شلمچه
| ||
[ جمعه 87/6/15 ] [ 10:47 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
همسر سردار شهید رضا چراغی می گوید : روزی از « رضا » پرسیدم : تا به حال چند بار مجروح شدی ؟ یادش گرامی و راهش پایدار باد [ جمعه 87/6/8 ] [ 9:33 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
حاج همت افتخارش میراندا خوردن با « به به تو » نبود ،
افتخارش آب کیوی خوردن در لیوان طلائی نبود ، دهان حاجی محراب کلمات بود لبهایش بال فرشته ها را بوسیده بودند دهان حاجی رودخانه صلوات بود و او روزی به همه گفت : « من در پوتین بسیجی آب می خورم » و بعد هم گریه کرد و گفتم حاجی چقدر بزرگ بود چه خوب بود بعضی ها بشنوند و با خودشان خلوت کنند من شاعر نیستم ، من یک بسیجی ام اما حاج احمد متوسلیان یک بسیجی شاعر بود او زندگی اش شعر بلندی بود که در قافیه فلسطین تمام شد او آنقدر بزرگ بود که همه اش سهم ما نمی شد خدا قدری از بزرگی اش را به همسایگان مدیترانه هدیه داد تا سرزمینشان را تطهیر کنند تا سربلندی را بیاموزند و از شهادت طفره نروند و با عاشقی کنار بیایند من یک بسیجی ام نه چپم ، نه راستم ، نه رادیکالم ، نه میانه رو من فقط یک بسیجی ام ... *******************************************
پ . ن : 1- مطلب فوق از یک بسیجی گمنام نقل شده است (البته با تغییرات جزیی) 2- با توجه به سنگین بودن قالب قبلی وبلاگ و بنا به درخواست و توصیه دوستان اقدام به تغییر قالب نمودم . لطفاً نظر خودتونو در مورد قالب جدید اعلام بفرمایید . 3- از همه عزیزان تقاضا می شود جهت بهتر شدن وبلاگ به لحاظ محتوایی و شکل ظاهری حتماً اعلام نظر بفرمایند . [ پنج شنبه 87/5/31 ] [ 1:2 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
آن روز [ یکشنبه 87/5/20 ] [ 11:22 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
بنام خدا
سلام دوستان عزیز امیدوارم حال همه شما خوب باشه ، همانطوری که در پست قبلی قول داده بودم این پست را اختصاص دادم به زندگینامه شهید حاج حسین بصیر جانشین لشکر پیروز 25 کربلا که با داشتن سن بالا بسان شیری دلاور با خصم زبون نبرد کرد و سرانجام به خواسته خویش که شهادت بود رسید . ضمن گرامیداشت یاد و خاطره این شهید عزیز ، صلوات می فرستیم بر ارواح پاک و مطهر همه شهدای اسلام از صدر تا شهدای کربلای ایران . ضمناً فردا یعنی سی ام فروردین مصادف است با سالروز عملیات کربلای 10 در سال 1366 در غرب کشور که طی این عملیات مناطق زیادی بدست رزمندگان اسلام آزاد شد . زندگینامه شهید حاج حسین بصیر
در سال 1322 در ایام سوگواری سالار شهیدان در شهر« فریدونکنار»« دیده به جهان گشود. از همان اوان کودکی علاقه خاصی به مسایل مذهبی داشت و طی سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی مشاغل گوناگونی را تجربه کرد . در همین سالها همگام با روحانیت به رهبری حضرت امام (ره) به پا خواست و در رسوایی جنایتهای رژیم منفور پهلوی نقش ارزنده ای ایفا نمود . پس از پیروزی انقلاب در جهت استقرار نظام مقدس جمهوری اسلامی