شلمچه
| ||
پیام امام خمینی (ره) بمناسبت شهادت دکتر مصطفی چمران بسم الله الرحمن الرحیم انالله وانّاالیه راجعون شهادت انسانساز سردار پرافتخار اسلام، و مجاهد بیدار و متعهد راه تعالی و پیوستن به «ملاء اعلی»، دکتر مصطفی چمران را به پیشگاه ولیعصر ارواحنا فداه تسلیت و تبریک عرض میکنم. تسلیت از آنرو، که ملت شهیدپرور ما سربازی را از دست داد، که در جبهههای نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ایران، حماسه میآفرید و سرلوحه مرام او اسلام عزیز و پبروزی حق بر باطل بود. او جنگجویی پرهیزگار و معلمی متعهد بود، که کشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت و تبریک از آنرو که اسلام بزرگ چنین فرزندانی تقدیم ملتها و توده های مستضعف میکند و سردارانی همچون او در دامن تربیت خود پرورش میدهد. مگر چنین نیست که زندگی عقیده و جهاد در راه آن است؟ اول تیرماه شصت ************************************************* روایتی ازرهبرمعظم انقلاب درباره شهیدچمران [ یکشنبه 89/3/30 ] [ 1:0 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
میشود نیم نگاهی به روزهای پس از جنگ انداخت؛ البته از زاویهای دیگر. آنچه میآید،
نگاهیست به برخی اتفاقاتِ روزهای غربت . * لاغر و شکسته، روی ویلچر. انگاری نخاعش قطع شده بود. پسر جوانی رفت جلو؛ سلام کرد و ضبط را گرفت جلویش. : لطف می کنید حالا که جنگ تموم شده، از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران یه خاطره بگید؟ نگاه کرد. : خاطره؟ من هیجده سال روی این صندلی چرخ دار هستم؛ خوبه؟ * استاد روپوش سفید و تمیزی پوشیده بود تا گرد گچ روی لباسش ننشیند. صدایش سخت به ما که ته کلاس نشسته بودیم، میرسید.
می گفت: تمام عضلات بدن از مغز دستور می گیرن. اگر ارتباط مغز با اعضا قطع بشه؛ اعضا هیچ حرکتی نخواهند داشت. اگر هم داشته باشند، کاملاً غیر ارادی و نامنظم خواهد بود. حرفش که به این جا رسید، یکی از دانشجوها که مُسن تر از بقیه بود و همیشه ساکت، بلند شد. گفت: ببخشید استاد! وقتی ترکش توپ سر رفیق منو از زیر چشم هایش برد، تا یک دقیقه الله اکبر می گفت. * نه پلاکی، نه کارتی، نه نامه ای؛ مانده بودیم استخوان هایی که پیدا شده، مال بچّه هاست، یا عراقی ها.
آن جایی که تفحّص می کردیم، هم عراقی بود، هم ایرانی. صدای یکی از بچّه ها بلند شد. :یا حسین... بچّه های خودموناند... دویدیم سمتش. :از کجا فهمیدی؟ خاک را از روی چیزی که توی دستش بود، پاک می کرد. گرفت به طرف مان و گفت: از عکس امام. * میخواستند سینهاش را بشکافند برای ترکشهایی که کنار قلبش بود. دکتر میخندید و شوخی میکرد. میگفت:آدمها، روحشان موقع بیهوشی خودش را نشان میدهد. کار خلافی که نکردی؟ توی بیهوشی اعتراف میکنیها...
گفت:اللهاکبر... سبحانالله... از وقتی بیهوش شد، خودش را نشان داد. :الله اکبر...سبحان الله... * نامه نوشته بود؛ از جبهه.
«از روزی که ازت جدا شدم، یک ساعت هم وقت ندارم برایت تلفن کنم، چه برسد که نامه بنویسم. هیجده گردان به ما مربوط است؛ منظورم آموزششان است. از ساعت شش تا ده صبح هم پنج گردان را مانور می بریم. ... تو چرا نامه نمینویسی برایم؟ خیلی از تو و خانواده و خانه نگرانم. نمیدانم وضعتان در چه حالی است. باور کن خیلی ناراحت هستم که آیا گرسنهاید؟ نفت دارید؟ مریض نیستید؟پول دارید؟... خدایا! خدایا! فقط تو می دانی و بس که در جیبم فقط ده تومان پول دارم...» * بعد از مدّتها رفتم ملاقات رفقا.
