شلمچه
| ||
... روز هفدهم اسفند، در اوج درگیری ما با دشمن در جزیره مجنون، حوالی بعدازظهر بود که دیدم می گویند بی سیم تو را می خواهد. گوشی را که به دستم گرفتم، صدای حاج همت را شنیدم که گفت: منبع : نوید شاهد [ جمعه 90/12/19 ] [ 11:30 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
به سال 1336 ه.ش. در یکی از محلههای مستضعفنشین شهر شهیدپرور اصفهان بنام کوی کلم، در خانوادهای آگاه، متقی و با ایمان فرزندی متولد شد که او را حسین نامیدند. از همان آغاز، کودکی باهوش و مودب بود. در دوران کودکی به دلیل مداومت پدر بر حضور در نماز جماعت و مراسم دینی، او نیز به این مجالس راه پیدا کرد. از آنجا که والدین او برای تربیت فرزندان اهتمام زیادی داشتند، او را به دبستانی فرستادند که معلمانش افرادی متعهد، پایبند و مراقب امور دینی و اخلاقی بچهها بودند. علاوه بر آن، اکثر اوقات پس از خاتمه تکالیف مدرسه، به همراه پدر به مسجد محله – معروف به مسجد سید – میرفت و به خاطر صدای صاف و پرطنینی که داشت، اذانگو و مکبر مسجد شد. حسین در زمان فراگیری دانش کلاسیک، لحظهای از آموزش مسائل دینی غافل نبود. به تدریج نسبت به امور سیاسی آشنایی بیشتری پیدا کرد و در شرایط فساد و خفقان دوران طاغوت گرایش زیادی به مطالعه جزوهها و کتب اسلامی نشان داد. در سال 1355 پس از اخذ دیپلم طبیعی به سربازی اعزام شد. در مشهد ضمن گذراندن دوران سربازی، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید. طولی نکشید که او را به همراه عدهای دیگر بالاجبار به عملیات سرکوبگرانه ظفار (عمان) فرستادند. حسین از این کار فوق العاده ناراحت بود و با آگاهی و شعور بالای خود، نماز را در آن سفر تمام میخواند. وقتی دوستانش علت را سئوال کردند در جواب گفت: «این سفر، سفر معصیت است و باید نماز را کامل خواند.» در سال 1357 به دنبال صدور فرمان حضرت امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها و سربازخانهها، او و برادرش هر دو از خدمت سربازی فرار کردند و به خیل عظیم امت اسلامی پیوستند. آنها در این مدت، دائماً در تکاپوی کار انقلاب و تشکل انقلابیون محل بودند.
شهید حاج حسین خرازی از همان آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، درگیر فعالیت در کمیته انقلاب اسلامی، مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگهای کردستان بود و لحظهای آرام نداشت. به خاطر روحیه نظامی و استعدادی که در این زمینه داشت، مسؤولیتهایی را در اصفهان پذیرفت و با شروع فعالیت ضدانقلابیون در گنبد، مإموریتی به آن خطه داشت. دشمن که هر روز در فکر ایجاد توطئهای علیه انقلاب اسلامی بود، غائله کردستان را آفرید و شهید حاج حسین خرازی در اوج درگیریها، زمانی که به کردستان رفت، بعد از رشادتهایی که در زمینه آزاد کردن شهر سنندج (همراه با شهید علی رضاییان فرمانده قرارگاه تاکتیکی حمزه) از خود نشان داد، در