سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شلمچه
 
لینک دوستان
 
توی یکی از مناطق جنگی مشکلی پیش آمده بود . موضوع را به اش گفتیم . فرمانده سپاه ،
با کلی عذرخواهی ازش خواست یک روز بیشتر مشهد نماند ؛ مثلاً آمده بود مرخصی ،
آن هم بعد از شش ، هفت ماه .
ظهر خانواده اش زنگ ردند سپاه ، سراغ محمود را گرفتند . تعجب کردم ، گفتم : یعنی نیومده
خونه تا حالا ؟ گفتند : نه .
پی قضیه را گرفتم ، کمی بعد فهمیدم از سپاه ، یکراست رفته قرارگاه و از آنجا هم رفته منطقه .
چند روز بعد دیدمش ، حسابی از دستش شاکی بودم . با ناراحتی گفتم : حاجی ، حق بود سَری
هم به خونواده می زدی ، بعد می رفتی .
چشم هایش پُـر از اشک شد ، گفت : ترسیدم کارخودم رو به امر الهی ترجیح بدم .
مطلب فوق خاطره ای بود از سردار سپاه عشق شهید والامقام محمود کاوه
انسان با خواندن این قبیل خاطرات به این فکر فرو می رود که اینان کی بودند
و ماها کی هستیم ؟ شهیدان عزیز ما به چه کمالاتی رسیده بودند و ماها در
چه مرتبه ای هستیم ؟ بیائیم کمی در خودمان بازنگری کنیم و ببینیم در کجای
این دنیا قرار داریم ؟ راستی آیا ما می توانیم به این درجات برسیم ؟ آیا در این
دنیای پرفریب که به روزمرگی سپری می شود می توان به کمالات رسید ؟
بیائیم کمی به این سؤالات فکر کنیم و برای آنها پاسخی بیابیم .
ما به کجا که نه به کدام ناکجا آباد می رویم ؟ جامعه ما ، مردان و زنان این
اجتماع ،پسر و دختر این شهر و دیار به کدام ناکجاآباد می روند و به دنبال کدام
گمشده هستند که اینگونه راه را گم کرده اند ؟
آیا براستی پیداکردن راه از بیراه اینقدر دشوار است ؟ شهیدان عزیز ما چگونه راه
را پیدا کردند که ماها نمی توانیم ؟ آیا تاکنون به این مسئله فکر کرده ایم که آنها
چگونه به این درجه رسیده اند که خود را فراموش نموده و در همه حالات فقط و
فقط خدا را می دیدند و او را ناظر بر اعمال خود حاضر می یافتند .
چرا ماها به بیراهه رفته ایم و از اصل خویش دور شده ایم ؟ راه ما روشن و شفاف
است ،ما قرآن کریم را داریم ، رسول اعظم و ائمه اطهار (صلوات الله علیهم اجمعین)
را داریم . آیا چراغهایی بهتر از این برای روشن شدن راه می توان پیدا کرد ؟ اصل
ما رویکرد به حقیقت قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت هست و بس .
تأسی از قرآن و عترت تنها راه نجات از ظلمت و تباهی است و رسیدن به کمال
حقیقی و شاید به همین علت هم رسول اعظم(ص) در واپسین روهای حیات پر
برکت خویش امت خود را به این دو گوهر سفارش فرمودند و یقیناً صُلحا و شهدا
نیز از همین را به معبود خویش رسیدند . 
خدایا به حق قرآنت و به حق ائمه معصومین (ع) همه ما را به اصل مان برسان و
ما را از گمراهی و ضلالت نجات و عاقبت ما را شهادت در راه خودت قرار ده . 
 

[ دوشنبه 85/8/29 ] [ 12:32 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
او را در عرفات دیدیم !
سال 1366 که به مکه مشرّف شدم عضو کاروانی بودم که قرار بود
شهید بابایی هم با آن کاروان به حج اعزام شود ؛ ولی ایشان
نیامدند و شنیدم که به همسرشان گفته بودند : بودن من درجبهه،
ثوابس از حج بیش تر است .
در صحرای عرفات وقتی روحانی کاروان مشغول خواندن دعای عرفه
 بود و حجّاج می گریستند ، من یک لحظه نگاهم به گوشه سمت
راست محل استقرارمان افتاد ، ناگهان شهید بابایی را دیدم که با
لباس احرام در حال گریستن است . تعجب کردم که او کِـی مُحرم
شده بود.به کسی چیزی نگفتم ؛ولی غیر از من،تیمسار« دادپی »
هم شهید بابایی را در مکّه دیده بود . من یقین کردم که او آن روز
در عرفات حضور داشت .           
                         (سرهنگ عبدالمجید طیب - برگرفته از کتاب پرواز تا بی نهایت)          
                                                                                                                                    
