سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شلمچه
 
لینک دوستان

عملیات والفجر نه تمام شده بود . بچه های صدا و سیما

 

رفتندسراغش ، بساط مصاحبه را پهن کردند . خبرنگار رو

 

به دوربین ، شروع کرد به صحبت : ما هم اکنون در خدمت

 

برادر کاوه ، فرمانده فاتح عملیات هستیم .

محمود صورتش سرخ شد . راهش را کشید و رفت . خبرنگار

 

جا خورد ، بقیه هم . خبرنگار راه افتاد دنبالش ، گفت :

 

چرا ناراحت شدین برادر کاوه ؟محمود اشاره کرد به نیروها ،

 

گفت :فاتح عملیات ، این بسیجی های بی نام و نشون هستن ؛

 

باید بری با اونا مصاحبه کنی .

 

خودش قید مصاحبه را زد .

 

 

دوستان عزیز بیایید مقایسه ای بین خودمان و شهدای عزیز بکنیم .

آیا اگر ما بجای شهید کاوه بودیم همین رفتار را داشتیم ؟ یا با غرور خود را فاتح عملیات

معرفی می کردیم ؟!!

واقعاً اگر در این قبیل موقعیتها قرار بگیریم می توانیم بر نفس خود غالب شویم ؟

آیا توانستیم نفس خود را به گونه ای تربیت کنیم که به این قبیل مسایل بی اعتنا باشد ؟

البته نویسنده این سطور فقط می نویسد و عامل به این حرفها نیست ولی این خاطره را به

عنوان یک درس از شهید عزیز محمود کاوه تقدیم می دارد تا کمی با خود بیاندیشیم و به

سؤالات فوق کمی فکر کنیم .

به راستی چه باید بکنیم تا این نفس سرکش را مهار کنیم و رفتاری همانند شهدای عزیز در

ما بوجود آید ؟

شما بگویید ...

 


[ دوشنبه 86/1/13 ] [ 2:29 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By salehon :.

درباره وبلاگ

خورشید اینجا عشق اینجا گنج اینجاست/ مهمانسرای کربلای پنج اینجاست/ این خاک گلگون تکه ای از آسمان است/ اینجا عبادتگاه فوجی بی نشان است
موضوعات وب
طراح قالب
امکانات وب


بازدید امروز: 294
بازدید دیروز: 461
کل بازدیدها: 1423888