سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شلمچه
 
لینک دوستان
بنام خدا
دوستان عزیز سلام
امروز که این مطلب را می نویسم روز آدینه است . روزی که همگان ، سالهای متمادی ،
منتظر آمدن عدالت گستر گیتی هستند . همو که با ظهورش بساط ظلم و ستم را از عالم
برخواهد چید و وعده الهی برای حاکمیت مستضعفان بر روی را زمین محقق خواهد نمود .
بامید آن روز " اللهم عجل لولیک الفرج‌
" .
در همین ابتدا یک عذرخواهی جانانه از همه دوستان بابت دیر به روز شدن وبلاگ داشته
باشم . البته بی دلیل هم نیست ، دلیلش هم مشکلی بوده که برای ویندوز پیش آمده بود .
به هر حال مثل همیشه مدیون محبت های شما خوبان هستم . در ایامی که گذشت
سالروز شهادت حاج احمد کاظمی و همرزمان شهیدش را پشت سر گذاشتیم که در ادامه
جهت ادای احترام و گرامیداشت یاد و خاطره این عزیز مطالبی تقدیم خواهد شد .
(البته کمی طولانی شد ولی خواهشم اینه که تا آخرش بخوانید)
امروز هم عید سعید قربان است ، عید قربانی نفس سرکش و تزکیه آن جهت رسیدن به
کمال معنوی ، این روز بزرگ را به همه تبریک عرض می نمایم .
دوستان همدل ! حتماً می دانید که آگاهی از نظرات و راهنمایی های شما عزیزان راهکار
مناسبی برای بهترشدن وبلاگ خواهد بود ! پس حقیر را از این فرصت بی بهره نفرمایید .
منتظر نظرات ارزشمندتان هستم . التماس دعا 
شهید عزیز حاج احمد کاظمی
ناامید 
دیپلم ماشین آلات کشاورزی را از دبیرستان شریعتی نجف آباد گرفت . بعد در
مغازه ی نجاری پدرش مشغول به کار شد . شش ماه بعد ، همراه گروه شهید
محمد منتظری برای کمک به چریک های فلسطینی به سوریه رفت . این گروه 45
روز در  پادگان حموریه نزدیک دمشق آموزش  نظامی دیدند تا اینکه به لبنان رفتند .
احمد عضو یکی از گردان های نظامی سازمان الفتح شد . بعد از چمد ماه " ناامید "
از فلسطین برگشت ایران .
فلسطین
او سختی های آنجا را تحمل کرد و خود را با شرایط آنها تطبیق داد . شش ماه
علیه اسرائیلی ها مبارزه کرد اما پس از شش ماه به ایران برگشت . می گفت
که چریک های فلسطینی با خدا و پیغمبر کاری ندارند و سرشان بیشتر گرم
آرتیست بازی بوده تا مبارزه . می گفت : چرا دختر و پسر قاطی هستند و مسائل
دینی را رعایت نمی کنند و به آنها گفته بود تا زمانی که خدا را در کارهایتان دخالت
ندهید ، موفق نخواهید شد .
شکنجه گر
قبل از انقلاب چند ماهی را در زندان ساواک زیر شدیدترین شکنجه ها به سر برد .
جوری با چکمه به دهان او کوبیده بودند که تا یکماه خونریزی بینی داشت . بعد از
پیروزی  انقلاب هنگامیکه مسئولین قضایی نجف آباد از او می خواهند که شکنجه
گرانش را معرفی کند ، زیر بار نرفته و می گوید : انقلاب آنها را تنبیه کرده است .
جالب اینکه یکی از همین افراد چند سال قبل برای انتقال فرزندش از دانشگاه آزاد
یک شهر به شهر دیگر از احمد کاظمی طلب کمک کرده بود و او هم به دانشگاه
توصیه کرد مشکل ایشان را حل کنند .
افتخار
می گفت : " آن بسیجی که در دوران جنگ اسم ما را می شنید ، مثلاً می شنید ،
فردی به نام  احمد کاظمی هست و رزمنده ای است ، افتخار می کرد که یک چنین
فردی  فرمانده ی اوست . وقتی به شهادت می رسید و پرده ها از جلوی چشمش
کنار می رود ، نکند باطن ما جوری باشد که بگوید : عجب ! من به چه کسی افتخار
می کردم ، این فرد اینچنین آدمی بود ولی خودش را پشت چهره ی ظاهرسازش
مخفی کرده بود . خدا نکند چنین باشیم . "
دلاور جبهه ها شهید کاظمی
عملیات خیبر
روز هفتم عملیات خبیر ، امام پیام دادند که جزایر باید حفظ شود . احمد پس از
شنیدن پیام امام گفت : « چشم ، چشم » پس از دو هفته مقاومت وقتی برای
ارائه ی گزارش به قرارگاه آمد ، سر و صورتش خاک گرفته و از دود آتش خمپاره و
توپ و بمباران سیاه شده بود . بسیار خسته و ژولیده بود . او را بغل کردم و
بوسیدم و گفتم : « احمد ، تو خیلی زحمت کشیدی » گفت : « وقتی پیام امام
را به من دادید ، همه ی نیروهایم را صدا زدم و گفتم : اینجا عاشورا است ، به
هر قیمتی شده باید جزیره را حفظ کنیم و خودم هم رفتم خط مقدم .»
غفلت
روی مسائل ارزشی جامعه خیلی حساس بود . وقتی بعضی از ناهنجاری ها
و ضد ارزشها را می دید ، خیلی دلیگیر می شد . یک روز بهم گفت : « چکار
 می توانم بکنم تا آن تعداد محدودی را که غافل هستند از غفلت بیرون بیاورم .
به فکرم افتاده یک تابلویی بنویسم و در خیابان کنار پادگان والیعصر(عج) در
مسیر عبور مردم نصب کنم و روی تابلو بنویسم که مردم ! شهدایی که در جنگ
شهید شدند ، اینها فردای قیامت جلوی شما را می گیرند و می گویند ما از
شما طلبکاریم ، ما از شما شکایت داریم .»
نظم و انضباط 
در زمان جنگ ، خطّ ِ احمد تمیزترین خط بود ، خاکریز  آن بیشترین ارتفاع را
داشت ، غذای آن بهترین غذا بود ، انضباط در همه جابه چشم می خورد .
در آرایش سنگرها ، در چیدن سلاح ها و ... حتی مقام معظم رهبری
در یکی از خاطرات خویش می فرماید:وقتی از لشکر نجف اشرف بازدید
کردم ، اولین لشکری که برای تانک ها چک لیست نوشته بود ، لشکر احمد
بود .برای همه چیز و همه کس برنامه داشت .

