شلمچه
| ||
![]() خبرگزاری فارس: مسیح کردستان همواره خود را در کنار مردم احساس میکرد؛ حتی مدت کوتاهی که برای دیدن خانواده میرفت، لباس گرم و کفش خوب نمیپوشید چرا که بر این باور بود که تا گونههایش از سرما کبود نشود درک نخواهد کرد که چگونه مردم کردستان در کوههای پربرف زجر حضور ضد انقلاب را بر دوش میکشند. به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت باشگاه خبری فارس «توانا»، سردار پاسدار شهید «محمد بروجردی» فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا، سال 1333 در روستای «دره گرگ» از توابع شهرستان «بروجرد» دیده بر جهان گشود. این شهید که به «مسیح کردستان» معروف است، روز اول خرداد سال 1362 به همراه پنج تن دیگر از فرماندهان، به قصد انتخاب محلی مناسب برای استقرار «تیپ ویژه شهدا» شهرستان «مهاباد» را ترک کرد و در حال عبور از سه راهی «مهاباد ـ نقده» خودرو حامل محمد و دوستانش به مین برخورد کرد. صدای انفجار مهیبی بلند شد. ماشین از زمین کنده شد و تمام سرنشینان، از آن به بیرون پرتاب شدند، محمد بروجردی حدود 70 قدم دورتر از ماشین به زمین افتاده بود و با همان تبسم گرم همیشگی، شهید شده بود. * بروجردی شناخته نشد سردار شهید «حاج همت»، درباره مهجور ماندن قدر و ارزش نقش بروجردی در تاریخ پر فراز و فرود انقلاب اسلامی و دفاع مقدس گفته بود «بروجردی شناخته نشد. بروجردی هنوز، نه بر ملت ایران و نه بر تاریخ ما شناخته نشده. تصور من این است که زمان بسیاری باید سپری شود تا بروجردی شناخته بشود. شاید خون رنگین بروجردی، این بیداری را در ما به وجود بیاورد!». * لباس گرم نمیپوشید تا سختی مردم کردستان را درک کند بروجردی با اخلاق حسنه خویش همگان را به صبر و تقوا توصیه میکرد. همواره متبسم بود، چرا که معتقد بود خنده بلند دل و روح آدمی را از رفتن باز میدارد. در سلام کردن از دیگران سبقت میگرفت و در برخورد با دیگر همرزمانش بسیار متواضع بود. هدایتگری بود که در بالا بردن سطح دانش فرماندهان زیر دستش تلاش زیادی میکرد. تردید و ابهام در وجودش راهی نداشت و همه را به توکل بر خدا سفارش میکرد. محمد در هر شرایطی اسوهای برای سعهصدر، پاکی و ایمان بود. مسیح کردستان همواره خود را در کنار مردم احساس میکرد حتی مدت کوتاهی که برای دیدن خانواده میرفت لباس گرم و کفش خوب نمیپوشید چرا که بر این باور بود که تا گونههایش از سرما کبود نشود درک نخواهد کرد که چگونه مردم کردستان در کوههای پربرف زجر حضور ضد انقلاب را بر دوش میکشند. گامهای استوار و با صلابتش کوههای کردستان را به لرزه میافکند و وحشت را در دل کومله و دمکرات میهمان میکرد. * کلام امام را تکلیف و حجتی بر خود میدانست محمد بروجردی شیعه واقعی علی (ع) بود به مرید و مولایش حضرت امام (ره) عشق میورزید و ولایت او را بر خویش لازم میدانست. هرگاه سخنرانیهای امام (ره) از تلویزیون پخش میشد، ایشان با دقت به سخنان ایشان توجه میکرد و حتی اگر شخصی در آن زمان پایش را دراز میکرد و بیتوجهی نشان میداد، شدیداً ناراحت میشد. کلام امام را تکلیف و حجتی بر گردن خویش میدانست و تا تحقق کامل آن از پای نمینشست. حدود سال 1355 بود و رژیم شاه با کشانیدن نیروهای نظامی به خیابانها سعی در کنترل اوضاع داشت. بروجردی در طراحی عملیات علیه رژیم شاه بسیار کوشا بود اما همواره کسب اجازه شرعی از امام (ره) را سرلوحه کار خویش قرار میداد. انقلابیون یکبار قصد منفجر کردن یکی از مراکز مهم را داشتند و تمام مقدمات کار را انجام داده و آماده بودند که ناگهان محمد گفت «صبر کنید من با پاریس تماس بگیرم و نظر آقا را بپرسم.» امام مخالفت کرده و فرمودند «این کار را نکیند چون ممکن است شخصی از دوستان انقلاب در آنجا باشد و در این حادثه از بین برود». محمد سراسیمه خود را به محل رساند و بمب را خارج کرد. بعداً متوجه شدند آقای کلاهدوز در آن پادگان حضور داشتند و اگر بمب منفجر میشد، قطعاً وی کشته میشد. * بیشتر