوران را سرمست کرد.
هر سال که شکوفه های بهار با باز شدنشان گذر ایام را نوید می دادند ، مجید هم بزرگتر می شد تا این که مجید با همکلاسی های کلاس اولی اش با نیمکت های مدرسه آشنا گشت.
از همان اول گویا در رگهایش خون انقلابی جوشش داشت چرا که با اوج گرفتن مبارزات مردمی ، اونیز مبارزی کوچک نام گرفت و در روز 17شهریور مجید چون ژاله ای بر شاخه درخت قیام مردمی نشست.
انقلاب که پیروز شد مجید یازده ساله برای دیدن امام سر از پا نشناخته و به مدرسه رفاه رفت تا معشوقش را زیارت کند و این آغاز ورق خوردن دفتر عشق سربازی حضرت روح الله بود.
مجید پازوکی بعدها به عضویت بسیج درآمد و برای گذراندن دوره آموزشی در سال 1361 رنگ و بوی جبهه گرفت و زخم های تنش دفتر خاطراتی از رزم بی امانش گردید.
یک بار از ناحیه دست راست مصدوم شد ، بار دیگر از ناحیه شکم و وضعیت جسمی اش اصلا خوب نبود ولی او
همه چیز را به شوخی می گرفت  و درد را با خنده پذیرایی می کرد.
پس از پایان جنگ در سال 1369، منطقه کردستان، کانی مانگا و پنجوین حضور مجید پازوکی را به خاطر پردند و
دفاع همچنان برای او ادامه داشت و این سرباز خمینی ، با بیش از هفتاد ماه حضور در جبهه ها و شرکت در یست عملیات ، جبهه را آوردگاه عشق خود کرده بود.
مجید در سال 70 در برابر سنت نبوی سر تعظیم فرود آورده و پس از آن ، دو پسر به نام های علی و مرتضی را
از خود به یادگار گذاشت. شهید مجید پازوکی و فرزندشوی در سال 1371 با آغاز کار تفحص لشکر 27محمدرسول الله (ص) در خیل جستجوگران نور در منطقه جنوب مشغول جستجوی گلهای گمگشته و فرزندان عاشورایی ایران شد و در این راه سختی ها و مرارت های بسیاری را به جان خرید تا این که پس از شهادت یار دیرینه اش علی محمودوند، در برگریزان روزگار ، او در استقبال وصال یار بهاری شد و هفدهم مهر ماه سال 1380 دعای سرهنگ جانباز مجید پازوکی در فکه مستجاب شد و اونیز به خیل یاران شهیدش پیوست.
اما او رهرو عشق بود و عشق خود را این چنین در قسمت هایی از دست نوشته اش که بعد از شهادت " نامه ای به خدا " نام گرفت، نگاشته است:
با سلام به بلندای آفتاب و گرمای محبت عشق؛ عشق به همه خوبی ها ، به مهدی (عج) آن ماه پنهان و خمینی روح بلند خدا که پدری خوب بود و بر خامنه ای رهبر صابران بعد از پیامبر (ص).
یا زهرا ؛ فدای مظلومیت شویت امیرالمومنین و لب عطشان حسین(ع) . ای مادر حسن و ای جده سادات ، ای حوض کوثر، ای فریاد رس عباس در کربلا ، ادرکنی ادرکنی ادرکنی ؛ الساعه الساعه الساعه ؛  العجل العجل العجل.
به حق خون علی اصغر و آه زینب ؛ به خون چشم مهدی در یوم عاشورا، خدایا هر چه از شهرت فرار کردم ، شهرت به سراغم آمد.
آیا کسی که از کاروان شهدا جامانده، لیاقت سربلند کردن دارد؟ کسی که در دریای معنویت جنگ مردود شده ، دیگر روی عرض اندام دارد که بیاید و خاطره بگوید؟ 
ای امام زمان عزیز، تو را قسم به خون دوستان شهید ، از ما بگذر که تقصیر کردیم.
ای پدر بزرگ ملت، مرا ببخش که کمکاری کردم و شایسته سربازی تو نبودم....
والسلام- غلام ونوکر بچه های فاطمه(س)، مجید پازوکی
واینک 6 سال است که انتظار مجید پازوکی به پایان رسیده است اما انتظار مادران مفقودالاثرها همچنان باقیست ...
منبع : سایت شهید آوینی