و پاسداری از دستاوردهای این نهضت خونین اهتمام ورزید . مدتی در کنار مجاهدین افغانی علیه رژیم اشغالگر شوروی (سابق)برای دفاع از مکتب توحیدی اسلام به مبارزه پرداخت . با آغاز جنگ تحمیلی به همراه اولین گروه از بسیجیان عازم جبهه های نبرد شد و در مشاغل گوناگون با متجاوزین عراقی به جنگ پرداخت و در این راه بارها مجروح شد اما هیچ خللی در عزم راسخ او در جهت استقرار حاکمیت ایران اسلامی به وجود نیامد . حتی شهادت برادر عزیزش نتوانست سلاحش را از وجود او جدا سازد و همگام با دیگر عزیزان رزمنده به دفاع از ارزشها پرداخت . او که در روزهای نخست جنگ به عنوان یک پاسدار ساده وارد جبهه شده بود ،بعد ها به سمت قائم مقام فرماندهی لشگر 25 کربلا ،یکی از لشگرهای شاخص سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رسید وتا هنگام شهادت افتخارات بی شماری در پرونده خود ثبت کرد. مسئولیت های شهید در مدت حضوردر جبهه که نشان از رشادتهای اودارد به شرح زیر است: 1- جانشین گروهان در لشگر 25 کربلا 2- فرمانده گروهان درلشگر25کربلا 3- فرمانده گردان درلشگر25کربلا 4- فرمانده محور جبهه ذوالفقاری آبادان تا جبهه ماهشهر 5- فرمانده گردان یا رسول(ص) در عملیات طریق القدس ، فتح بستان ، رمضان ، محرم ، خیبر ، بدر،والفجر 4و6و7و8، کربلای 1و2و3و5و8و9 درهمین لشگر. 6- فرمانده تیپ یکم در لشگر25کربلا 7- قائم مقام فرمانده لشکر 25کربلا در عملیات کربلای10 . اردیبهشت ماه وعملیات کربلای 10 در سال 1366 موعدوصل این سردار ملی به محبوبش بود که در« ماووت»و درخاک عراق به ملکوت اعلا پیوست . درخشش و اوج ایثار شهید آنچنان بالا و والاست که وقتی پرونده رزم او را می گشاییم ،باجانفشانی هاو ایثار و رشادت بی حدواندازه او روبه رومی شویم. مردانگی جزء لاینفک زندگی اوست و با شرف و عزت به شهادت رسید به آسمانها پرکشید . اینان سرخیل کاروان بیعتند . بیعت با امام عصر(عج)و بیعت با نائبش امام خمینی (ره) لینک های مرتبط : [ پنج شنبه 87/1/29 ] [ 11:0 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
بنام خدا
دوستان عزیز سلام ایامی که پیش رو داریم مصادف است با دو واقعه بزرگ بعد از جنگ ، دو واقعه در دو بعد نظامی و فرهنگی ، شهادت سید شهیدان اهل قلم ، سید مرتضی آوینی در بیستم فروردین ماه سال 1372 در منطقه عملیاتی فکه و دیگری ، شهادت فاتح فتح المبین و بیت المقدس ، سرلشگر شهید ، علی صیاد شیرازی بدست منافقین کوردل در بیست و یکم فروردین ماه سال 1378 از این دو شهید بزرگوار حرف و گفتنی زیاده و نوشتن از آنان نه در توان قلم این حقیر می باشد و نه این فضا اجازه اینکار را می دهد . برای خالی نبودن عریضه و پاسداشت ایثار و فداکاری این دو شهید بزرگوار لینکهایی را از زندگینامه و موارد دیگر مرتبط با آنان برای شما در نظر گرفتم که امیدوارم استفاده لازم را ببرید . در خاتمه از همه کسانی که این مطالب را مطالعه می کنند تقاضا می شود برای شادی روح ملکوتی حضرت امام (ره) و ارواح مطهر شهدای عزیز و این دو عزیز فاتحه ای قرائت فرمایند .
