شلمچه
| ||
گلوله اطلاعیه از همان روزهای اول جنگ تحمیلی عراق علیه ایران که اسرا و پناهندگان عراقی مورد بازجویی قرار می گرفتند ، معلوم بود که رژیم عراق بر روی سربازان و نیروهای خود از نظر روحی ،روانی و تبلیغی بسیار کار کرده و ذهن آنها را از تبلیغات سوء نسبت به ایرانیان پُـر نموده است به طوری که آنها فکر می کردند نیروهای ما انسانهای بی رحم و خونخواری هستند ! اما وقتی برخورد شفقت انگیز و خوب رزمندگان اسـلام رامی دیدند ازآنچه شنیده بودند بسیار تعجب می کردند . لـذا برادران رزمنده در جبـهه هـای کرخه ، تپه چشمه ، دشت عباس و شوش برای خنثی سازی این تبلیغات به فکـر افتادنـد چـاره ای بینـدیشنـد تـا اینکـه بـا مبـاحثه و مشـورت و بـه پیشنهـاد بـرادرانـی کـه بـا خمپـاره کـــار می کردند به این نتیجه رسیدند که ازگلوله خمپاره برای پخش اطلاعیه استفاده کنند ! امّـا چگونه ؟ بـه این صورت که پس از چـاپ مطالبی روشنگرانه به زبان عربی بر روی کاغذ A4 مقداری از مواد گلوله ای منوّر را از توپ خارج کرده و به جای آن بــرگـه های کاغذ را بـر روی یـک قرقره آهنی جاسازی می کردند . بعد از شلیک گـلـولـه بجای روشن شدن گلوله منور ، از آسمان اطلاعیه پخش می گردید . این ابتکار آنگونه که اسرا و پناهندگان عراقی اظهار می داشتنـد ، هـم اثـرات مهمی بر روحیه نیـروهـای عراقی داشته و هم باعث روشنگری آنها می شد . از طرفی باعث عصبانیت فرماندهان و مسئولان عراقی نیز می گردید! . (1) ****************************************************************************** 1)برگرفته از ماهنامه فکّه **************************************************************************************** [ سه شنبه 85/9/21 ] [ 12:45 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
بنام خدا دوستان همراه و همدل سلام مدتها موضوعی ذهنمو مشغول کرده و این دغدغه را در من ایجاد کرده که در باره آن باید بنویسم . خُب هفته بسیج امسال هم مثل سالهای قبل اومد و رفت . برنامه هایی را بسیج و سایر دستگاهها اجرا کردند که ما با اونها فعلا" کاری نداریم . اونچه که ذهن مرا به خود مشغول کرد عکسی بود که در یکی از این برنامه های تلویزیونی دیدم و البته قبلا" هم به دفعات دیده بودم و اون مربوط به تابلوئی هستش که روی اون با جمله معروف « بسیجی لبخند بزن » مزین شده ، با دیدن این نوشته ناخودآگاه این مطلب به ذهنم اومد که بسیجی به چی ، به کی ، کجا و چرا لبخند بزند ؟ راستی تا حالا به این موضوع فکر کردید که اون زمونا بسیجی ها چرا لبخند می زدند ؟ چه چیزی یا چه چیزایی باعث لبخند ردن بسیجی ها می شد ؟ البته دلایل مختلفی می توان برای این موضوع عنوان نمود که در اینجا به چند مورد آن اشاره می کنم . اون زمونا بسیجی دلش خوش بود که در فضایی روحانی و معنوی زندگی می کنه ! اون زمونا مردم خیلی به فکر خودشون نبودند و همه به فکر یکدیگه بودند و در یاری به هم سبقت می گرفتند ! اون زمونا جنگی بود ، شور و حالی بود ، عشق و فداکاری بود و جوونا در فضای دیگه ای سیر می کردند ! اون زمونا پاتوق جونای ما مسجد و پایگاه بسیج بود و دل مشغولی هاشون جنگ و حواشی اون بود ! اون زمونا فضای شهرهای ما عطر و