[ جمعه 86/7/13 ] [ 5:28 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی معبر تمدید شد
لطفاً روی عکس کلیک کنید
****************************************
بنام خدا
دوستان همدل و همراه سلام
در آستانه هفته دفاع مقدس قرار داریم و یک بار دیگر خاطره آن روزهای فراموش نشدنی
تکرارمی شود .
در31 شهریورماه سال 59 رژیم بعث عراق به نمایندگی از سوی استکبار جهانی به رهبری
آمریکای جنایتکار بایورش همه جانبه و سراسری خود از زمین ، هوا و دریا به خاک مقدس
ایران اسلامی ، جنگی خانمانسوز را به امید فتح سه روزه تهران و اضمحلال و نابودی
انقلاب نوپای اسلامی ایران آغاز نمود که هشت سال به طول انجامید .
استعداد نیروی زمینی ارتش عراق در آغاز تهاجم ، بالغ بر 48 یگان بود که شامل 12 لشگر
مرکباز 5 لشگر پیاده ، 5 لشگر زرهی ، 2 لشگر مکانیزه و همچنین 15 تیپ مستقل شامل
10 تیپ پیاده ، یک تیپ زرهی ، یک تیپ مکانیزه و3 تیپ نیروهای مخصوص به اضافه تیپ
10 گارد جمهوری و نیز نیروهای گارد مرزی شامل 20 تیپ مرزی بود .
همچنین ماشین نظامی عراق با بهره مندی کامل از تجهیزات نظامی نظیر 800 قبضه توپ ،
5400 دستگاه تانک و نفربر ، 400 قبضه توپ ضد هوایی ، 366 فروند هواپیما و 400
فروند هلی کوپتر ازآمادگی عملیاتی مناسبی برخوردار بود .
دفاع مقدس
سایه سهمگین تهاجم سراسری ارتش عراق در اوضاع نابسامان سیاسی و اقتصادی کشور
بر پیکر ملت و مسئولین ایران سنگینی می کرد . در چنین اوضاع و احوالی ، همه دیدگان
به تدابیر امام خمینی (ره) دوخته شده بود . امام راحل (ره) هم خوب می دانست که تنها
او باید در آن شرایط حساس حرف آخر را بزند ؛ بنابراین در سخنانی عنصر ایمان و توکل
به خدا را بزرگ ترین قدرت و توانایی دانست و قدرت دشمن را در برابر آن ناچیز تلقی
کرد و فرمود : « من از ملت بزرگ ایران خواهانم که در هر مسئله ای که پیش خواهد
آمد ، قوی باشند ، قدرتمند باشند ، متکی به خدای تبارک و تعالی باشند و از هیچ چیز باک
نداشته باشند . ما از آن قدرتهای بزرگ نترسیدیم ، این (صدام) که قدرتی ندارد ، عراق که
چیزی نیست .»
این سخنان ملکوتی امام راحل (ره) که از قلب مطمئن و جان آرام او سرچشمه می گرفت
روحیه مردم و مسئولین را تقویت و اتکال آنها را به خدا بیشتر کرد و انگیزه دفاع و مبارزه
با دشمن را در آنان به ویژه جوانان جان برکف میهن اسلامی بالا برد .
دفاع مقدس
مردم غیور ایران اسلامی اعم از زن و مرد ، پیر و جوان ، شهری و روستایی ، کارمند
و بازاری ، همه و همه به تبعیت از فرمان پیر و مرادشان در صحنه حاضرشدند و کاری
کردند کارستان .
با سپری شدن چند ماهی از شروع جنگ سپاهیان دلاور اسلام ابتکار عمل جنگ رادر
دست گرفتند و با انجام عملیاتهای غرورآفرین ثامن الائمه(ع) ، فتح المبین ، بیت المقدس
و ... خاک مقدس جمهوری اسلامی را از لوث وجود دشمن پلید پاک وبا تقدیم هزاران شهید
و جانباز اجازه نداند حتییک وجب از این سرزمین در دست اجنبی باقی بماند و چنان درسی
به متجاوزین دادند که تا تاریخ هست نقل این حماسه ها سینه به سینه و نسل یه نسل روایت
خواهد شد و دشمنان این ملت و سرزمین هیچگاه به خود اجازه نخواهند داد تا تجاوز دیگری
را تدارک ببینند .
       یاد و خاطره همه شهدای گرانقدر دفاع مقدس را گرامی می داریم 
        و با ارواح طیبه آن عزیزان عهد و میثاق می بندیم که ادامه دهنده
                                      راه مقدسشان باشیم .