التماس دعا ویژه نامه سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ زندگینامه ویژه نامه سرلشگر شهید ، علی صیاد شیرازی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ [ جمعه 87/1/16 ] [ 8:29 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
یکی دو روزی می شد که شهیدی پیدا نکرده بودیم ؛ یعنی راستش شهدا ما را پیدا نکرده بودند . گرفته و خسته بودیم . گرما هم بدجوری اذیتمان می کرد . همراه یکی از بچه ها داشتیم از کنار گودال قتلگاه اصحاب فکه که زمانی در زمستان 61 عملیات والفجر مقدماتی آنجا رخ داده بود ، رد می شدیم ناگهان نیرویی ناخواسته مرا به سوی خود می خواند . ایستادم ، نظرم به پشت بوته ای بزرگ جلب شد ، همراهم تعجب کرد که کجا می روم . فقط گفتم : بیا تا بگویم . دست خودم نبود ، انگار مرا می بردند . پاهایم جلوتر می رفتند ، به پشت بوته که رسیدیم ، جا خوردم . صحنه تکان دهنده و عجیبی بود . همین بود که مرا به سوی خود خوانده بود . آرام بر زمین نشستم و ناخواسته زبانم به «سبحان الله» چرخید همراهم که متوجه حالم شد ، سریع آمد ، او هم در جا میخکوب شد .
[ دوشنبه 87/1/12 ] [ 9:19 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
بنام خدا
سلام دوستان عزیز امروز 24اسفندماه مصادف است با سالروز شهادت سردار دلاور سپاه اسلام ، فرمانده شجاع لشکر 27 محمد رسول الله (ص) ، شهید گرانقدر حاج عباس کریمی در 24 اسفندماه 1363 در نبرد بدر ، به بهانه این روز مطلب زیر را تقدیم شما عزیزان می نمایم . داخل یک چاله تانک همه فرماندهان گردان های ابوذر ، انصار ، مالک و میثم و ... حتی فرمانده لشکر « حاج عباس کریمی » جمع اند ؛ همگی در اظطرابی سخت بسر می برند . هر طور شده باید جلوی پیشروی زرهی دشمن را بگیرند و سر پل آزاده شده در شرق رود دجله را حفظ کنند . به چهره « حاج عباس » دقیق می شوم ، سیمای سردار لشکرمان بسیار باشکوه ، ولی درهم ریخته است . با صورتی که گویی یک شبه دست بی رحم جنگ ، صدها خط ریز و درشت چین و آژنگ روی آن نقش زده ، لحظه ای به دشت مقابل دژ و شهرک « الهاله » خیره شد . شاید در این فکر است که چطور می شود از آن همه موانع باردارنده و کیلومترها آب گذشت و با دشمنی که تا بن دندان مسلح است ، جنگید ؟ اینها البته اوهام و افکار من است . « حاج عباس » اصلاً در این عوالم نیست . به بچه ها دستور مقاومت می دهد و خودش مثل یک نیروی عادی ، به هر طرف می جهد ، شلیک می کند ، مهمات می آورد . به بچه ها کمک می رساند و از آنها مراقبت می کند . محیط خون گرفته اطراف ما تا خط افق ، مشتعل است . زمین را فرشی از جنازه و مجروح پوشانده . از همه طرف دارند بر سر ما آتش می ریزند . سنگ های عظیم بر روی زمین ، از صدای پرمهابت انفجارهای بی وفقه در لرزش اند ؛ اما « حاج عباس » پوتین هایش را بر زمین می فشارد . تانک های دشمن ، جلوتر و جلوتر می آیند . فرماندهان گردان ها او را با هیجان بغل می زنند و برای دزدیدنش از دهان صدها قبضه کالیبر و توپ و خمپاره دشمن ، به زمینش می اندازند ؛ ولی او همچون فنر از جا می جهد و مثل شیر می غرد و بر سر بچه ها نهیب می زند ؛ « دفاع کنید ... دفاع کنید ! » دلمان را داده ایم به خدا و خوشیم که « حاج عباس » بالای سر ماست ... نقل از کتاب : غربت هور به قلم گل علی بابایی یادش گرامی باد [ جمعه 86/12/24 ] [ 2:54 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
بنام خدا دوستان خوب سلام ایامی که در آن بسر می بریم مصادف است با سالگرد عملیات بدر در سال 1363 ، دوستانی که تمایل دارند از این عملیات اطلاعاتی داشته باشند می توانند به اینجا مراجعه نمایند . اما برای این فرصت آشنایی با زندگی شهید عاشورایی ، مهدی زین الدین را برای شما عزیزان در نظر گرفتم . انشاءالله همه ما با مرور زندگی این عزیزان و گرفتن درس و اندرز از آنان بتوانیم راه و روش آنان را سرمشق زندگی خویش قرار دهیم و رهرو خوبی برای استمرار راهشان باشیم .