شهید زنده
سرلشکر رحیم صفوی می گوید : برای معرفی ایشان به عنوان فرمانده ی
نیروی زمینی ،  پشت تریبون رفتم ، در حین صحبتهایم هنگامیکه گفتم ؛
سرتیپ احمد کاظمی  از نظر من « شهید زنده » است ، او شروع کرد به
گریه . فیلمش را فکر میکنم پخش کرده اند . خودش که پشت تریبون آمد ،
گفت : « خدایا شهادت  را نصیبم کن ، دلم برای حسین خرازی پر می کشد ،
دلم برای شهدا پر می کشد » می گفت : « دنیا را رها کنید ، دنیا را ول کنید ،
همه چیز را در آخرت پیدا کنید و رضای خدا بر رضای مخلوق ارجحیت دهید .»
بازنشسته شدن
وقتی بعضی از دوستانش به دلیل مشکلات جسمی یا گذشت سن زیاد ،
دنبال بازنشستگی بودند ، در جلسات به آنها می گفت : « فکر بازنشستگی
را ، که من چند ماه و فلانی چن ماه دیگر بازنشسته می شود ، از سر تان
بیرون کنید . قبرتان را باید در همین پادگان ها بکنید . ما اگر می خواهیم
در این زمانه صاحب نقش باشیم ، باید در صحنه بمانیم ، باید سرزنده و فعال
و جوان باشیم . این حرفها را کنار بگذارید . »

قبر حسین خرازی
فرزندش می گوید : بابا همیشه به من و مادرم می گفت ؛ من را حتماً
کنار قبر شهید خرازی دفن کنید . او می گفت ؛ دری از درهای بهشت ،
از کنار قبر حسین به آسمان باز می شود . یک هفته قبل از شهادتش
چهار نفری دور هم نشسته بودیم . گفت : یک ورق کاغذ بیاور من
وصیتنامه ام را بنویسم . در آن وصیتنامه قسم داد که من را حتماً
پیش قبر حسین خرازی دفن کنید . سعید خیلی ناراحت شد ،
گفت : بابا ! جرا اینقدر ما را اذیت می کنی ؟ این حرفها چیست ؟
وصیتنامه را گرفت و با ناراحتی پاره اش کرد .

انگشتر و عبای آقا
وقتی مقام معظم رهبری آمده بود مسجد دانشگاه تهران ، بالای سر
شهیدان حادثه فالکون ، سردار سلیمانی یک انگشتر از ایشان گرفت .
به آقا گفت : خیلی باهاش نماز شب خوانده اید . او عبای آقا را نیز گرفت .
هنگام دفن حاج احمد ، او داخل قبر رفت و عبار را پهن کرد ، مقداری
هم تربت روی عبا پخش کرد . بعد که حاج احمد را داخل قبر گذاشتند ،
انگشتر آقا را نیز زیر زبان او گذاشت . جالب اینکه خانواده شهید خرازی
می خواستند از داخل قبر حاج احمد سوراخی درست کنند و مقداری
از آن تربت را در قبر شهید خرازی بریزند .
عشق شهادت
فرازی از وصیتنامه : خداوندا ! فقط می خواهم شهید شوم ،
شهید در راه تو . خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده .
خداوندا ! با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق
شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق می باشد .
ای خدای حسین (ع) ، ای خدای زهرا (س) ، بندگی خود را
عطا فرما و در راه خودت شهیدم کن . ای رحیم کمکم کن
به جمع دوستان شهیدم بپیوندم .

 یادش گرامی و راهش مستدام باد

===============================
پی نوشت :
- اول اینکه آنچه تقدیم شد برگ سبزی است تحفه درویش ! زندگی شهید کاظمی سرشار
از درس و پند بوده که در این مجال به گوشه ای مختصر از آن هزاران اشاره شده است .
- دوم اینکه منتظر پست بعدی در خصوص عملیات کربلای چهار باشید .
 

[ جمعه 86/9/30 ] [ 5:36 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By salehon :.

درباره وبلاگ

خورشید اینجا عشق اینجا گنج اینجاست/ مهمانسرای کربلای پنج اینجاست/ این خاک گلگون تکه ای از آسمان است/ اینجا عبادتگاه فوجی بی نشان است
موضوعات وب
طراح قالب
امکانات وب


بازدید امروز: 417
بازدید دیروز: 243
کل بازدیدها: 1423549