****************************
شایان ذکر است که شهید بابایی ، با وجود درخواست ها و
دعوت های هر ساله اطرافیان ، در هیچ سالی به حج نرفت .
از نزدیکان او نقل است که وی چند روز قبل از شهادت،در پاسخ
به پافشاری های بیش از حدّ دوستانش گفته بود : تا عید قربان
خودم را به شما می رسانم .
و شگفت این که شهادت او برابر با روز عید قربان بود .
****************************
ذبیح الله در روز عید قربان
جمعه ،15 مردادماه سال 1366 ،تبریز ،پایگاه دوم شکاری ،ساعت
هشت و سی دقیقه صبح عید قربان ؛ تیمسار ،طرح عملیات را روی
نقشه ، تشریح کرد ؛ نقطه نشانه ها ،مواضع پدافندی ، تأسیسات
و نیروهای رزمی دشمن را روی آن برایم مشخص کرد . پس ازتبادل
نظر ، در حالی که تجهیزات پروازی خود را همراه داشت . محوطه
گردان عملیات را به اتفاق ترک کردیم و به سوی جنگنده راه افتادیم ...
چند لحظه بعد ، پس از انجام مأموریت در بازگشت از منطقه عملیاتی
بود که صدایی در گوشی ام پیچید ؛ صدای عباس بود که آرام و رنجور
می گفت :
اللّهُمَّ لَبیک ، لَبیکَ لا شَریکَ لَکَ لَبیک ...
دیدم کابین او پر از دود شده بود ؛ هر چه عباس را صدا زدم ، حرفی
نزد . او کارش را به پایان برده بود .
                                                                                                                                 (برگرفته از کتاب پرواز تا بی نهایت)
****************************
سرلشکر شهید عباس بابایی
تولد : چهاردهم آذرماه 1329 - قزوین
تحصیلات : فارغ التحصیل دانشکده خلبانی از آمریکا
مسئولیت : فرماندهی معاونت عملیات نیروی هوایی ارتش
شهادت : پانزدهم مرداد ماه 1366 مطابق با عید قربان 1407 هـ . ق
محل شهادت : آسمان منطقه عملیاتی سردشت
گلزار : قزوین - امام زاده حسین (ع)
روحش شاد و راهش پر رهرو باد

[ سه شنبه 85/8/23 ] [ 10:14 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

 

کجائید ای شهیدان خدائی ؟

همه مابارها این جمله را شنیده ایم و باخودمان این سؤال را زمزمه کرده ایم که راستی شهیدان

کجاینــد؟ عجب سؤالی ! شاید در لحظه اول کمی عجیب و خنده دار به نـظـر بیاید و هــر کـس

بــر اسـاس دیــدگـاه خــود جوابی به آن بدهد . کسانی که در این وادی نیستند خواهند گـفـت :

خُب شـهــیـدان هم مثل همه مردگان رفتند و نیستند و این سؤال که شهیدان کجایند؟چه معنی

داره ؟ما را با این عده فعلا" کاری نیست.اما گروه دیگری هستند که عوام مردمند و به این عقیده

هستند که شهیدان برای این آب و خاک رفته اند و بایـد نامشان را گرامی بداریم و به آنها و خانواده

هایشـان احتـرام گذاریم و از سر ترحم و دلسوزی به آنهـا می نگرند که در جای خوداین گروه قابل

احترامند و بر آنها خرده ای نمی توان گرفت . گـروه سومی هــم هستند که من نـام خــواص را بـر

آنـهـا می گذارم که تکلیـف این عده سـخـت و دشـوار می بـاشد . ایـن گـروه معـتـقـدنـد شهیدان

زنده اند و به استناد نصّ صریح قـرآن کـریم ، نزد پـروردگـارشـان روزی می خورند.من روی صحبتم

با این گروه اخیر است که آیا این کـــه شهیـدان زنده اند را باور قلبی دارند یا اینکه لقلقه زبان است

و اقـتضـای زمان ، کـه به نظـر حقیر غالب این عده اعـتـقاد قـلبـی بـه این باور ندارند چرا که اگر این

باور،یک باور قلبی و یقینی بود وضعمان اینطور که الآن هست،نبود.شهرهایمان که نه حتی روستاها