در سال 1338 ه.ش در کانون گرم خانوادهای مذهبی، متدین و از پیروان مکتب سرخ تشیع، در« تهران» دیده به جهان گشود. مادرش که بانویی مانوس با قرآن و آشنای با دین و مذهب بود برای تربیت فرزندش کوشش فراوانی نمود. داشتن وضو، مخصوصاً هنگام شیردان فرزندانش برایش فریضه بود و با مهر و محبت مادری، مسائل اسلامی را به آنها تعلیم میداد. منبع: پرونده شهید در بنیاد شهید و امور ایثارگران قم و مصاحبه با خانواده و دوستان شهید برگرفته از سایت ساجد [ دوشنبه 86/12/20 ] [ 11:37 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
بنام خدا
دوستان همیشه همراه سلام
قبل از هر مطلبی عذرخواهی میکنم از اینکه به دلیل مشغله زیاد فرصت ها زیادی از دست رفت و نتوانستنم به
مناسبت های مختلف مطلب بنویسم . در ایامی که پشت سر گذاشتیم و روزهایی که پیش روی ماست اتفاقات و
حوادث سرنوشت سازی در سالهای باشکوه دفاع مقدس رخ داده است که هر یک در جای خود نیاز به فرصت
و مجال کافی دارد .در این مختصر قصدم این است که یادی داشته باشم از شهیدی سرافراز و تأثیرگذار در
دفاع مقدس . در هشتم اسفندماه 1365 سردار رشید سپاه اسلام ، علمدار و فرمانده لشکر 14 امام حسین (ع) ،
شهید حاج حسین خرازی در منطقه عملیاتی کربلای پنج به ملکوت اعلی پیوست و به یاران شهیدش ملحق شد .
حسین بیدرام یکی از همرزمان شهید می گوید :
« عملیات کربلای پنج بود و ما بایستی با لشکر نجف اشرف الحاق می شدیم . عملیات زیر آتش سنگین شروع
شد . حاج حسین لحظه لحظه با ما بود . صبح زود در خاکریز اول ، زیر آتش خمپاره 60 آمده بود و کمک
می کرد . نیروها را از وانت پیاده می کرد ، با یک دست در حمل مجروحین کمک می کرد و مهمات جابجا
می کرد . اگر آرپی جی برای او مشکل نبود ، حتماً آرپی جی می زد . از حال او می فهمیدیم که آنجا از اینکه
بخاطر نداشتن یک دست محدودیت دارد ، رنج می برد ! او یک لحظه از دور و اطراف گردان جدا نمی شد .
الان می فهمم که چه کسی را از دست داده ایم ، کارهایی که او انجام می داد ، کار یک فرمانده لشکر نبود ،
در ادامه برای کسب اطلاعات بیشتر از شهید خرازی بر روی عکس زیر کلیک نمایید
[ جمعه 86/12/10 ] [ 9:45 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : صالحون] [Weblog Themes By : salehon.ir] |