[ جمعه 86/6/30 ] [ 6:32 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

بنام خدا
دوستان عزیز سلام
نیمه ی شعبان از راه رسید . روزی که در آن مولدی پا به عرصه گیتی نهاد که آمدنش را رسول اعظم (ص) و ائمه اطهار (ع) بشارت داده بودند . مولودی که در اوان کودکی به اذن پروردگار از دیده ها غایب شد و به اذن خداوندی روزی ظهور خواهد کرد و جهانی را پر از عدل و داد خواهد نمود در حالی که پر از ظلم و ستم می باشد . ضمن تبریک این میلاد سراسر نور و سرور ، در این مجال بهتر آن دیدم یکی از دهها و یا صدها عنایاتی که از سوی آن حضرت به سربازانش اعم از رزمندگان ، آزادگان و جانبازان در طول دفاع مقدس و پس از آن مرحمت شده است را برای شما عزیزان بازگو نمایم . امیدوارم عنایات خاصه حضرت بقیةالله اعظم شامل همه ارادتمندان آن حضرت شود .

            

حجةالاسلام والمسلمین مرحوم ابوترابی ( رحمةالله علیه ) خاطره ای از دوران اسارتش نقل می کند که حاوی عنایتی از
امام زمان (عج) است :
اواخر سال 1360 در پادگان « الانبر» عراق مشغول خواندن نماز مغرب و عشاء بودیم که حدود 28 نفر اسیر را وارد اردوگاه کردند . معمولاً کسانی را که تازه به اردوگاه می آوردند ، بیشتر مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار می دادند تا به قول خودشان زهر چشم بگیرند . بعد از نماز به دوستانم گفتم : باید به تازه واردی ها روحیه بدهیم و با صدای بلند سرود « ای ایران ای مرز پر گهر ... » را بخوانیم تا فکر نکنند اینجا قتلگاه است و متوجه بشوند که یک عده از هموطنانشان مثل آنها اسیرند . در حالی که می دانستیم اگر امشب این سرود را بخوانیم کتکش را فردا خواهیم خورد . بعد از مشورت با برادران ، سرورد را دسته جمعی و با صدای بلند خواندیم .
روز بعد ، افسر بعثی که خیلی آدم پستی بود ، آمد و حسابی کتکمان زد . بین اسیرانی که تازه آورده بودند ، جوانی بود که 19 سال سن ، 70 تا 80 کیلو وزن ، قد بلند و سرحال بود . طولی نکشید که علی اکبر با آن سلامتی جسمی اش مریض شد و بعد از یک سال ، وزنش به حدود 28 کیلو رسید . خیلی ضعیف و لاغر شده بود . از طرفی دل درد شدیدی هم گرفته بود . وقتی دل دردش شروع می شد ، دست و پا می زد و سرش را به دیوار می کوبید . ما هم دست و پایش را می گرفتیم تا به خودش آسیب نرساند .
