سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شلمچه
 
لینک دوستان
انشاءالله عروسی دختر عمو !!
زمان جنگ برادری از مازندران می خواست اعزام شود ، مادرش هی می گفت : ننه کی برمی گردی ؟ یک
نگاهی کرد سر سفره ، گفت : انشاءالله عروسی دختر عمو برمی گردم . دختر عموش هشت ساله بود . همه
خندیدند ، این هم رفت و شهید شد و جسدش برنگشت .
مفقودالاثر یکسال ، دو سال ، سه سال ، تا سال هشتم که گفتند بدنش پیدا شده ، یک مشت استخوان را آوردند و

تحویل 
مادر دادند . مادر نشست کنار این بدن . حالا امشب چه شبیه ! شب عروسی دختر عموش ، عروسی بهم

خورد .
دخترعمو یک گوشه ای نشسته ، یک دختر شانزده ساله ، تو دلش گفت : حالا یک مشت استخوان چه وقت

آمدنش بود ، 
حالا فردا می آمد ، اما به کسی نگفت . یک وقت خوابش برد ، دچار کابوس شد ، دید افتاده توی یک

منجلابی و فرو 
می رود . هر چی می خواست داد بزند صداش در نمی آمد و بیشتر فرو می رفت . دستش بیرون

مانده بود ، دلش 
شکست و گفت : خدایا یعنی هیچ کس نیست به داد من برسه ؟ من نمی خوام بمیرم . یک وقت دست

غیبی آمد  دختر 
را بیرون کشید واو یک گوشه ای نشست . گفت : خدایا این دست چی بوده ، از کجا آمد در این

تاریکی دیجور ظلمات 
دنیا، آمد و مرا نجات داد . صدای غریبی گفت : دختر عمو این دست همان یک مشت

استخوانی بود که دیشب آمد .
 
                عشق یعنی استخوان و یک پلاک
                                     عشق یعنی سینه های چاک چاک
 
آری برادر و خواهر عزیز ! شهدای گرانقدر همواره حاضر و ناظر بر اعمال و افکار ما هستند .

نکند خدای ناکرده کاری بکنیم ، حرفی بزنیم و فکری بکنیم که موجب آزردگی آن عزیزان

شود . بیاییم با خودمان بیاندیشیم تا حالا کاری کرده ایم که موجب شادی روح آنان شود

و یا 
با اعمال و رفتارمان موجب ن
ارضایتی آنان از خودمان شده ایم ؟

خدا کند در سرای باقی شهیدان عزیز شفیع ما باشند و خداوند بواسطه آنان ما را هم

مورد ر
حمت
خود قرار دهد.

خدایا عاقبت همه ما را شهادت در راه خودت مقرر فرما .

[ چهارشنبه 85/11/18 ] [ 8:28 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By salehon :.

درباره وبلاگ

خورشید اینجا عشق اینجا گنج اینجاست/ مهمانسرای کربلای پنج اینجاست/ این خاک گلگون تکه ای از آسمان است/ اینجا عبادتگاه فوجی بی نشان است
موضوعات وب
طراح قالب
امکانات وب


بازدید امروز: 99
بازدید دیروز: 96
کل بازدیدها: 1424973