شلمچه
| ||
یک روز از همّت پرسیدم : چگونه می شود که شما در این همه نبردهای خونین حتی یک بار
موردی پیش نیامده که کمترین خراش و جراحتی برداری ، حال آنکه همیشه در خطّ مقدّم جبهه ای ؟ وی در پاسخم گفت : آن روز که در مکه معظمه در طواف بیت الله الحرام بودم ، آن لحظه ای که زیر ناودان طلا می گذشتم ، از خدا تقاضا نمودم که : 1- مرا از کاروانیان نور و فضیلت باز ندارد و مدال پر افتخارشهادت را ارزانیم دارد .
2- راضی به اسارتم نگردد و مرا از اسارت به دست دژخیمان بعثی در سایه لطف و عنایت
خود نگه دارد . 3- تا لحظه شهادت کوچکترین آسیب و زخمی از طرف خصم دون عارضم نگردد تا با بدنی سالم و پیکری توانمند در حین نبرد و جدال ، با شراب گوارای شهادت ، به محفل انس روم . همسرم ! به تو اطمینان می دهم که من به آرزوی خود که شهادت در راه خداست خواهم رسید بدون اینکه قبل از شهادت کمترین آسیب یا جراحتی متوجهم گردد . (خاطره ای از همسر محترمه شهیدحاج ابراهیم همت)
چند سال پس از شهادت حاجی یکی از دوستانش شهید شد ، آن شهید وصیت کرده بود که حتماً
قبر او را در جوار قبر حاج همت قرار دهند . از قضا قبر بغلی حاجی هم خالی بود و آنجا را برای دفن شهید آماده کردند . گورکنی که کار دفن شهید را انجام داده بود ، بعد از چند روز آمد پیش من و گفت : حاجی ! می خواهم رازی را برای شما فاش کنم ، گفتم : چه رازی ؟ گفت : من وقتی داشتم قبر کناری مزار شهید همت را برای دفن آن شهید آماده می کردم ، یکباره دیوار قبر حاجی فرو ریخت ، خواستم دیواره را درست کنم به جسم نمداری برخورد کردم ،کفن حاجی بود ، کنجکاو شدم و با دقت بیشتری وارسی کردم ، دیدم خدایا چه منظره ای ؟ بدن حاجی تازه تازه بود ، انگار ساعتی بیشتر از شهادتش نمی گذرد . هول کردم و بدون اینکه کسی متوجه شود دیواره را درست کردم و ... ( به نقل از پدر شهید حاج ابراهیم همت)
شهدا را به یاد بسپاریم ، به خاک نسپاریم
[ دوشنبه 86/3/7 ] [ 9:19 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : صالحون] [Weblog Themes By : salehon.ir] |