اربعین امام حسین (ع) ، ( سال 60 یا 61 ) ما در اردوگاه موصل بودیم . پنج روزی به اربعین مانده بود پیشنهاد کردیم که اگر برادرها تمایل داشته باشند ، دهه ی آخر صفر را که ایام مصیبت و پر محنتی برای اهل بیت امام حسین (ع) است ، روزه بگیریم مشروط بر آن که ، آن هایی که مریض اند و روزه برایشان ضرر دارد ، روزه نگیرند . در هر آسایشگاهی با دو نفر صحبت کردیم ، بنا شد که وقتی بچه ها شب به آسایشگاه می روند ، هر کدام با عده ای از برادران مشورت کنند تا ببینیم دهه ی آخر را روزه بگیریم یا نه ؟ فردای آن روز فهمیدیم که همه ی بچه ها استقبال کردند و حاضرند تمام ده روز را روزه بگیرند . باز هم تأکید کردم آن هایی که مریضند یا چشمشان ضعیف است ، اصلاً و ابداً روزه نگیرند . شب اربعین رسید و همه ی برادرها که جمعاً 1400 نفر می شدند ، بدون سحری روزه گرفتند .
اردوگاه حالت معنوی خاصی گرفته بود ، آن هم روز اربعین امام حسین (ع) ، حدود ساعت 10 صبح بود که خبر دادند علی اکبر دل درد شدیدی گرفته و از درد به خود می پیچد . وارد سلولی که مخصوص بیمارها بود شدم . علی اکبر با آن ضعف جسمانی و صورت رنگ پریده اش به قدری وضعیتش بد بود که از درد می خواست سرش را به در و دیوار بزند . او را محکم گرفتیم تا آسیبی به خودش نرساند. آن روز دل درد علی اکبر نسبت به روزهای دیگر بیشتر شده بود . طوری که مآمورین بعثی وقتی که او را در این حال دیدند ، او را به بیمارستان بردند . بیشتر از دو ساعت بود که فریاد می زد ، از حال می ر فت و دوباره فریاد می کشید . همه ما از این که بالاخره مأمورین آمدند و او را به بیمارستان بردند ، خوشحال شدیم . حدود ساعت چهار بعد از ظهر بود که در ِ اردوگاه باز شد و صدای زمین خوردن چیزی همه را متوجه خود کرد . با کمال بی رحمی ، پستی و رذالت ، جسدی را مثل یک مرده یا چوب خشک روی زمین سیمانی پرت کردند و رفتند . طوری که اصلاً فکر نمی کردیم علی اکبر باشد . با عجله نزدیک در‌ ِ آسایشگاه رفتیم و علی اکبر را دیدیم که افتاده و تکان نمی خورد . همه دور او جمع شدیم و بی اختیار شروع به گریه کردیم . دو نفر علی اکبر را برداشتند . یکی سر او را روی شانه هایش گرفت و دیگری پای او را در دست گرفت و من هم زیر کمرش را گرفتم . علی اکبر آن قدر ضعیف و نحیف شده بود که وقتی سر و پاهایش را برمی داشتند ، کمرش خم می شد . او را از انتهای اردوگاه وارد سلول کردیم . دیدن این صحنه اشک و آه بچه ها را در آورده بود و اردوگاه مملو از غم و اندوه شده بود . علی اکبر را توی همان سلولی که باید بستری می شد بردیم ساعت حدود پنج بعد از ظهر بود که همه باید داخل سلول هایشان می رفتند آن ساعت آمار می گرفتند و همه باید داخل سلولمان می رفتیم و درب را قفل می کردیم . طبق معمول آمار گرفتند و همه داخل سلول ها رفتیم ولی چه رفتنی ؟ اشک همه جاری بود و همه با حالت عجیبی که اردوگاه را فرا گرفته بود برای علی اکبر دعا می کردیم .
ادامه مطلب...