بوی شهادت می داد و هر کوچه ای که رد می شدی حجله ای از شهید اونو مزین کرده بود ! اون زمونا پوشیدن لباس خاکی برای جوونا ارزش بود و چفیه قداست خاصی داشت و پسرا مردان ِمَـرد بودند! اون زمونا دخترای ما حیا و عفت خود را به حراج نذاشته بودن و از بزک کردن و پوشیدن لباسای تنگ و نیمه عریان خبری نبود ! اون زمونا از رانت و رانت خوری خبری نبود و هر کی که رأس کاری بود به فکر خدمت بود نه به فکر پُـر کردن جیب خود ! اون زمونا مسئولین بیشتر به فکر مردم بودند تا خودشون ! اون زمونا شهید همت بود ، خرازی و باکری ، زین الدین و آوینی و خیلی های دیگه بودند و بسسیجی به بودن اینا دل خوش بود ! آره اون زمونا خیلی خوب بود خیلی ... [ دوشنبه 85/9/13 ] [ 11:1 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
![]() امام صادق(ع) :
هر کس امام رضا (ع) را زیارت کند ، در حالی که عارف
به حق و مقام او باشد،خداوند به وی پاداش هفتادهزارشهید
از شهدای حقیقی رکاب رسول خدا(ص)را عنایت فرماید .
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() مشهور آن است که ولادت مولانا علی بن موسی الرضاالمرتضی(علیه آلافُ التحیة والثناء)
در روز یازده ذیقعده سال 148 هـ .ق در حوالی مدینه بوده است . مادر پارساو بزرگوار
امام رضا(ع) حضرت نجمه خاتون(س) می فرماید : وقتی فرزندم امام رضا(ع) را باردار
بودم ، هیچ احساس بارداری و سنگینی نمی کردم و چون به رختخواب می رفتم صدای ذکر
و تسبیح او را می شنیدم .آن هنگام که او به دنیا آمد، دست های خود را برزمین گذاشت و
سر به سوی آسمان بلند کرد و سخنی گفت که من نفهمیدم.درهمان حال امام موسی کاظم (ع)
بر من وارد شد و فرمود: ای نجمه ! کرامت پروردگارت برتو گوارا باد! . پس فرزندم را در
جامه سفیدی پیچیدم و به دست آن حضرت سپردم . او در گوش راست فرزندم اذان و در
گوش چپش اقامه گفت : آن گاه آب فرات طلبید و کام او را با آن برداشت . سپس او را به
من بازگرداند و فرمود : او را بگیر که او بعد از من حجت خدا روی زمین خواهد بود .
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() میلاد با سعادت عالِم آل محمد ، ثامن الحجج
حضرت علی بن موسی الرضا المرتضی (ع)
بر امام عصر (عج) و شیعیان و اردتمندان آن حضرت مبارک باد
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() [ شنبه 85/9/11 ] [ 1:0 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
میهمان داشتم ، ببخشید !
من هر شب خواب همسر شهیدم را می دبدم ؛ اما دو سه روزی بود که دیگر
به خوابم نمی آمد .
از این که چند روز بود که خوابش را نمی دیدم ، دلم گرفته بود و ناراحت بودم .
عصر ، گریه کردم و با عکسش حرف زدم . به او گفتم : چرا دیگر به ما سر
نمی زنی ؟ دلمان برایت تنگ شده .
شب ، دورباره خوابش را دیدم ، از اتاقی خارج شد و به طرف من آمد . در خواب
گله کردم و به او گفتم : چرا به ما سر نمی زنی ؟
گفت : مهمان دارم .
این حرف را گفت و دوباره به داخل همان اتاق رفت . به پسرم گفتم : سروصدا
نکن . پدرتان ، مهمان دارد .
بعد هم دنبالش رفتم تا کنار در اتاق ، در باز بود . نگاهی به داخل اتاق کردم تا
میهمانهای او را ببینم . در و دیوار اتاق پـُر از نور بود ؛ نور سبز .
