سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شلمچه
 
لینک دوستان
قبل از عملیات یک گلوله خورده بود توی بازوش ، به بیمارستانی در یزد منتقل شده

بود . او فقط می خواست تا عملیات شروع نشده به منطقه برود ؛ اما دکترها این

اجازه را به او نمی دادند . متوسل شده بود به اهل بیت (ع) ، مثل باران اشک می

ریخت . خواست که فرج و گشایشی در کارش بدهند . در حال گریه خوابش برد ،

شاید هم بین خواب و بیداری ، که حضرت عباس (ع) می آیند پیشش ، دست می برند

طرف بازوی او ، چیزی بیرون
می آورند و می فرمایند :‏ « بلند شو ، دستت خوب شده »

به دکتر گفت : خوب شدم
اما دکتر باور نمی کرد و گفت : باید از دستت عکس بگیرم ،

شهید برونسی به او گفت : بگیر! به شرط اینکه به کسی
چیزی نگویی . وقتی عکس

گرفتند ،
هیچ اثری از گلوله ندیدند . دکترها با گریه او را بدرقه کردند...

یـادش گرامی و راهش مستدام بـاد

<
[ جمعه 86/11/26 ] [ 12:41 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
سردار رشید اسلام شهید حسن باقری 
حسن باقری (غلامحسین افشردی)
تولد : 25 اسفند 1334
شهادت : 9 بهمن 1361 جبهه جنوب
وقتی که آمد کسی فکر نمی کرد طفل امروز ، روزگار فردا را از آن خود خواهد کرد . تجزیه و تحلیلش از همه
چیز جامع بود . خوب گوش می کرد ، می خواند و می نوشت و حرف آخر را می زد .
کودکی کرد ؛ جوانی ، پدر و همسری ، کمی دامپروری خواند . دانشجوی ممتاز حقوق دانشگاه تهران بود .
روزنامه نگاری کرد و جنگید . طبل جنگ که کوبیده شد ، بی هیچ ادعایی سنگ زیر آسیای جنگ شد ؛ تا با
مردان روزگارش سایه های وحشت را به روشنایی آرامش دور کنند . زمانه مردان شجاع می خواست . درایت
و جسارت باقری روزگار سخت جنگ را برای یارانش آسان می کرد ، برای آنانی که هم قدم و هم نفسش
شدند . مهرش دل نشین بود ، قوت کار و قهرش همه لطف . شه های رزم را در ذهن های زین الدین ،
خرازی ، باکری ، همت و ... هم او جاری کرد . در شناساییها همراهشان شد ؛ گفت ، شنید و نشانشان
داد و رفت و چه زود هم رفت ...
=============================================
بچه را لای پنبه گذاشتند . آن قدر ضعیف بود که تا بیست روز صداش در نمی آمد . جان نداشت
شیر بمکد . برای ماندنش نذر امام حسین کردند . به ش گفتند‏ « غلامِ حسین »
باید نذرشان را ادا می کردند . غلام حسین دو ساله بود که رفتند کربلا .
*******************************
سال آخر دبیرستان بود . شب با مهمان غریبه ای رفت خانه . شام به ش داد و حسابی پذیرایی
کرد . می گفت : « از شهرستان آمده . فامیلی تهران نداره . فردا صبح اداره ثبت کار داره می
ره .» دلش نمی آمد کسی گوشه ی خیابان بخوابد .
***************************
سرباز که بود ، دوماه صبح ها تا ظهر آب نمی خورد . نماز نخوانده هم نمی خوابید . می خواست
یادش نرود که دوماه پیش یک شب نمازش قضا شده بود .
*******************************
چهار ماه از جنگ می رفت . بین عراقی های محور بستان و جفیر ارتباطی نبود . حسن بعد از
