شلمچه
| ||
تا چفیه به دور گردن اندازی می جنگی و مثل شیر می تازی می جنگی و باز آسمانها را معراج و تمام کهکشانها را با همت خویش نور می بخشی یا در شب جبهه شور می بخشی می جنگی و جبهه شور می گیرد با رزم تو کرخه نور می گیرد می جنگی تا خدا به دست آری بی واهمه سر به دار بسپاری سر را کف دست خویش می گیری جان می بازی ولی نمی میری بی ترس از آنچه در سبو داری آماج گلوله سینه می سپاری در حادثه با کسی نمی سازی حلاجی و روی دوش خود داری
داری و ز جان خویش بیزاری سر را به طناب دار می بخشی بر دار هم اقتدار می بخشی داری به دل انتظار مولا را تا بوسه زنی مزار مولا را ای چفیه به گردن آسمان اندیش آلاله سرخ کهکشان اندیش ای رتبه ات از ستاره بالاتر از هر رقم استعاره بالاتر جامانده ز کاروان عاشورا و از زمره عاشقان عاشورا کو شور شهادت ای بسیجی ، کو ؟ آهنگ سعادت ای بسیجی ، کو ؟ کو شور شبان حمله بر دشمن نیز آن همه ساز و مرکب جنگیدن امروز چرا چگونه خاموشی ؟ تن داده ای از چه بر فراموشی بنگر که چگونه زیر پا ماندی و از قافله مثل ما جدا ماندی آنانکه برای خویش می میرند احساس تو را ندیده می گیرند ای یکه سوار جنگ ، ای سردار رزمنده ! لباس جنگ را بردار باز آب از آسیاب افتاد از چهره دختران نقاب افتاد آشفته هزار تار مو در باد برخیز و مگو که هر چه باداباد اینجا که تمام ، مو پریشانند افتاده به زیر پا ، شهیدانند الگوی دلاوری و جانبازی آیا به سکوت خویش می نازی ؟ برخیز دوباره چفیه ات را بردار سجاده جبهه ات زجا بردار مگذار که دست نابکار افتد بر گردن پست نابکار افتد مگذار که چفیه روسری گردد دستار پلید دختری گردد آن روز گرش رها نمی کردی و از گردن خود جدا نمی کردی همواره در اهتزاز بود امروز بر خاک نه ، برفراز بود امروز دیدی که شبی در اوج سرمستی با چفیه تو زخم خویش را بستی دیدی که چگونه با جوانمردی با چفیه شهید را کفن کردی برخیز دوباره چفیه را بردار سجاده جبهه ات زجا بردار مگذار که چفیه روسری گردد دستار پلید دختری گردد سروده ای از زنده یاد احمد زارعی [ جمعه 91/1/25 ] [ 11:53 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : صالحون] [Weblog Themes By : salehon.ir] |