![]() شهید صیاد شیرازی وسط نشسته بود و سه نفر با لباس نظامی کنارش نشسته
بودند . لباس های سبز تنشان بود . نشناختمشان . فقط قیافه یکی از آنها را خوب
دیدم . صبح که از خواب بیدار شدم ، در فکر آن سه نفری بودم که با لباس نظامی
کنار همسرم نشسته بودند . همان موقع دخترم زنگ زد و گفت : مامان ! سه نفر
از نیروی انتظامی شهید شده اند .
وقتی در تلویزیون عکس هایشان را دیدم ، خیلی گریه کردم . آن کسی که قیافه اش
را در خواب دیده بودم ، « شهید ابوالفتحی » بود .
خاطره ای از همسر شهید والامقام صیاد شیرازی
***********************************************************************
براستی شهیدان ما به چه مقام رفیعی دست یافتند که اینچنین از اوضاع ما باخبرند و با کمترین
دلتنگی به خواب زندگان می آیند - البته اگر ما آنها را مرده بپنداریم که اینچنین نیست و زنده
واقعی آنها هستند و ما مردگان حقیقی هستیم - گرچه همه شهیدان دارای روح بزرگ و نفس
پاک بودند ولی برخی از آنان از بزرگی و عطمتی خاص و مثال زدنی بهره مند بودند از جمله
شهید بزرگوار صیاد شیرازی که الحق روح بزرگی داشت او تنها یک نظامی نبود بلکه به لحاظ
شخصیتی دارای ابعاد گوناگون بود بطوری که هر گروه او را از خود می دانست.
بسیج ، ارتش ، سپاه و اقشار مختلف مردم به قدری با وی مأنوس بودند که او را به راستی از
خود می دانستند. وی علیرغم داشتن موقعیت ممتاز اجتماعی هرگز دل به دنیا نبسته بود و همواره
با مردم بود و هیچگاه خود را از مردم جدا نمی دید و سعی و تلاش در رفع مشکلات مردم داشت.
او همیشه در فکر خدمت بود و حتی دریافت درجه سرلشکری موجب این نشد که وی مغرور شود
و روحیه بسیجی خود را از دست بدهد بلکه در پاسخ به یکی از بستگانش که از ترفیع درجه
وی ابراز خوشنودی می کرد خندید و گفت : ما خیلی به دنبال این نیستیم که سرتیپ شویم ،
سر لشکر شویم و یا ستوان بمانیم . می خواهیم خدمت کنیم ؛ فرقی نمی کند که چه درجه ای
داشته باشیم .
![]() شهید صیاد شیرازی بسیار متعبد بوده و به معنای واقعی مظهر تقوا و فضیلت بود . از نظر عبادی
همین بس که در طول یکسال ، سه ماه رجب ، شعبان و رمضان را حتماً روزه می گرفت ،
روزه های مستحبی دوشنبه و پنجشنبه را هرگز فراموش نمی کرد . نماز شبش به هیچ وجه ترک
نمی شد .
آری از شهید صیاد شیرازی هر چه بگوئیم ، کم گفته ایم و به همین اندک بسنده می کنیم .
در خاتمه از خداوند بزرگ می خواهیم که به ما توفیق دهد تا بتوانیم پاسدار خون شهیدان و
رهرو راه آنان باشیم .آمین یا رب العالمین
*********************************************************************************** [ سه شنبه 85/9/7 ] [ 12:44 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
قسمتی از وصیتنامه شهید حمید باکری جانشین فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا
دعا کنید که خـــداوند شــهــادت را نصیب شما کند که در غیر اینصورت زمانی
فرا می رسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان ، سه دسته می شوند :
۱- دسته ای به مخالفت با گذشته خــود برمی خیزند و از گذشته خـود پشـیمان
می شوند .
۲- دسته ای راه بی تفاوتی را برمی گزینند و در زندگی مادّی غرق می شوند
و همه چیز را فراموش می کنند .
۳- دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که
از شدت مصائب و غصّه ها دق خواهند کرد .
پس از خدا بخواهید که با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان
بمانید چون عاقبت دو دسته اول ختم بخیر نخواهد شد و جزء دسته سوم ماندن
بسیار سخت و دشوار خواهد بود .