شناسایی گفت : عراقی ها روی کرخه و نیسان و سابله پل می زنند تا ارتباط نیروهاشون
برقرار بشه . منتظر باشین که خیلی زود هم این کار رو بکنن . یک هفته بعد ، همانطور شد .
نیروهای دشمن در آن محورها با هم دست دادند .
*******************************
خرمشهر داشت سقوط می کرد . جلسه ی فرمانده ها با بنی صدر بود . بچه های سپاه باید
گزارش می دادند .
دلم هُرّی ریخت وقتی دیدم یک جوان کم سن و سال ، با موهای تک و توکی تو صورت و اورکت
بلندی که آستین هاش بلندتر از دستش بود . کاغذهای لوله شده را باز کرد و شروع کرد به
صحبت .
یکی از فرمانده های ارتش می گفت : هر کی ندونه فکر می کنه از نیروهای دشمنه .
حتی بنی صدر هم گفت : « آفرین ! » گزارشش جای حرف نداشت . نفس راحتی کشیدم .
*******************************
دیدم از بچه های گردان ما نیست ولی مدام این طرف و آن طرف سرک می کشد و از وضع خط و
بچه ها سراغ می گیرد .
آخر سر کفری شدم . با تندی گفتم : اصلاً تو کی هستی این قدر سین جیم می کنی  ؟ خیلی
آرام گفت : « نوکر شما بسیجی ها »
*******************************
سوار بلیزر بودیم . می رفتیم خط . عراقی ها همه جا را می کوبیدند . صدای اذان را که شنید
گفت : نگه دار نماز بخونیم .
گفتیم : توپ و خمپاره می آد ، خطر داره .
گفت : کسی که جبهه می یاد ، نماز اول وقت را نباید ترک کنه .
*******************************
کنار هم نشسته بودند . سلام نماز را که دادند ، گفت : قبول باشه .
احمد دلش می خواست بیشتر با هم حرف بزنند . ناهار را که خوردند ، حسن ظرف ها را
است . بعد از چایی ، کلی حرف زدند ، خندیدند .
گفت : حسن بیا به مسئول اعزام بگیم ما می خوایم با هم باشیم . می آی؟
- باشه ، اینطوری بیش تر با هم ایم .
- آقا جون مگه چی می شه ؟ ما می خوایم با هم باشیم .
- با کی ؟
- اون پسره که اونجا نشسته ، لاغره ، ریش نداره .
مسئول اعزام نگاه کرد و گفت : نمی شه .
- چرا ؟
- پسر جون ! اونی که تو می گی فرمانده س . حسن باقریه . من که نمی تونم اونو جایی
بفرستم . اونه که همه رو این ور  اون ور می فرسته . معاون ستاد عملیات جنوبه .
********************************
روزهای آخر بیش تر کتاب ارشاد شیخ مفید را می خواند . به صفحات مقتل که می رسید
، های های گریه می کرد .
هرچه گفتند : تو هم بیا بریم دیدن امام ‍، گفت : نه ، بیام برم به امام بگم جنگ چی ؟ چی کار
کردیم ؟ شما برید ، من خودم تنها می روم شناسایی .
گلوله ی توپ که خورد زمین ، حسن دستی به صورتش کشید . دو ساعتی که زنده بود ، دائم
ذکر می گفت . فکر نمی کردم که دیگه این صدا را نشنوم .
********************************
بلند بلند گریه می کردند . دخترش را که آوردند ، گریه ها بلندتر شد . شانه های رضایی
می لرزید . بازوش را گرفتم ، گفتم : شما با بقیه فرق دارین ، صبور باشین .
طاقتش طاق شد ، گفت : شما نمی دونین کی رو از دست دادیم . باقری دست راست من بود ،
امید ما بود ، چشم دل و امید من ...