سمت فرماندهی گردان ضربت که قوی ترین گردان آن زمان محسوب میشد، وارد عمل گردید و در آزادسازی شهرهای دیگر کردستان از قبیل دیواندره، سقز، بانه، مریوان و سردشت نقش مؤثری را ایفا نمود و با تدابیر نظامی، بیشترین ضربات را به ضدانقلاب وارد آورد. شهید خرازی با شروع جنگ تحمیلی بنا به تقاضای همرزمان خود، پس از یکسال خدمت صادقانه در کردستان راهی خطه جنوب شد و به سمت فرمانده اولین خط دفاعی که مقابل عراقیها در جاده آبادان-اهواز در منطقه دار خوین تشکیل شده بود (و بعداً در میان رزمندگان اسلام، به «خط شیر» معروف شد) منصوب گشت. خطی که نه ماه در برابر مزدوران عراقی دفاع جانانهای را انجام داد و دلاورانی قدرتمند را تربیت کرد. این در حالی بود که رزمندگان از نظر تجهیزات جنگی و امکانات تدارکاتی شدیداً در مضیقه بودند، اما اخلاص و روح ایمان بچههای رزمنده، نه تنها باعث غلبه سختیها و مشکلات بر آنها نشد بلکه هر لحظه آماده شرکت در عملیات و جانفشانی بودند. در عملیات شکست حصر آبادان، فرماندهی جبهه دارخوین را به عهده داشت و دو پل حفار و مارد را که عراقی ها با نصب آن دو پل بر روی رود کارون، آبادان را محاصره کرده بودند، به تصرف درآورد. شهید خرازی در آزاد سازی بستان بهترین مانور عملیاتی را با دور زدن دشمن از چزابه و تپه های رملی و محاصره کردن آنها در شمال منطقه بستان انجام داد و پس از عملیات پیروزمندانه طریق القدس بود که تیپ امام حسین (ع) رسمیت یافت. در عملیات فتح المبین دشمن را در جاده عین خوش با همان تدبیر فرماندهی اش حدود 15 کیلومتر دور زد و یگان او در عملیات بیت المقدس جزو اولین لشکرهایی بود که از رود کارون عبور کرد و به جاده اهواز- خرمشهر رسید و در آزاد سازی خرمشهر نیز سهم بسزایی داشت. از آن پس در عملیات مختلف همچون رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر 4 و خیبر در سمت فرماندهی لشکر امام حسین(ع)، به همراه رزمندگان دلاور آن لشکر، رشادتهای بسیاری از خود نشان داد. در عملیات خیبر که توام با صدمات و مشقات زیادی بود دشمن، منطقه را با انواع و اقسام جنگافزارها و بمبهای شیمیایی مورد حمله قرار داده بود، اما شهید خرازی هرگز حاضر به عقبنشینی و ترک موضع خود نشد، تا اینکه در این عملیات یک دست او در اثر اصابت ترکش قطع گردید و پیکر زخم خورده او به عقب فرستاده شد. از بیمارستان یزد – همانجایی که بستری بود – به منزل تلفن کرد و به پدرش گفت: من مجروح شدهام و دستم خراش جزئی برداشته، لازم نیست زحمت بکشید و به یزد بیایید، چون مسئله چندان مهمی نیست. همین روزها که مرخص شدم خودم به دیدارتان میآیم. در عملیات والفجر 8 لشکر امام حسین(ع) تحت فرماندهی او به عنوان یکی از بهترین یگانهای عمل کننده، لشکر گارد جمهوری عراق را به تسلیم واداشت و پیروزیهای چشمگیری را در منطقه فاو و کارخانه نمک که جزو پیچیدهترین مناطق جنگی بود، به دست آورد. در عملیات