يک عمر پس پرده ي غيبت مانديمهر صبح دعاي عهد را مي خوانديميک عمر در انتظار و حسرت که چرا؟از قافله بهر شهدا جا مانديمانگشت به لب نشسته ايم يک گوشهکاين قافله رفته است چرا ما مانديماز بهر رسيدن به در خانه ي دوستهر شب دلي راهي صحرا رانديمهر شب به بهانه اي که خواهي آمدآن طفل شهيد را دمي خوابانديم