زندگی مشترکم با شهید بروجردی در ماشین گذشت بروجردی اسلام را عزیزتر از خانواده میدانست و مسئولیتی که در قبال مردم کرد احساس میکرد اجازه نمیداد که برای دیدار مادر و همسر و فرزندانش زمان زیادی را قرار دهد. بسیاری از اوقات وقتی علت نیامدنشان به منزل را میپرسیدم جواب میداد: «فراموش کردم شما در کدام شهر هستید که برای دیدنتان بیایم.» اخلاق نیکوی او مجال اعتراض را به من نمیداد ولی بچهها، با دیدنشان غریبی میکردند و پنهان میشدند. با آنها بازی میکرد تا بچهها کمکم با وی آشنا شوند و من به بچهها سفارش میکردم که ایشان را اذیت نکنند. زندگی با ایشان سخت اما شیرین و آموزنده بود. ایشان پیشنهاد کردند زمانی که برای شرکت در جلسات یا سمینارهای گوناگون از شهری به شهر دیگری میروند ما هم برویم تا مدت بیشتری را در کنار او در ماشین باشیم. بسیاری از زندگی ما پس از انقلاب در ماشین گذشت. در ماشین یک جعبه کوچک بود که شامل کنسرو، لیوان و درب بازکن بود. به روستاها که میرسیدیم نان محلی خریده و با کنسروهایی که در ماشین داشتیم غذای خوبی تهیه میکردیم که متأسفانه بچهها نمیتوانستند بخورند و مشکل ایجاد میشد. مدتی را هم در یک کانتینر و با شرایط سخت و امکانات ساده زندگی کردیم. در آخرین وداعمان به من گفتند که بچهها را نسبت به اسلام دلسوز بار بیاور و به آنها بیاموز که آزاده زندگی کنند و برای زرق و برق دنیا خود را به زحمت نیاندازند. * بروجردی با دیدن فقر مردم گریه میکرد در اواخر سال 58 که بیشتر نقاط حساس سنندج از جمله باشگاه افسران گرفتار چنگالهای بیرحم دشمن خود فروخته بود، مردان جهاد که بار تکلیف را بر شانههای خویش احساس میکردند عاشقانه راهی کردستان شدند. محمد از جمله این دلیر مردان بود که توانست پس از گذشت چهل شبانه روز باشگاه را از محاصره رهایی بخشد. فرمانده سپاه غرب صف مردم را از ضد انقلاب جدا میدانست و در عملیاتهای مختلف که برای پاکسازی صورت میگرفت تأکید داشت که نباید آسیبی به مردم برسد. معتقد بود که باید با قصد قربت به تکلیف عمل کرد و به مردم مظلوم خدمت کرد. علاقه او به کردنشینان تا حدی بود که پس از پاکسازی هر روستا فردی را مأمور میکرد که خانوادههای محتاج و نوع نیاز آنها را انعکاس دهد. حتی خود شخصاً در بسیاری از این شناسائیها شرکت داشت، بروجردی زمانی که فقر مردم را میدید، گریه میکرد و خود را مسئول میدانست و این در حالی بود که رعب حضور کومله و دمکرات تا عمق جان مردم نفوذ کرده بود. آنها پاسداران را زنده پوست کنده، یا ناخن آنها را کشیده و میسوزاندند و یا سرها را میبریدند تا با ایجاد وحشت به افکار شوم خویش جامعه عمل بپوشانند. محمد با این وجود همواره لباس سپاه میپوشید. زمانی که از او درخواست میکردیم تا در برخی مواقع آن را نپوشد اینگونه پاسخ میداد «این لباس را ما به وجود آوردیم و جزو دستاوردهای انقلاب است و اگر بنا باشد از ترس مردن نپوشیم دیگر نمیتوانیم به خودمان بقبولانیم که پاسدار انقلاب و دستاوردهای آن هستیم». * فرازی از وصیتنامه شهید بروجردی اصل مقاومت و پایداری ـ همان طور که امام فرمودند ـ نباید فراموش شود که بیم آن میرود زحمات شهدا به هدر رود؛ اگر چه آنها به سعادت رسیدند اما این ما هستیم که آزمایش میشویم. من با تمام وجود این اعتقاد را دارم که شناخت و مبارزه با جریانهایی که بین مسلمین شایع شده و سعی در به انحراف کشیدن انقلاب از خط اصیل و مکتبی آن دارد، به مراتب حساستر و سختتر از مبارزه با رژیم صدام و آمریکاست؛ وصیتم به برادران این است که سعی کنند توده مردم را که عاشق انقلاب هستند از نظر اعتقادی و سیاسی آماده کنند تا بتوانند کادرهای صادق انقلاب را شناسایی کنند و عناصری را که جریانهای انحرافی دارند بشناسند که شناخت مردم در تداوم انقلاب، حیاتی است. [ سه شنبه 91/3/2 ] [ 1:0 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ ]
|
||
[قالب وبلاگ : صالحون] [Weblog Themes By : salehon.ir] |