کربلای 5 در جلسهای با حضور فرماندهان گردانهاو یگانها از آنان بیعت گرفت که تا پای جان ایستادگی کنند و گفت: هرکس عاشق شهادت نیست از همین حالا در عملیات شرکت نکند، زیرا که این یکی از آن عملیات های عاشقانه است و از حسابهای عادی خارج است. لشکر او در این عملیات توانست با عبور از خاکریزهای هلالی که در پشت نهر جاسم – از کنار اروندرود تا جنوب کانال ماهی ادامه داشت – شکست سختی به عراقیها وارد آورد. عبور از این نهر بدان جهت برای رزمند گان مهم بود که علاوه بر تثبیت مواضع فتح شده، عامل سقوط یکی از دژهای شرق بصره بود که در کنار هم قرار داشتند. هدایت نیروهای خط شکن در میان آتش و بیاعتنایی او به ترکشها و تیرهای مستقیم دشمن و ایثار و از خودگذشتگی او، راه را برای پیشروی هموار کرد و بالاخره با استعانت از الطاف الهی در آن صبح فتح و پیروزی، حاج حسین با خضوع و خشوع به نماز ایستاد. شهید خرازی با قرآن و مفاهیم آن مانوس بود و قرآن را با صدای بسیار خوبی قرائت میکرد. روزهای عاشورا با پای برهنه به همراه برادران رزمنده خود در لشکر امام حسین(ع) در بیابانهای خوزستان به سینهزنی و عزاداری میپرداخت و مقید بود که شخصاً در این روز زیارت عاشورا بخواند. او علاوه بر داشتن تدبیر نظامی، شجاعت کمنظیری داشت. با همه مشکلات و سختیها، در طول سالیان جنگ و جهاد از خود ضعفی نشان نداد. قاطعیت و صلابتش برای همه فرماندهان گردانها و محورها، نمونه و از ابهت فرماندهی خاصی برخوردار بود. حساسیت فوقالعادهای نسبت به مصرف بیتالمال داشت، همیشه نیروها را به پرهیز از اسراف سفارش میکرد و میگفت: وسایل و امکاناتی را که مردم مستضعف دراین دوران سخت زندگی جنگی تهیه میکنند و به جبهه میفرستند بیهوده هدر ندهید، آنچه میگفت عامل بود، به همین جهت گفتارش به دل مینشست. [ شنبه 90/12/6 ] [ 4:10 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
چفیه یعنی باز گمنامی شهید
از شهیدستان گمنامی رسید
گرچه نامش از زبانها دور بود
استخوان پیکرش پر نور بود
چفیه را سنگر نشینان دیده اند
چفیه را گلها به خود پیچیده اند
چفیه امضای گل آلاله هاست
چفیه تنها یادگار لاله هاست
چفیه رو انداز گلها بوده است
طایر پرواز دلها بوده است
چفیه تار و پود اشکی بی ریاست
مرهم زخمان شیر کربلاست
چفیه را زهرا(س)به گلها هدیه کرد
چفیه را اشک شهیدان چفیه کرد
چفیه ها بوی شهادت می دهند
بوی دوران شرافت می دهند
چفیه یعنی باز گمنامی شهید
با هزاران ناز عطرش می رسید
عطر گمنام عطر یاس ساقی است
چفیه هم مانند چادر خاکی است...
[ پنج شنبه 90/11/27 ] [ 3:58 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
سید مسعود شجاعی طباطبایی از هنرمندان برجسته و شناخته شدهی جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی با انتشار تصویر تکاندهندهای از میدان مین در عملیات رمضان، دلنوشتهای متناسب با شرایط امروز نیز منتشر کرد.