[ سه شنبه 86/6/6 ] [ 10:26 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
بنام خدا
باسلام به همه دوستان عزیز
حلول شعبان المعظم ، ماه رسول گرامی اسلام (ص) و ماه ورود به شهرالله را به همه تبریک عرض می کنم . همچنین اعیاد بزرگ و خجسته این ماه عزیز ، ولادت بزرگ پاسدار اسلام ، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) روز پاسدار ، میلاد جانباز و علمدار دشت کربلا ، حضرت ابوالفضل العباس (ع) روز جانباز ، ولادت زینت عبادت کنندگان ، حضرت زین العابدین (ع) و میلاد سراسر نور و سرور
بقیةالله الاعظم ،حضرت صاحب العصر و الزمان ، مهدی موعود (عج) را به همه عاشقان و ارادتمندان آن بزرگواران تبریک و تهنیت عرض می نمایم .
در این یادداشت بخشی از سخنرانی شهید گرانقدر مهندس مهدی باکری خطاب به پاسداران را بمناسبت روز پاسدار و یک جمله از حضرت امام (ره) و شعری را هم در ارتباط با روز جانباز تقدیم حضور شما عزیزان می کنم .
دوستان عزیز ! اطلاع از نظرات شما راهگشای ما در ارائه مطالب بهتر و مفیدتر خواهد بود .

مهندس شهید حاج مهدی باکری
شهید مهدی باکری در یکی از سخنرانی های خود خطاب به برادران سپاهی می گوید :
« برادران ! تا بحال فکر کرده اند که یک پاسدار باید چه خصوصیاتی داشته باشد ؟ چگونه باید کار کند ؟ چگونه باید زندگی کند و چگونه باید بمیرد ؟ اینکه بعضی ها می گویند : « لا یکلف الله نفساً الا وسعها ؛ ما مکلف به تکلیفیم تا جایی که در توان داریم ». متأسفانه این را درست معنا نمی کند .
به نظر حقیر در مورد پاسدارها « توان » این نیست که یک روز از صبح تا شب کار کنیم ، عملیات انجام دهیم و بعد خسته شویم و به این آیه پناه آوریم  ، بلکه معنی « توان » این است که پاسدار باید آنقدر کار کند که از بی خوابی و خستگی چرت بزند ، بیدار که شد دوباره کار کند تا جایی که از حال برود و نقش زمین شود و اگر دوباره به هوش آمد به کار ادامه دهد . نیروهای ستادی هم همینطور مثلاً پاسداری که در پرسنلی کار می کند وقتی می تواند بگوید « در حد توان خود کار کرده ام » که آنقدر با قلم و کاغذ و خودکار کار کند که دیگر چشمانش نبیند .»
منبع : حماسه های بی نشان ص 131 

« من دست یک یک شما پیشگامان رهایی را می بوسم و می دانم
که اگر مسئولین نظام اسلامی از شما غافل شوند در آتش
دوزخ الهی خواهند سوخت »
                                                                 قسمتی از سخنان حضرت امام خمینی (ره) در حضور جانبازان عزیز


« جانباز »
جانبازان یاوران رهبرند
در جمل ، در نهروان با حیدرند
نامشان حک شده در تاریخ عشق
چون که آنان فانیان رهبرند
از تمام عارفان بالاترند
چون که آنان جان نثار رهبرند
نور تقوا در نگاه و رویشان
از تمامی سران ، آنان سرند

