شلمچه
| ||
شهید محمد حسن طوسی مالک اشتر لشگر 25 کربلا حاج محمد علی طوسی پدر ایشان میگوید: «تقریبا سال سوم دبیرستان بود که احساس کردم حال و هوای محمد حسن عوض شده؛ به مادرش گفتم: «حاجیه بتول فکر نمی کنی حال و هوای محمد حسن یک مقدار عوض شده؟» مادرش این حدس را تایید کرد تا این که یک وقت فهمیدیم محمد حسن با روحانیون والامقام و مبارز آشنا شده که آنها او را به تقلید مرجع تقلیدی به نام حاج آقا روحالله در آورده اند. مدتی گذشت که دیدم میل رفتن به دبیرستان ندارد. گفتم: پسرم چرا رابطهات را با درس و مدرسه کم کردی؟» ابتدا بهانه در آورد که چو شما ـ پدرومادر ـ تنها هستید و به خرج منزل نمی رسید من به خاطر شما درس را رها کردهام. اما من بعدا فهمیدم که چون با انقلابیون بر علیه شاه فعالیت میکند به این خاطر به دبیرستان نمیرود که مبادا گیر بیفتد. این اواخر ـ سال 1356 ـ گاهی اوقات شبها دیر به منزل میآمد بعضی وقتها متوجه میشدم که کاغذهای لوله کرده ایی را از من و و ماردش پنهان میکند. بیشتر روزها صبح زود به ساری میرود و شبها تا دیر وقت ما را منتظر میگذارد. برای من مشکل بود که از او حرف بکشم از همان کودکی آدم با رمز و راز و توداری بود. تا اینکه یکی از دوستان یک روز به من گفت: حاج محمد علی مواظب محمد حسن باش که ساواک در تعقیب او هستند.
[ جمعه 86/1/31 ] [ 9:56 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : صالحون] [Weblog Themes By : salehon.ir] |