• وبلاگ : شلمچه
  • يادداشت : بياد سردار شهيد حاج يدالله كلهر
  • نظرات : 17 خصوصي ، 32 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    چشماشو بست و رد شد

    انگار پاها رو نديد

    مامان جونم سوزوندش

    عمه رو بيرون انداخت

    با قهروبا جر زني

    کنار عمو رو هم ساخت

    زن عمو هم بيرون رفت

    مامان بزرگشم سوخت

    اون بابا رو بوسيد

    چشماشو به پاهاش انداخت

    بعد، از خودش شروع کرد

    اتل متل رو خوندش

    اما بازم آخرش

    جزوندش و جزوندش

    نمي تونست بخونه

    سعيده ، آچين واچين

    پاي بابا ورچيده ست

    تو جنگ رفته روي زمين

    يک دفعه بغضش گرفت

    گفت:"تو اتل متل هام

    بابا ديگه بازي نيست

    تا که نسوزه بابام"

    پاهاي مصنوعي رو برد با خودش تو اتاق

    برد با خودش تو اتاق

    محکم دروبه هم زد

    چشماشو دوختش به طاق

    امشب حال سعيده

    خيلي خيلي خرابه

    بازم با بغض و گريه

    مي خواد بره بخوابه

    ديگه مي خواد وقت خواب

    سعيده عادت کنه

    جاي متکا روي

    پا استراحت کنه

    بايد يادش بمونه

    بابا هميشه برده

    پاي بابا تو جبهه

    شهيد شده نمرده

    <