دیدم سیّد خوابیده روی تخت. لاغر و تکیده. تمام موهای سرش ریخته بود. جلوتر رفتم. تخت کناریاش خالی بود؛ خالی و مرتب. سیّد خندید و گفت: بالاخره«بله» رو بهش گفتن؛ دیشب عروسیاش بود. ایستاده بودم و نگاهشان میکردم؛ سیّد را و تخت خالی را. * ساعت هفت و نیم صبح بود: خرداد 68. بردندمان بیرون برای آمار. به قول خودشان خمسه خمسه جلوی آسایشگاه نشاندندمان. سربازی به اسم یونس صدایم زد و گفت:یالّا بیا آشغالها رو از توی حموم ببر. رفتم. خودش هم پشت سرم وارد حمام شد. چشمهایش پر از اشک بود. گفت: ای کاش رهبر ما میمُرد و رهبر شما زنده میماند. من و پدرم مقلّد امام بودیم. اگر اینها بفهمند، ما رو اعدام میکنند. گفتم: یعنی چه...؟ : امام خمینی رفت. سرش را گذاشت روی شانهام و سیر گریه کرد. سرباز عراقی بود. منبع :ماهنامه شمیم عشق [ یکشنبه 89/3/16 ] [ 10:33 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
بنام خدا [ یکشنبه 89/2/26 ] [ 1:0 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
خاطرات جبهه ها یادش بخیر ... ای بسیجی ها خدا یادش بخیر در سرم دیگر نباشد شور خون ... یاوران سر جدا یادش بخیر عهد ما بین خدا و ما شکست ... عهدهای با وفا یادش بخیر اشک من دیگر ندارد آبرو ... اعتبار ناله ها یادش بخیر سینه ام یا رب نمی سوزد چرا ... لذت سوز و دعا یادش بخیر جبهه لبخندش میان اشک بود ... خنده های بچه ها یادش بخیر صوت زیبای اذان بچه ها ... رفته آن حال و هوا یادش بخیر در بیابان روی خاک قبر ها ... ذاکرین خوش صدا یادش بخیر چادر پاره ز ترکش ها چه شد ... خانه آل عبا یادش بخیر صبح حمله دور قبر هر شهید ... یاد خاک مجتبی یادش بخیر دست زهرا(س) دست عباس (ع) و علی(ع) ... می گرفت دست مرا یادش بخیر از شلمچه بوی خون می شد بلند ... دومین کرب و بلا یادش بخیر بوی فکه بوی نهر علقمه ... دشت عباس آن سرا یادش بخیر نور اخلاص و عمل را داشتیم ... رمز و راز آن بقا یادش بخیر رد اشکم می نوشت بر گونه ام ... یا ابا صالح(عج) بیا یادش بخیر صاحبم بر روی سربندم نوشت ... می شوی آخر فدا یادش بخیر شد نصیبم خون دلها جای خون ... شور و حال این گدا یادش بخیر [ یکشنبه 89/2/12 ] [ 9:1 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
مقام معظم رهبری: امروز فضیلت زنده نگه داشتن نام و یاد شهدا کمتر از خود شهادت نیست <<<<<جمع آوری خاطرات و عکس شهیدان محمدزاده>>>>> امروز خاطرات شهدا, مستقیماً به صلح و سعادت و خوشبختی جامعه ارتباط دارد و کسانی که دنبال یک زندگی آرام و سعادتمندانه هستند هیچ راهی جز «شهید زیستن» ندارند. در تمام خانوادهها افراد با سواد و تحصیلکرده وجود دارند ولی شاید تاکنون خاضعانه خود را لایق این کار نمیپنداشتند ولی دیگر باید شکسته نفسی را کنار گذاشت و بعنوان انجام یک تکلیف شرعی و ملی وارد میدان شد. با توجه به تکلیفی که ما در رابطه با خاطرهنگاری و زندگینامهنویسی برای شهدا داریم : از خانودههای محترم شهدا – دوستان وهمرزمان و همسنگران شهید و همکلاسیها, هممحلیها و همه ی کسانی که خاطراتی از شهید شنیدهاند و با شهید ارتباط عاطفی و دوستانه دارند و با آنها درددل میکنند و خاطراتی از کرامات و عنایات آنها در خواب و بیداری در ذهن دارند درخواست میشود با ستاد یادواره ی شهیدان محمدزاده همکاری نمایند. عزیزانی که مایلندبا ستاد یادواره ی شهیدان محمدزاده همکاری کنند: خاطرات و عکس و دلنوشته های خود را در مورد شهیدان محمدزاده در اسرع وقت به وبلاگ: http://shahidmohammadzadeh.blogfa.com/ و یا به karbalaey110@gmail.com ارسال فرمائید. باتشکر ستاد یادواره ی شهیدان محمدزاده [ شنبه 89/1/21 ] [ 1:59 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
امروز هجدهم فروردین سالروز شهادت سردار دلاور لشگر پیروز 25 کربلا ، مبارزه با ضد انقلاب با شروع توطئه ضد انقلاب در غرب کشور در رأس گروهی از پاسداران به منطقه کامیاران عزیمت نمود و ضمن آشنایی با سرداربزرگ سپاه اسلام جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان ، خدمات شایانی از خود به یادگار گذاشت سردار طوسی در سال 59 با شروع جنگ تحمیلی لحظه ای در انجام تکلیف درنگ نکرد و بعنوان فرمانده نیروهای اعزامی از استان مازندران در منطقه سر پل ذهاب حضور یافته و با رشادت و شهامت بی نظیر خود و دیگر همرزمانش در کنار سایر نیروها هجوم دشمن بعثی را سد نموده و ضربات مهلکی بر پیکر آنان وارد آوردند به همین خاطر ایشان از سوی فرماندهی وقت منطقه مورد تشویق قرار گرفت. پس از این مأموریت سردار طوسی بدلیل شجاعت و لیاقتی که از خود در میدان عمل نشان داده بود ، به فرماندهی عملیات سپاه ساری منصوب گردید . وی در این مقطع از عمر پر برکت خویش به درهم کوبیدن لانه های فساد منافقین کوردل ، چریکهای فدایی ، توده ایها و سایر گروهکهای چپ و راست پرداخت و طومار فعالیتهای مذبوحانة آنان را درهم پیچید . [ چهارشنبه 89/1/18 ] [ 8:25 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
شاعر : محمدعلی جعفریان [ پنج شنبه 89/1/12 ] [ 7:58 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : صالحون] [Weblog Themes By : salehon.ir] |