یمان را یکبار از نـظر بـگذرانید و بـبینیتد دخترکان بزک کرده و پسرکان دختـرنما را کـه چگونه جولان

می دهند !! بجای پـلاک ، زنجیر طلا بر گردن مردان آویخته شده و بجای نوای خوش حاج صـادق و

نواهای دل انگیز موسیقی اصیل ایرانی ، موزیک جانخراش رپ و متال و ... رواج یافته و بجای چادر

زن مـسلمان، مانتوهای تنگ و شلوارهای پـاکوتاه بر تن نیمه عریان زنان مُـد شده ، دیگر اسمی

از فکّه ، مجنون ، شلمچه ، حاجی عمران و دو کـوهـه و ... نیست.از شـهیـدانـمـان فـقـط اسمـی

باقـی مانده،حتی بعضی بزرگراهها و خیابانهـا هم که بنام شهیدان والامقـام نـام گـرفته،در بسیاری

از گویش ها و حتی در رسانه ملی هم کلمه مقدس شهید بکار نمی رود و صرفــا" به گفتن مثلا"

بزرگراه همت ، فضل الله نوری ، چمران و ... اکتفا می شود .

آری ما حضور شهیدانمان را باور نداریم چراکه اگر اینگونه بود ، کمی شـرم و حیــا در این دیار حاکم

می شد واین همه بی بند وباری و دهن کجی به خون مقدس شهیدان عزیز را شاهد نبودیم .ببینید

چگونه این عزیزیان به بـوته فـراموشی سـپرده شـده اند و تنها در روزهـایی از سال آنهم به ظاهر،

نامی از آنها برده می شود و آنهایی که مدعی اند، عامل نیستند و غافـل از این امـر و غـرق در دنیای

خـویشند و چنـان به پـُست و میزشان دل خوشند که پُست ها، پَست شان کرده است و فـرامـوش

کرده اند که این میز و منصب ، جاه و مقام  و انباشت سرمایه ، همه و همه بر خون شـهـیـدان عزیز

بنا شده و روزی باید پاسخگوی این همه غفلت و ناسپاسی باشند.

و اینک شما برادر و خواهر مسلمان که این همه را می بینی و بغض بزرگی در گلو داری ، ای همسر 

بزرگوار شهید،ای فرزندان گرانقدر شهداء ، ای جنگ دیده ها ، ای بسیجی ها ، ای جانبازان عزیز و

آزادگان سرافراز و ای همه کسانی که قـلـبـتـان برای شــهــداء می تپد ، بیـائیـد با پــاسداشت خون

عزیزانمان نگذاریم پیشکسوتان عـرصــه جهاد و شهادت در پیچ و خم این دنیای فانی گم شوند .

بر ماست که با زنده نگهداشتن و یادآوری مستمر اهداف و آرمانهای شهیدان گرانقدر نگذاریم زرق و

برق دنیا یاد و نام و اهداف آنها را از جامعه دور نماید .

 

        


 

 شهدا را به یاد بسپاریم ، به خاک نسپاریم        


 

  *********************************************** 

 


[ دوشنبه 85/8/15 ] [ 8:21 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
ده ماه بود ازش خبری نداشتیم . مادرش می گفت:« خرازی پاشو برو ببین
چی شد این بچه ؟ زنده س؟ مرده س؟ »
می گفتم : « کجا بروم دنبالش آخه ؟ کار و زندگی دارم خانونم . جبهه که
یه وجب ، دو وجب نیس ، از کجا پیداش کنم؟»
رفته بودیم نماز جمعه ، حاج آقا آخر خطبه ها گفت : « حسین خرازی را
دعا کنید .»
آمدم خانه ، به مادرش گفتم . گفت : « حسین مارو می گفت ؟»
گفتم : « چی شده که امام جمعه هم می شناسدش ؟ »
نمی دانستم فرمانده لشکر اصفهان است .
                                                                           (خاطره ای از پدر شهید حاج حسین خرازی فرمانده لشکر امام حسین «ع»)

[ شنبه 85/8/13 ] [ 9:39 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By salehon :.

درباره وبلاگ

خورشید اینجا عشق اینجا گنج اینجاست/ مهمانسرای کربلای پنج اینجاست/ این خاک گلگون تکه ای از آسمان است/ اینجا عبادتگاه فوجی بی نشان است
موضوعات وب
طراح قالب
امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 64
کل بازدیدها: 1422171