منبع : مشرق [ یکشنبه 90/11/16 ] [ 3:59 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
بنام خدا
مختصری از شرح زندگانی شهید حجت الاسلام شیخ رحمتالله میثمی ایشان در سال 1336 در محله مسجدحکیم اصفهان (میدان امام) متولد شد و پس از سپری شدن دوران کودکی و ایام دبستان ، وارد دبیرستان شد. از همان ایام در کنار دروس دبیرستانی به جلسات قران و تفسیر علاقهای شایان داشت و در جذب دوستانش به جلسات قران نقشی فعال داشت، که در همان ایام، یار دیرینه و دوست عزیزش شهید بزرگوار حجتالاسلام مصطفی ردانیپور را به جلسات قران رهنمون کرد. تااینکه در سال 1353 که مشغول خواندن کلاس یازدهم بود و همراه یکدسته از جوانان مذهبی به دنبال نهضت رهبر کبیر انقلاب فعالیتهای مبارزاتی بر علیه ظلم شاهنشاهی داشت، علیرغم زرق و برقهای گروههای به ظاهر انقلابی، مبارزه را بدون دستیابی به علوم ائمه طاهرین(ع) میسر ندانست و خیلی آگاهانه وظیفه خویش را چنین تشخیص داد که به دانشگاه امام صادق(ع) شهر خون و قیام، قمالمقدسه و بالاخره حرم اهلبیت(ع) راه یابد. او میفرمود چون تشخیص دادهام که از این راه به هدف میرسم، یکساعت دیگر هم، غیر این راه ادامه نخواهم داد. اینجا بود که در کنار همسنگر عزیزش(شهید ردانیپور)عازم قم شدند و هر دو با شوقی فراوان و دلی مالامال از عشق به آثار اهلبیت(ع) و معارف اسلام، در مدرسه حقانی(تحت نظارت آیتالله شهید قدوسی) مشغول درس شدند. ماجراهای عجیبی از انس و علاقه و معاشرت این دو هم حجرهای شهید در خاطره دوستانشان به جا مانده، کمتر روزی میشد که زیارت حضرت معصومه(س) و دعای عهد را فراموش نمایند و در انجام کارهای شخصی بر همدیگر سبقت نگیرند. دو سال تحت نظارت اساتید ارزشمند و محقق مدرسه حقانی، سپری کردند و اینان با عدهای دیگر ازدوستانشان ( از جمله شهید بردار شهیدش حجت الاسلام شیخ عبدالله میثمی و....) تحت نظارت استاد بزرگوارشان (علامه مصباح یزدی) در ضمن اینکه دروس مقدماتی را میخواندند، بهرههای عمیقی از اعتقادات اسلامی و حکمت الهی گرفتند، علاوه بر اینکه در کنار معلمین اخلاق مخصوصا عارف و زاهد زمان(آیت اللهالعظمی بهجت) که میفرمودند:( آشیخ رحمتالله، مردی رشید بود ) مرتبتی بدست آوردند. شهید شیخ رحمت الله میثمی سعی میکرد زهد خویش و آنچه را که بهدست آورده بود مخفی نگهدارد. بارها میشد که هنگام اهداء هدیهای و یا دادن صدقهای خود مستقیما اقدام نمیکرد و کارهای خیر خود را از طریق برادران و یا دیگر دوستانش انجام میداد. در اطاعت از پدر و مادر و رعایت حال آنان و مراعات خویشان مخصوصا اهل و عیال و برادران و خواهرانش واقعا حلیمانه و حکیمانه برخورد میکرد. در تابستان 1361 به اصفهان آمدند و در مدرسه علمیه صدر اصفهان زیر نظر اساتید فقه مشغول گردید، در همان ایام دوست عزیزش شهید ردانیپور، به ایشان عرض کرد: جبهههای جنگ نیاز به تبلیغ دارد، این جمله کافی بود که قلب وظیفه شناس او را منقلب کند و سراسیمه متوجه جبههها برای تبلیغ شود. ماهها در لشکر فجر و تیپ المهدی(عج) و تیپ قمر بنی هاشم(ع) و دگر سنگرها و پادگانهای غرب و جنوب کشور مشغول تبلیغ بودند. تا اینکه شهید بزرگوار حجتالاسلام ردانیپور بعد از چندین سال جنگ و جهاد، موفق