یادش گرامی باد

[ دوشنبه 86/11/8 ] [ 1:13 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
‏‍‏‏‍‏بنام خدا
با سلام و آرزوی قبولی عزاداری شما گرامیان
ضمن گرامیداشت عاشورای حسینی ، ایامی که در پیش رو داریم مصادف است با سالروز شهادت یکی از فرزندان دلاور این مرز و بوم ، اول بهمن ماه سال 1365 روزیست که شهیدحاج یدالله کلهر قائم مقام شجاع لشکر 10 سیدالشهدا بسوی معشوق خویش پر کشید و به دوستان شهیدش پیوست . با گرامیداشت یاد و نام این شهید عزیز روایتی از شهادت این بزرگوار را تقدیم حضورتان می کنم .
===============================================================شهید حاج یدالله کلهر
یکی از همرزمان شهید کلهر می گوید :
عملیات کربلای پنج بود . عازم خط بودم ، داشتم با نفربر خشایار آذوقه و مهمات می بردم . جلوی قرارگاه ،  حاج علی فضلی را دیدم ، سلام و احوالپرسی کردیم ، پرسید : کجا می روی ؟
گفتم : می روم خط . گفت : یک زحمتی بکش ! اگر حاج یدالله را دیدی ، پیغام بده حتماً برگردد عقب ، من کارش دارم .
گفتم : باشه ، اگر دیدمش حتماً ...
راه افتادم ، وقتی به خط رسیدم ، دیدم حاج کلهر با اُبهت و صلابت همیشگی ، به رغم آتش سنگین دشمن ، کنار خاکریز ایستاده و مشغول هدایت نیروهاست . رفتم جلو و سلام کردم . چند دقیقه ای مشغول صحبت شدیم . پیغام حاج علی را دادم و حرکت کردم .
جلوتر آذوقه و مهمات را خالی کردم و برگشتم ، ماشین حاج کلهر ، دویست متر جلو از ما در حال حرکت بود . به سرعتم اضافه کردم و فاصله ام کمتر شد شاید صدمتر فاصله نداشتم که ناگهان از کنار ماشین ، آتش و دود به هوا بلند شد . برای لحظاتی ماشین در میان دود ناپدید شد .
قلبم فرو ریخت . کسانی که با من بودند ، فریاد « یا حسین » شان بلند شد . خودمان را رساندیم ، بی سیم چی ها عقب ماشین شهید شده بودند و حاج کلهر ترکش به سرش اصابت کرده و بیهوش افتاده بود . یک پایش از ماشین بیرون بود .
راننده ماشین سالم بود و دنبال کمک می گشت . بچه ها برای کمک پیاده شدند تا حاجی را به عقب بفرستند .
                            
                     یادش گرامی و راهش مستدام باد

                   
****************************
برای آشنایی بیشتر با شهید کلهر اینجا را کلیک کنید


[ شنبه 86/10/29 ] [ 11:41 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

بنام خدا

سلام دوستان گرامی

شانزدهم دیماه سالروز حماسه هویزه و شهادت دانشجویان پیرو خط امام ،شهید سید محمد حسین علم الهدی و یارانش می باشد . ضمن گرامیداشت این روز و یاد و خاطره شهیدان این حماسه ، توجه شما را به خلاصه ای از این حماسه و زندگینامه شهید علم الهدی جلب می نمایم . انشاءالله بتوانیم ادامه دهنده راه شهیدان عزیز باشیم . شادی روح ملکوتی حضرت امام (ره) و ارواح طیبه شهدا صلوات .

                                      

حماسه هویزه

 

در آذر 1359، پس از شکست بیش از دو گردان از نیروهای عراقی در جنوب سوسنگرد به وسیله سربازان اسلام، یک گروهان از برادران سپاه اهواز جهت محافظت و پدافند شهر هویزه، از سوسنگرد به آن شهر اعزام شدند. افراد این گروهان، پس از رسیدن به منطقه و استقرار، عهده دار حفاظت از جنوب تا جنوب غربی شهر هویزه شدند.

نیروهای عراقی در این منطقه متشکل از واحدهای تانک از نوع «تی – 62»، «تی -55»، موشک های زمین به زمین و امکانات نظامی پیشرفته و بیش از 6 هزار نفر پیاده بودند. ولی همین نیروهای اندک مدافع شهر، از کمترین امکانات دفاعی هم بی بهره بودند.

دشمن در آغاز هجوم سراسری خود، ظرف 48 ساعت از محور هویزه تا کرخه پیشروی کرده و در امتداد آن مستقر شده بود، به طوری که فاصله ی آن ها تا هویزه حدود 10 کیلومتر بود.

تاکتیک دشمن این بود، که با تصرف سوسنگرد، هویزه خود به خود سقوط می کند.

در چنین شرایطی 50 تا 60 نفر از برادران سپاه برای جلوگیری از پیشروی دشمن مسؤولیت مین گذاری جاده ها را به عهده گرفتند. زیرا این جاده ها و راه های عبور، برای دشمن به مانند رگ های حیاتی برای ادامه ی تجاوز محسوب می شد. دو هفته قبل از آن که عملیات مدافعان اسلام علیه نیروهای عراقی در این منطقه انجام گیرد، بنی صدر دستور تخلیه ی هویزه را از برادران بسیج و پاسدار صادر و دستور داد که در سوسنگرد مستقر شدند.