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() مطلب فوق را شاید قبلاً شنیده و یا خوانده باشید ، آیا پس از خوندن آن از خود
پرسیده ایم و فکر کرده ایم که ما در کدام دسته قرار داریم .
آیا از کسانی هستیم که از گذشته خود پشیمان هستیم ؟ آیا از اینکه در آن فضای
پاک و معنوی حضور داشتیم و آن فضا را از نزدیک دیده ایم و خیلی ها الآن از اینکه
در آن زمان نبوده اند تأسّف می خورند ، پشیمان هستیم؟
آیا از بودن با کسانی که در مکتب انسان ساز اسلام و انقلاب درس ایثار و شهادت
آموخته و جانبرکف قدم در راه گذاشتند و سرانجام به معبود خود رسیده اند ، نادم
و پشیمان هستیم؟
آیا ... و آیا ... و آیا ...
یا اینکه جزء گروه دوم هستیم و با غرق شدن در دنیای مادّی راه بی تفاوتی درپیش
گرفته ایم و همه ارزشهای معنوی را فراموش کرده و به این نظام و انقلاب و مردم
پشت کرده ایم ؟
آیا فراموش کرده ایم که چگونه دوستان ما پرپر شدند ؟ آیا یااز یاد برده ایم که چگونه
بچه ها فرش میدان مین می شدند و راه را برای به مقصد رسیدن دیگران هموار
می کردند ؟
آیا راز و نیاز بچه ها در سنگرها را فراموش کردیم که چگونه از خدا طلب شهادت
می کردند؟
آیا فتح المبین ، بیت المقدس ، محرم ، رمضان ، خیبر ، والفجرها ، کربلاها و عملیاتهای
دیگر از یادمان رفت ؟
آیا واقعاً فراموش کردیم اون سالهای بیادماندنی را ؟
آیا همت ، خرازی ، بروجردی ، شیرودی ، زین الدین ، باکری ، باقری ، متوسلیان ،
دستواره ،بصیر ، علمدار و هزارن هزار گل پرپر شده را فراموش کردیم .
آیا فراموش کرده ایم ...
مگر اینها فراموش شدنی اند؟
ما اگر در دو دسته اول باشیم که بدا بحال ما و باید برای خودمان خون گریه کنیم و
منتظر عاقبت سخت و دشوار باشیم .
بیائیم با پایبندی به ارزشهای والای اسلام عزیز ، انقلاب اسلامی و پیروی از راه
شهیدان ،به گذشته پر افتخار خود وفادار باشیم و از خداوند بزرگ بخواهیم که ما
را جزء دسته سوم قرار داده و شهادت در راه خودش را به ما عطا فرماید .
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() [ جمعه 85/9/3 ] [ 12:34 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
توی یکی از مناطق جنگی مشکلی پیش آمده بود . موضوع را به اش گفتیم . فرمانده سپاه ،
با کلی عذرخواهی ازش خواست یک روز بیشتر مشهد نماند ؛ مثلاً آمده بود مرخصی ،
آن هم بعد از شش ، هفت ماه .
ظهر خانواده اش زنگ ردند سپاه ، سراغ محمود را گرفتند . تعجب کردم ، گفتم : یعنی نیومده
خونه تا حالا ؟ گفتند : نه .
پی قضیه را گرفتم ، کمی بعد فهمیدم از سپاه ، یکراست رفته قرارگاه و از آنجا هم رفته منطقه .
چند روز بعد دیدمش ، حسابی از دستش شاکی بودم . با ناراحتی گفتم : حاجی ، حق بود سَری
هم به خونواده می زدی ، بعد می رفتی .
چشم هایش پُـر از اشک شد ، گفت : ترسیدم کارخودم رو به امر الهی ترجیح بدم .