                                                                 علی الواریان

[ پنج شنبه 86/5/25 ] [ 12:5 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
یا باب الحوائج
شهادت هفتمین امام شیعیان ، باب الحوائج ،‏ حضرت امام موسی کاظم (ع)
را به محضر مقدس حضرت ولی عصر (عج) و شیعیان جهان
تسلیت عرض می نمایم .
*************************************************
شهید علم الهدی
شب عملیات هویزه ، حسین علم الهدی در خواست آب نمود که بتواند
غسل شهادت کند . اما به اندازه کافی آب نداشتیم .
گفت : « به اندازه شستن سرم آب باشد کافی است . »
گفتم : « فردا عملیات است و در گرد و غبار فردا ، دوباره سرت
کثیف می شود . »
گفت : « به هر حال می خواهم سرم را بشویم .»
گفتم : « مگر می خواهی به تهران بروی ؟ »
گفت :
« نه ، فردا می خواهم به ملاقات خدا بروم . »
       

[ چهارشنبه 86/5/17 ] [ 10:36 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
بیاد سردار شهید اسماعیل قهرمانی
در مرحله سوم عملیات رمضان ، گردان انصارالرسول (ص) پس از یک نبرد عاشورایی با تانک های دشمن ، تقریباً متلاشی شد . شهید اسماعیل قهرمانی نیز در جریان همین مرحله از عملیات مجروح شد اما اسماعیل کسی نبود که با این جراحت ها خود را به عقب منتقل کند . دشمن از یک سو توانسته بود در هر دو جناح نیروهای خودی رخنه کند و از طرف دیگر با ایجاد خاکریزهای مثلثی شکل ، دام بزرگی را برای نیروها تدارک دیده بود . جنگ نابرابر بچه ها با تانک های پیشرفته دشمن ، حماسه ای وصف ناشدنی است ... اسماعیل مانند مادر که بچه هایش در گردابی گرفتار شده باشند ، خود را به آب و آتش می زد تا هر طور شده حلقه محاصره را بشکند و نیروها را به عقب منتقل کند ... اسماعیل سوار بر موتور تریل ، گروه گروه بچه ها را به خاکریز خودی هدایت می کرد ... آن روز اسماعیل ناخدای شجاعی بود که کشتی توفان زده گردان انصارالرسول (ص) را به ساحل آرامش و امنیت می برد ... نیروها با دیدن او آرامش می یافتند و او آنان را به صبر و مقاومت دعوت می کرد .
سردار شهید اسماعیل قهرمانی - قائم مقام لشکر 27 محمد رسول الله (ص)

او می گفت : « بچه ها ! پیروزی در سایه ی این سختی ها به دست می آید . مبادا ناامید شوید . ما انشاءالله حلقه ی محاصره را می شکنیم و پوزه ی عراقی ها را به خاک می مالیم . اگر قرار است شهید شویم آنقدر از آنان می کُشیم تا درس عبرتی برای متجاوزان باشد . می خواهیم کاری کنیم که تاریخ ، جنگ عاشورایی ما را برای نسل های بعدی بازگو کند . آنان باید بدانند که نسل خمینی ، نسلی از جنس آذرخش است . صحرای شب گرفته شلمچه نیز گواه این حماسه شما خواهد بود .»
اسماعیل وقتی حرفهایش را زد ، سوار بر موتور ، چون شهابی زودگذر در میان گرد و غبار محو شد . رفت و رفت و دیگر کسی او را ندید ...
منبع : حکایت مردان مرد - ص 82
************************************
پیمان مقدس ازدواج را خیلی ساده و بی پیرایه بست . ظروفی مختصر ، موکتی و یکی دو تا پتو و خلاصه با امکانات اندک دانشجویی .
چند روزی که از عروسی آنان گذشت ، من و همسرم را جهت صرف ناهار دعوت کرد . اوایل سال 1358 بود . او حتی از داشتن حداقل امکانات زندگی و پذیرایی بی نصیب بود و روزگار را به قناعت سپری می نمود . آنها غذا را در دو بشقاب ریختند جلوی ما گذاشتند و خودشان در سر قابلمه و با دست غذا خوردند . باور کنید که بشقاب و قاشق و چنگال دیگری غیر از آنهایی که جلوی ما بود ، در منزلشان پیدا نمی شد .
آری آنان با وجود این زندگی ساده و به دور از تجملات ، خم به ابرو نمی آوردند و وقت غذاخوردن هم شاد و بشّاش و خندان بودند . به جرأت می گویم که تاکنون هیچ ازدواجی را به سادگی ازدواج اسماعیل و همسرش ندیده ام .
خاطره از ابراهیم مداح