این دستور بنی صدر، با مخالفت جدی شهید سید محمد حسین علم الهدی و دیگر برادران مواجه شد. بعد از آن که علم الهدی با حضرت آیت الله خامنه ای تماس گرفت، دستور بنی صدر لغو شد و برادران پاسدار در هویزه باقی ماندند.

یک هفته بعد، تصمیم بر آن شد که از محور هویزه و سوسنگرد حمله انجام گیرد. این عملیات را می توان نقطه ی عطف عملیات منظم برادران ارتش و سپاه دانست. بار دیگر بنی صدر، شعار جدائی ارتش از سپاه را سر داد و گفت: سپاه نباید در این عملیات شرکت کند. برادران بسیجی و سپاه که در منطقه بوده و اغلب آن ها به منطقه آشنایی داشتند، این ترفند بنی صدر را ضربه شدیدی بر پیکر عملیات می دانستند.

بار دیگر، این مسأله با تلاش برادر علم الهدی و تماس های مکرر ایشان با مسؤولان در تهران، حل شد و قرار شد که سپاه به عنوان پیاده ارتش در عملیات شرکت کند.

15 دی 1359، روز آغاز عملیات بود. برای این عملیات دو تیپ از لشکر 16 زرهی قزوین و یک تیپ از لشکر 92 زرهی اهواز در نظر گرفته شده بود، که دو گردان از نیروهای سپاه و عده ای هم از نیروهای جنگ های نامنظم (شهید چمران) نیروهای ارتش را یاری می دادند. از جمله هدف های این عملیات، پاکسازی شمال و جنوب کرخه کور از وجود نیروهای متجاوز ارتش عراق و آزاد سازی پادگان حمید و منطقه ی جفیر بود. نتایج عملیات در این روز موفقیت آمیز بود. اما هنوز عقبه های اصلی دشمن در پادگان حمید و سه راهی جفیر آسیب ندیده بود. رزمندگان اسلام، پس از تصرف مرزهای کرخه و حاج بدر، قصد پیشروی به سوی پادگان حمید را داشتند. اما بنا به دلایلی، مانند نرسیدن مهمات، قرار بر این شد که ادامه ی عملیات در 16 دی ماه انجام شود.

شانزدهم دی 1359، برادران سپاه در جلو تانک های ارتش مستقر شده و منتظر دریافت رمز حمله بودند، که رفت و آمد تانک های دشمن زیاد شد و پس از آن، هواپیماهای دشمن جهت بمباران ظاهر شدند. از طرف دیگر نیروهای اسلام زیر آتش توپخانه، کاتیوشا و خمپاره قرار گرفتند. با شناخت دقیقی که عراقی ها از منطقه داشتند، موجب شهادت عده ای از رزمندگان اسلام گردید. لشکر 9 مکانیزه ارتش عراق دست به عملیات زده بود و چون نیروهای خودی انتظار این حمله را نداشتند، فرماندهی دستور عقب نشینی به طول 500 متر را به صورت تاکتیکی صادر کرد. این دستور باعث شد که تانک ها عقب نشینی کنند و عراقی ها با این تصور که نیروهای اسلام شکست خورده و فرار کرده اند، وارد منطقه شدند.

در این ضد حمله ی سنگین دشمن که نیروهای ایرانی مجبور به عقب نشینی شدند، بیش از یکصد تن از برادران پاسدار، جهاد و دانشجویان پیرو خط امام از جمله حسین علم الهدی مفقود الاثر و شهید شدند. در پی این حادثه نیروهای دشمن در تاریخ 18 دی 1359، هویزه را اشغال کردند و پس از آن فرمانده ی نیروهای عراقی (خلیل الدوری) دستور داد تعدادی از مردم بی گناه، را دست بسته در یک گودال قرار داده و به شهادت برسانند و سپس عراقی ها تمام شهر را با دینامیت و بلدوزر نابود کردند. بدین ترتیب 1800 واحد مسکوکنی و تجاری و سه مسجد و دو حسینیه و شهر به تپه ای خاک مبدل شد.