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() مطلب فوق خاطره ای بود از سردار سپاه عشق شهید والامقام محمود کاوه
انسان با خواندن این قبیل خاطرات به این فکر فرو می رود که اینان کی بودند
و ماها کی هستیم ؟ شهیدان عزیز ما به چه کمالاتی رسیده بودند و ماها در
چه مرتبه ای هستیم ؟ بیائیم کمی در خودمان بازنگری کنیم و ببینیم در کجای
این دنیا قرار داریم ؟ راستی آیا ما می توانیم به این درجات برسیم ؟ آیا در این
دنیای پرفریب که به روزمرگی سپری می شود می توان به کمالات رسید ؟
بیائیم کمی به این سؤالات فکر کنیم و برای آنها پاسخی بیابیم .
ما به کجا که نه به کدام ناکجا آباد می رویم ؟ جامعه ما ، مردان و زنان این
اجتماع ،پسر و دختر این شهر و دیار به کدام ناکجاآباد می روند و به دنبال کدام
گمشده هستند که اینگونه راه را گم کرده اند ؟
آیا براستی پیداکردن راه از بیراه اینقدر دشوار است ؟ شهیدان عزیز ما چگونه راه
را پیدا کردند که ماها نمی توانیم ؟ آیا تاکنون به این مسئله فکر کرده ایم که آنها
چگونه به این درجه رسیده اند که خود را فراموش نموده و در همه حالات فقط و
فقط خدا را می دیدند و او را ناظر بر اعمال خود حاضر می یافتند .
چرا ماها به بیراهه رفته ایم و از اصل خویش دور شده ایم ؟ راه ما روشن و شفاف
است ،ما قرآن کریم را داریم ، رسول اعظم و ائمه اطهار (صلوات الله علیهم اجمعین)
را داریم . آیا چراغهایی بهتر از این برای روشن شدن راه می توان پیدا کرد ؟ اصل
ما رویکرد به حقیقت قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت هست و بس .
تأسی از قرآن و عترت تنها راه نجات از ظلمت و تباهی است و رسیدن به کمال
حقیقی و شاید به همین علت هم رسول اعظم(ص) در واپسین روهای حیات پر
برکت خویش امت خود را به این دو گوهر سفارش فرمودند و یقیناً صُلحا و شهدا
نیز از همین را به معبود خویش رسیدند .
خدایا به حق قرآنت و به حق ائمه معصومین (ع) همه ما را به اصل مان برسان و
ما را از گمراهی و ضلالت نجات و عاقبت ما را شهادت در راه خودت قرار ده .
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() [ دوشنبه 85/8/29 ] [ 12:32 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
![]() شهادت ششمین اختر سپهر امامت و ولایت ، صادق آل محمد
بنیانگذار شیعه جعفری ، شیخ اهل البیت
حضرت امام جعفر صادق(ع)
بر حضرت حجت ، امام زمان(عج) و شیعیان و ارادتمندان
خاندان عصمت و طهارت تسلیت باد [ جمعه 85/8/26 ] [ 11:18 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
![]() او را در عرفات دیدیم !
سال 1366 که به مکه مشرّف شدم عضو کاروانی بودم که قرار بود
شهید بابایی هم با آن کاروان به حج اعزام شود ؛ ولی ایشان
نیامدند و شنیدم که به همسرشان گفته بودند : بودن من درجبهه،
ثوابس از حج بیش تر است .
در صحرای عرفات وقتی روحانی کاروان مشغول خواندن دعای عرفه
بود و حجّاج می گریستند ، من یک لحظه نگاهم به گوشه سمت
راست محل استقرارمان افتاد ، ناگهان شهید بابایی را دیدم که با
لباس احرام در حال گریستن است . تعجب کردم که او کِـی مُحرم
شده بود.به کسی چیزی نگفتم ؛ولی غیر از من،تیمسار« دادپی »
هم شهید بابایی را در مکّه دیده بود . من یقین کردم که او آن روز
در عرفات حضور داشت .
(سرهنگ عبدالمجید طیب - برگرفته از کتاب پرواز تا بی نهایت)
****************************
شایان ذکر است که شهید بابایی ، با وجود درخواست ها و
دعوت های هر ساله اطرافیان ، در هیچ سالی به حج نرفت .