گردید جهت اجرای سنت رسولالله(ص) آنهم ازدواج با یک همسر شهید، به اصفهان بیاید. چند روزی از عروسی این سردار بزرگ اسلام نگذشته بود که عازم عملیات والفجر2 در منطقه حاج عمران گردید و شهد شیرین شهادت را نوشید و به دیدار خدا شتافت. او شهید شد اما چه بگویم که شهادت این بزرگوار با روح صمیمیترین دوست و همسنگر عزیزش (شیخ رحمتالله میثمی ) چه کرد، دیگر او سراز پا نمیشناخت و باز برای چندمین بار به قصد رسیدن به دوستش عازم جبهه گردید. اکثر شبها شهید ردانیپور را درخواب میبیند و به شکلی از او دعوت میکند تا به او بپیوندد. شهید ردانیپور یکی از شبها در خواب به او (شیخ رحمت الله میثمی) گفته بود: من ازدواج دومی کردهام، تو هم حاضری ازدواج دیگری کنی، که او در عالم خواب قبول کرده بود.در این سفر آخر خود ایشان خوابی دیده بود ( که دشمنان اسلام بدنش را مثله و قطعه قطعه کردهاند و در تعبیر آیتالله بهجت گفتند: تمام اعضایش برای خدا خالص شده است) که بعد از آن مصمم شد که وصیتنامه خود را بنویسد. در سفر آخر که ایشان عازم همان منطقهای بود که دوست عزیزش(شهید ردانیپور) شهید شده بود، یک روزه به زیارت حضرت علیبنموسیالرضا(ع) شتافت و از آن طرف عازم جبهه شد. روز پنجم محرم که ایشان برای تبلیغ در بین رزمندگان عزیز اسلام به خط مقدم منطقه عملیاتی حاج عمران و تپه آیتالله صدر رفته بود، شب را سپری کرده و پنجشنبه (صبح ششم محرم) مشغول دیدار از سنگرنشینان اسلام میشود تا بالاخره مقابل همان تپهای که جنازه عطرآگین و غرقه به خون دوست عزیزش(شهید ردانیپور) افتاده بود، میرسد و در آنجا با دوربین از دور جنازههای عزیزان به خون غلطیده را مشاهده کرده و همچون ابر بهاری اشک میریزد. سپس به خاطر شادی روح شهدا به سنگری میروند و زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام خوانده و سپس جلسهای را با دعای توسل و مصیبت حضرت اباعبدالله الحسین(ع) با چشمان گریان به پایان میرسانند، سپس دیدار از رزمندگان را ادامه دادند، نزدیکی ظهر در سنگری نشسته و یکی از پدران شهدا (حاج مهدی شکوهنده) که دو فرزند عزیزش شهید شده بودند، وصیتنامه دومین فرزند شهید خویش را میخوانند. او از صبح تا آن موقع در مصیبت امام حسین(ع) اشک میریخت، اما موقعیکه جملات پرمحتوا و ایمانزای وصیتنامه شهید محمد علی شکوهنده را میشنود، شادمان گشته به قسمی که دیگر روح در بدنش جا نمی گیرد. یکی از رزمندگان ایشان را برای نماز در یکی از سنگرها دعوت مینماید، ایشان بعد از وضو گرفتن، درست موقعیکه برای نماز ظهر آماده گشته بود، با خمپارهای که به دست یکی از شقیترین دشمنان خدا از ناحیه بعثیان عراقی شلیک میگردد، شب جمعه، ششم محرم در کنار پیکر پاک دوست عزیزش (شهید ردانیپور) با دلی مالامال از عشق حسینی بر پروردگارش وارد میشود و سپس او را در شب عاشورای حسینی سال 1362 در قطعه عملیات والفجر2 (معروف به لسانالارض) گلستان شهدای اصفهان به خاک میسپارند. فرازهایی از وصیتنامه شهید حجت الاسلام شیخ رحمت الله میثمی: بدانید پیروزی و موفقیت شما در این دنیا بسته به عشق و دوستی شما نسبت به امام زمانتان میباشد. آنها که عاشق مهدی(عج) هستند دیگر به هیچ چیز عشق نمیورزند، تنها غم و ناراحتی آنها دوری