[ دوشنبه 86/5/8 ] [ 1:9 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
بسم الله الرحمن الرحیم
علی تجلایی در روز پنجم مرداد ماه سال 1338 در تبریز دیده به جهان گشود. در سال 1344 قدم به عرصه علم و دانش نهاد و موفق به دریافت دیپلم از دبیرستان تربیت تبریز گشت. از سال 1356 فعالیتهای مبارزاتی خود را آغاز نموده، پس از مدتی توسط ساواک دستگیر شد. در سال 1358 وارد سپاه پاسداران شدو در لباس سبزگونه دشت شقایق، به عنوان مربی آموزش پادگان سید الشهدا (ع) انجام وظیفه نمود. برای مبارزه با نیروهای ضد انقلاب به کردستان رفته، سپس در مهاجرت به افغانستان، اولین مرکز آموزش فرماندهی مجاهدین افغانی در داخل کشور افغانستان را تأسیس نمود. با شروع جنگ تحمیلی به ایران بازگشت و در نبرد دهلاویه و حماسه سوسنگرد با عنوان فرمانده عملیات و معاون عملیاتی سپاه شرکت کرد. در طول سالهای جنگ تحمیلی و در جبهه‌های پیرانشهر در عملیاتهای بسیاری شرکت نمود و مسئولیتهای مختلفی را بر عهده گرفت. او به عنوان مسئول طرح و عملیات قرارگاه خاتم (ص) در تاریخ 25/12/1363 در شرق دجله و در عملیات بدر، بر اثر اصابت تیر به ناحیه قلب، به ملکوت سرخ شهادت رسید.
(1)
1- منبع:کتاب ستاره بدر
پاسدار دلاور اسلام شهید علی تجلایی 
قبل از شروع مراسم عقد ، علی آقا رو به من کرد و گفت : شنیده ام که عروس در مراسم عقد هرچه از خداوند بزرگ بخواهد ، اجابتش حتمی است . نگاهش کردم و گفتم : چه آرزویی داری ؟ در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت : اگر علاقه ای به من دارید و اگر به خوشبختی من می اندیشید ، لطف کنید و از خدا برایم شهادت را بخواهید . از این جمله علی تنم لرزید . چنین آرزویی برای یک عروس ، در استثنایی ترین روز زندگی ، بی نهایت سخت بود . سعی کردم طفره بروم اما علی قسم داد در این روز این دعا را در حقش کرده باشم ، بناچار قبول کردم ...
هنگام جاری شدن خطبه عقد از خداوند بزرگ ،هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک ، نگاهم را به صورت علی دوختم ، آثار خوشحالی در چهره اش آشکار بود .از نگاهم فهمیده بود که خواسته اش را بجای آوردم . مراسم ازدواج ما در محضر شهید آیت الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد و نمی دانم این چه رازیست که همه پاسداران این مراسم ، داماد مجلس و آیت الله مدنی ، همگی به فیض شهادت رسیدند .
 
                                                                                                                   (خاطره همسر شهید علی تجلایی)
                              
 

[ جمعه 86/4/29 ] [ 1:53 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By salehon :.

درباره وبلاگ

خورشید اینجا عشق اینجا گنج اینجاست/ مهمانسرای کربلای پنج اینجاست/ این خاک گلگون تکه ای از آسمان است/ اینجا عبادتگاه فوجی بی نشان است
موضوعات وب
طراح قالب
امکانات وب


بازدید امروز: 25
بازدید دیروز: 26
کل بازدیدها: 1452317