از نزدیکان او نقل است که وی چند روز قبل از شهادت،در پاسخ
به پافشاری های بیش از حدّ دوستانش گفته بود : تا عید قربان
خودم را به شما می رسانم .
و شگفت این که شهادت او برابر با روز عید قربان بود .
****************************
ذبیح الله در روز عید قربان
جمعه ،15 مردادماه سال 1366 ،تبریز ،پایگاه دوم شکاری ،ساعت
هشت و سی دقیقه صبح عید قربان ؛ تیمسار ،طرح عملیات را روی
نقشه ، تشریح کرد ؛ نقطه نشانه ها ،مواضع پدافندی ، تأسیسات
و نیروهای رزمی دشمن را روی آن برایم مشخص کرد . پس ازتبادل
نظر ، در حالی که تجهیزات پروازی خود را همراه داشت . محوطه
گردان عملیات را به اتفاق ترک کردیم و به سوی جنگنده راه افتادیم ...
چند لحظه بعد ، پس از انجام مأموریت در بازگشت از منطقه عملیاتی
بود که صدایی در گوشی ام پیچید ؛ صدای عباس بود که آرام و رنجور
می گفت :
اللّهُمَّ لَبیک ، لَبیکَ لا شَریکَ لَکَ لَبیک ...
دیدم کابین او پر از دود شده بود ؛ هر چه عباس را صدا زدم ، حرفی
نزد . او کارش را به پایان برده بود .
(برگرفته از کتاب پرواز تا بی نهایت)
****************************
سرلشکر شهید عباس بابایی
تولد : چهاردهم آذرماه 1329 - قزوین
تحصیلات : فارغ التحصیل دانشکده خلبانی از آمریکا
مسئولیت : فرماندهی معاونت عملیات نیروی هوایی ارتش
شهادت : پانزدهم مرداد ماه 1366 مطابق با عید قربان 1407 هـ . ق
محل شهادت : آسمان منطقه عملیاتی سردشت
گلزار : قزوین - امام زاده حسین (ع)
روحش شاد و راهش پر رهرو باد [ سه شنبه 85/8/23 ] [ 10:14 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
![]() بس که از غما ملولم ، بس که از گریه ها خیسم
شِکوه دارم از تو اما نمی تونم بنویسم
گفته بودی روز جمعه خبر خوبی میارن
آخه تقویم های دنیا هزار تا جمعه دارن
جمعه های بی نشونی جاده های آسمونی
نعش خورشید روی ابرا ردّ یک پیراهن خونی
ای قرار عصر جمعه ، ای شکستنی تر از دل
خیلی وقته بی قرارند شهرای شرقی کاهگل
خونه های کاهگلی مون شب و روزو می شمارن
درای چوبی کهنه غیر تو کسی ندارن
پا بذار تو کوچه هامون ای غریب بی نشونه
شبای روشن جمعه شبای نذری پزونه
پا بذار تو کوچه هامون روی تقویمای پاره
روی برگای سیاهی که هزار تا جمعه داره
(عبدالجبار کاکایی)
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() اللّهُمَّ عَجِّل لِـوَلیِّکَ الفَرَج
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() [ جمعه 85/8/19 ] [ 2:46 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
کجائید ای شهیدان خدائی ؟ همه مابارها این جمله را شنیده ایم و باخودمان این سؤال را زمزمه کرده ایم که راستی شهیدان کجاینــد؟ عجب سؤالی ! شاید در لحظه اول کمی عجیب و خنده دار به نـظـر بیاید و هــر کـس بــر اسـاس دیــدگـاه خــود جوابی به آن بدهد . کسانی که در این وادی نیستند خواهند گـفـت : خُب شـهــیـدان هم مثل همه مردگان رفتند و نیستند و این سؤال که شهیدان کجایند؟چه معنی داره ؟ما را با این عده فعلا" کاری نیست.