از معشوق و اینکه چرا بیشتر آقا را دوست نمیدارند میباشد. دلی که عشق مهدی(عج) در آن باشد هیچوقت پیر نمیشود. فرج امام زمان(عج) فرجی است که موجبات شادمانی حضرت زهرا(س) را فراهم میکند و این دل داغدیده بهترین زنهای عالم را بعد از سالهای مدیدی شادمان میکند. ای خدا یاری کن در عشق او بسوزیم و بگرییم و ای خدا کوتاهیهای ما را نسبت به او ببخش و ما را یاری کن تا وظائفی که در قبال او داریم به بهترین وجه انجام دهیم شادی روحشان صلوات
[ جمعه 90/11/7 ] [ 9:7 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
براساس راهبرد نظامی ارائه شده از سوی سپاه پاسداران به مسئولین کشور، برای نیل به پیروزی در جنگ می بایست در جبهه جنوب، جاده های شمالی و جنوبی بصره و نیز در جبهه شمالی، جاده های مواصلاتی کرکوک به بغداد قطع و یا تهدید شوند و در نتیجه، صدور نفت عراق به خارج کاملا قطع گردد و سپس حرکت اصلی به سمت بغداد آغاز شود. بر همین اساس، محاصره و سپس تصرف شهر بصره به عنوان هدف عملیات اصلی سپاه پاسداران در سال 1365 مورد توجه قرار گرفت که برای تحقق آن به کارگیری حدود 500 گردان و آن هم از سه محور ضرورت یافت لیکن به دلیل مشکلاتی همچون ضعف امکانات نظامی تنها یک محور – به عنوان تنها راه باقی مانده جنگ در جبهه جنوب – انتخاب شد. به عبارت دیگر، پس از حذف دو محور احاطه ای (هور و فاو) منطقه شلمچه و ابوالخصیب به منظور انجام عملیاتی بزرگ و سرنوشت ساز برگزیده شد. تصرف شهر بصره و تهدید جاده صفران – بصره منطقه عملیاتی ابوالخصیب و شلمچه دارای ارزش ها و ویژگی های مهم سیاسی و نظامی است و می توان آن را مهم ترین منطقه عملیاتی در جبهه جنوب دانست. مرکز این منطقه، نخلستان های اطراف اروندرود – حد فاصل جزیره بلجانیه تا بصره است – که عرض آن 4 تا 5 کیلومتر و طول آن حدود 15 کیلومتر می باشد. زمین منطقه عملیاتی از دو جهت دارای خصوصیات مهمی می باشد: 1- وجود نهرها و کانال های کشاورزی که عمق مناسبی دارد و از آن ها می توان برای پدافند استفاده کرد. 2- جناحین منطقه عملیاتی که از شمال به آب گرفتگی شلمچه و کانال ماهی گیری و از جنوب به خور زبیر و زمین های باتلاقی اطراف آن منتهی می شود و دشمن در آن قدرت پاتک ندارد. شمال منطقه عملیاتی در حوزه استحفاظی سپاه سوم و جنوب آن در حوزه استحفاظی سپاه هفتم عراق قرار داشت. لشکر 11 پیاده از سپاه سوم و لشکر 15 پیاده از سپاه هفتم در منطقه حضور داشتند. در ذیل اسامی کلیه یگان هایی که قبل و حین عملیات در منطقه حضور یافتند، آورده شده است: الف – یگان های پیاده: تیپ های 19، 22، 104، 111، 802 ، 805، 107، 102، 702، 420، 421، 429، 45، 112، 47، 23، 238، 436، 802، 501، 402، 117 و 28 ب– یگان های زرهی: تیپ های 16، 30 و یک گردان مستقل ج – یگان های مکانیزه: تیپ های 25 و 8 د– گارد ریاست جمهوری: تیپ های 2 و 4 از لشکر1 کماندویی و تیپ های 7 و 8 از لشکر 2 پیاده هـ – نیروی مخصوص: تیپ های 66 و 68 و – کماندو: تیپ4 کماندویی ستاد کل و گردان کماندویی لشکر 26 ز – جیش الشعبی: قاطع 58 المثنی [ یکشنبه 90/10/4 ] [ 10:12 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : صالحون] [Weblog Themes By : salehon.ir] |