سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شلمچه
 
لینک دوستان

تولد : چهارم خرداد 1323- درگز

تحصیلات : لیسانس علوم نظامی

مسئولیت : جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح

شهادت : بیست و یکم فروردین 1378 – تهران

بهانه پرواز : ترور به وسیله منافقین کوردل

مزار : تهران – بهشت زهرا (س)

 ********************************

یادهای ماندگار

او ، مردمی بود

همسر من ، تنها یک نظامی صرف نبود ؛ مردی در ابعاد گوناگون ، شخصیتی بود که هر گروه او را از خود می

دانست . بسیج ،ارتش ، سپاه و اقشار مختلف به قدری با او صمیمی و مأنوس بودند که او را به راستی از خود

می دانستند .
شهید صیاد ، شخصیتی بسیار مردمی داشتند . دوست داشتند همیشه با مردم باشند ؛ حتی در نماز جمعه

که شرکت می کردند ، هیچ وقت در جایگاه مسئولین نمی نشستند و اغلب در جوار مردم قرار می گرفتند . نماز که

تمام می شد ، حدود یک ساعت طول می کشید تا او برگردد و تازه می فهمیدیم که برای گوش دادن و گره گشایی

مشکلات مردم ، این همه تأخیر داشته است .

یک ارتباط ساده قلبی

من شاید از بچه های دیگر خانواده با پدرم بیشتر مأنوس بودم . یادم می آید در زمان جنگ که مشکلات درسی برایم

پیش می آمد و کسی نبود از او بپرسم ، از مدرسه تماس گرفتند و با مادرم در این رابطه صحبت کردند . مادرم هم

تلفنی به پدرم اطلاع داده بود . وقتی فردای آن روز به مدرسه رفتم ، مدیر مدرسه گفت : پدر شما از منطقه تماس

گرفته و خواسته مشکلات شما را حل کنند . برای همین هم گاهی اوقات از منطقه ، مشکلات درسی من را حل و

پی گیری می کرد . گاهی من مسائل ریاضی را از پشت تلفن برای او می خواندم و او جواب آنها را به من می داد .

آن سیم وآن تلفن در آن روزها ، پل ارتباطی قلب های ما بود .

حرف هایی با طعم آسمان

آخرین دیدار ما ، سفر شلمچه بود که به اتفاق خانواده برای بازدید از مناطق عملیاتی جنوب رفته بودیم . در آنجا بود

که ایشان خیلی از شهادت حرف می زد .
بسیجیان مثل پروانه دور پدرم حلقه زده بودند و عکس می انداختند . با او

صحبت می کردند و خاطرات ایام جنگ را با هم مرور می کردند . چیزی که من در آن روزها در روحیات پدرم

مشاهده می کردم ،‌ حالت وداع و خداحافظی بود . خداحافظی از جبهه ها ، سرزمین دوست داشتنی که برای پدرم

بسیار عزیز بود . این فراق در تمام وجود او کاملاً مشهود بود . حرف هایش طعم آسمان می داد . بعد از آن دیدار

به مشهد رفتند و بعد از بازگشتن از حرم امام رضا (ع) بود که واقعة شهادتشان رخ داد .


آخرین درس پدر !

آخرین خاطره ای که از ایشان دارم ،‌مربوط به شب شهادتش می شود . آن شب ، حال عجیبی داشت ؛ چون از

مسافرت آمده بود ؛ زیارت حرم مطهر امام رضا(ع) و عیادت مادر گرانقدرش در مشهد ، زیارت مشهد شهیدان

شلمچه همه و همه روحیه ای تازه به او بخشیده بود . گویا برای شهادت آماده بود .

آن شب برای من شبی بسیار سخت و مصیبت بار بود . تازه به عظمت او فکر می کردم که در نبودش چه کنم ؟

برای همین بود که در روز تشییع جنازه وقتی خودم را روی پاهای آقا ( مقام معظم رهبری ) انداختم ، می خواستم

تمام عقده هایم را خالی کنم ، چون او را از پدرم بیشتر دوست داشتم و باور کنید از آن لحظه به بعد ، آرامش

وصف ناپذیری پیدا کردم . به قول پدرم حال و روحم تغییر کرد و احساس خوبی به من دست داد . الان که فکر

می کنم ،
بسیار ولایت طلب بود و همیشه هم به من سفارش می کرد مطیع محض ولایت باشم .


روایت پرواز

لباس آبی تنش بود . ماسک زده بود و داشت خیابان را جارو می کرد . تعجب کردم . رفتگرها که لباسشون نارنجیه ؟

در حیاط را تا آخر باز کردم . بابا گاز داد و رفت بیرون . یک لنگه ی در را بستم . چفت بالا را انداختم . جارویش را

گذاشت کنار و رفت جلو . یک نامه از جیبش در آورد . پدر تا دیدش ، به جای این که شیشه را بکشد پایین ، در

ماشینش را باز کرد . نامه را ازش گرفت که بخواند . دولا شدم ، چفت پایین را ببندم . صدای تیر بلند شد . دیدم یکی

دارد می دود به طرف پایین خیابان ؛ همان که لباس آبی تنش بود .شوکه شدم . چسبیده بودم به زمین . نتوانستم از جا

تکان بخورم . کنده شدم ، دویدم به طرف بابا . رسیدم بالای
سرش . همان طور ، مثل همیشه ، نشسته بود پشت فرمان

، کمربند ایمنیش را هم بسته بود . سرش افتاده بود پایین ؛‌ انگار خوابیده باشد ؛ ‌اما غرق خون .


دلتنگ صیاد !!!


سحر است . نماز را در حرم امام می خوانیم و راه می افتیم . رسممان است که صبح روز اول برویم سر خاک .

می رسیم .هنوزآفتاب نزده ، اما همه جا روشن است . آقا آمده اند ؛ زودتر از بقیه ، زودتر از ما .

- شما چرا این موقع صبح خودتون رو به زحمت انداختید ؟

- دلم برای صیادم تنگ شده . مدتیه ازش دور شده ام .

تازه دیروز به خاک سپرده ایمش .

کلام شهید

ما در نظامی زندگی می کنیم که بر آن ولایت حاکم است و این ولایت هم جنبه داخلی دارد و هم جنبه بین المللی و

دورنمای وسیعی از جهان اسلام دارد و خود به خود مسیر حکومت ما مسیری است که در مسیر احکام الهی به پیش


می رود ، لذا توسعه هایی که می خواهد در این مسیر تحقق پیدا کند در ابعاد مختلف اقتصادی ، اجتماعی ، سیاسی

و ... باید نشأت گرفته از همین مرکز ولایت باشد .

 

یاد و نامش گرامی و راهش مستدام باد


[ جمعه 86/1/24 ] [ 3:12 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By salehon :.

درباره وبلاگ

خورشید اینجا عشق اینجا گنج اینجاست/ مهمانسرای کربلای پنج اینجاست/ این خاک گلگون تکه ای از آسمان است/ اینجا عبادتگاه فوجی بی نشان است
موضوعات وب
طراح قالب
امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 68
کل بازدیدها: 1439463