اما گروه دیگری هستند که عوام مردمند و به این عقیده هستند که شهیدان برای این آب و خاک رفته اند و بایـد نامشان را گرامی بداریم و به آنها و خانواده هایشـان احتـرام گذاریم و از سر ترحم و دلسوزی به آنهـا می نگرند که در جای خوداین گروه قابل احترامند و بر آنها خرده ای نمی توان گرفت . گـروه سومی هــم هستند که من نـام خــواص را بـر آنـهـا می گذارم که تکلیـف این عده سـخـت و دشـوار می بـاشد . ایـن گـروه معـتـقـدنـد شهیدان زنده اند و به استناد نصّ صریح قـرآن کـریم ، نزد پـروردگـارشـان روزی می خورند.من روی صحبتم با این گروه اخیر است که آیا این کـــه شهیـدان زنده اند را باور قلبی دارند یا اینکه لقلقه زبان است و اقـتضـای زمان ، کـه به نظـر حقیر غالب این عده اعـتـقاد قـلبـی بـه این باور ندارند چرا که اگر این باور،یک باور قلبی و یقینی بود وضعمان اینطور که الآن هست،نبود.شهرهایمان که نه حتی روستاها یمان را یکبار از نـظر بـگذرانید و بـبینیتد دخترکان بزک کرده و پسرکان دختـرنما را کـه چگونه جولان می دهند !! بجای پـلاک ، زنجیر طلا بر گردن مردان آویخته شده و بجای نوای خوش حاج صـادق و نواهای دل انگیز موسیقی اصیل ایرانی ، موزیک جانخراش رپ و متال و ... رواج یافته و بجای چادر زن مـسلمان، مانتوهای تنگ و شلوارهای پـاکوتاه بر تن نیمه عریان زنان مُـد شده ، دیگر اسمی از فکّه ، مجنون ، شلمچه ، حاجی عمران و دو کـوهـه و ... نیست.از شـهیـدانـمـان فـقـط اسمـی باقـی مانده،حتی بعضی بزرگراهها و خیابانهـا هم که بنام شهیدان والامقـام نـام گـرفته،در بسیاری از گویش ها و حتی در رسانه ملی هم کلمه مقدس شهید بکار نمی رود و صرفــا" به گفتن مثلا" بزرگراه همت ، فضل الله نوری ، چمران و ... اکتفا می شود . آری ما حضور شهیدانمان را باور نداریم چراکه اگر اینگونه بود ، کمی شـرم و حیــا در این دیار حاکم می شد واین همه بی بند وباری و دهن کجی به خون مقدس شهیدان عزیز را شاهد نبودیم .ببینید چگونه این عزیزیان به بـوته فـراموشی سـپرده شـده اند و تنها در روزهـایی از سال آنهم به ظاهر، نامی از آنها برده می شود و آنهایی که مدعی اند، عامل نیستند و غافـل از این امـر و غـرق در دنیای خـویشند و چنـان به پـُست و میزشان دل خوشند که پُست ها، پَست شان کرده است و فـرامـوش کرده اند که این میز و منصب ، جاه و مقام و انباشت سرمایه ، همه و همه بر خون شـهـیـدان عزیز بنا شده و روزی باید پاسخگوی این همه غفلت و ناسپاسی باشند. و اینک شما برادر و خواهر مسلمان که این همه را می بینی و بغض بزرگی در گلو داری ، ای همسر بزرگوار شهید،ای فرزندان گرانقدر شهداء ، ای جنگ دیده ها ، ای بسیجی ها ، ای جانبازان عزیز و آزادگان سرافراز و ای همه کسانی که قـلـبـتـان برای شــهــداء می تپد ، بیـائیـد با پــاسداشت خون عزیزانمان نگذاریم پیشکسوتان عـرصــه جهاد و شهادت در پیچ و خم این دنیای فانی گم شوند . بر ماست که با زنده نگهداشتن و یادآوری مستمر اهداف و آرمانهای شهیدان گرانقدر نگذاریم زرق و برق دنیا یاد و نام و اهداف آنها را از جامعه دور نماید . ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
***********************************************
[ دوشنبه 85/8/15 ] [ 8:21 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : صالحون] [Weblog Themes By : salehon.ir] |