زندگی نامه ی شهید علم الهدیشهید علم الهدی

شهید علم الهدی پیشگام دانشجویان پیرو خط امام بود که در هویزه حماسه آفریدند و تا آخرین نفس در مقابل دشمن متجاوز ایستادند و خون پاک خویش را نثار کردند.

سید محمد حسین، فرزند آیت الله حاج سید مرتضی، در هشتم مهر 1337، در اهواز چشم به جهان گشود. از آن جا که فرزند یک خانواده ی مذهبی و روحانی بود، از همان کودکی علاقه ی وافری به علوم دینی، به ویژه تلاوت قرآن مجید داشت، تا جایی که با گذشت زمانی کوتاه این توانایی را به دست آورد که به تدریس قرآن کریم بپردازد. شور انقلابی و مذهبی وی سبب شد تا از 14 سالگی پا به عرصه ی فعالیت های سیاسی بگذارد.

فعالیت های شهید در زمینه ی توسعه ی امور فرهنگی، مذهبی و سیاسی تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت. تشکیل گروه موحدین با عده ای از دوستان، شروع مبارزه ی مسلحانه علیه رژیم طاغوت، تکثیر و پخش اعلامیه های امام قدس سره، ایجاد هماهنگی و وحدت بین حوزه و دانشگاه و شرکت در ترور مستشار امریکایی (پل گریم)، بالاترین مقام شرکت نفت در اهواز که سبب ایجاد وحشت بیشتر در دل رژیم و حامیان آن و در نتیجه تداوم اعتصاب در شرکت نفت اهواز شد، از جمله فعالیت های شهید علم الهدی در دوران قبل از پیروزی بود.

بعد از پیروزی نیز علم الهدی منشأ فعالیت های مختلفی بود که تأسیس بسیج، مجاهدت در جهاد سازندگی تأسیس سپاه هویزه و شرکت در تسخیر لانه ی جاسوسی امریکا همراه با سایر دانشجویان پیرو خط امام از جمله این مجاهدت ها می باشد. شهید که دانشجوی سال دوم دانشگاه مشهد در رشته ی تاریخ بود، با شروع جنگ تحمیلی همراه با گروهی از دانشجویان و نیروهای بسیجی، به سوی جبهه های دفاع حق علیه باطل شتافت و در حالی که در حلقه محاصره دشمن در هویزه به اتفاق هم رزمان خود گرفتار شده بود، تا آخرین قطره ی خون به دفاع از ایران اسلامی پرداخت و به دیدار پروردگارش نایل آمد.

                                         


[ یکشنبه 86/10/16 ] [ 1:27 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

آخرین دست نوشته شهید محسن وزوایی :

سردار دلاور اسلام شهید محسن وزوایی

اگر توانستید جنازه ام را به دست بیاورید ،

آن را به روی مین های دشمن بیاندازید تا

اقلاً جنازه من کمکی به حاکمیت اسلام

کرده باشد ، انشاءالله

یادش گرامی و راهش مستدام باد


[ دوشنبه 86/10/10 ] [ 10:38 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
بنام خدا
دوستان عزیز سلام
امروز که این مطلب را می نویسم روز آدینه است . روزی که همگان ، سالهای متمادی ،
منتظر آمدن عدالت گستر گیتی هستند . همو که با ظهورش بساط ظلم و ستم را از عالم
برخواهد چید و وعده الهی برای حاکمیت مستضعفان بر روی را زمین محقق خواهد نمود .
بامید آن روز " اللهم عجل لولیک الفرج‌
" .
در همین ابتدا یک عذرخواهی جانانه از همه دوستان بابت دیر به روز شدن وبلاگ داشته
باشم . البته بی دلیل هم نیست ، دلیلش هم مشکلی بوده که برای ویندوز پیش آمده بود .
به هر حال مثل همیشه مدیون محبت های شما خوبان هستم . در ایامی که گذشت
سالروز شهادت حاج احمد کاظمی و همرزمان شهیدش را پشت سر گذاشتیم که در ادامه
جهت ادای احترام و گرامیداشت یاد و خاطره این عزیز مطالبی تقدیم خواهد شد .
(البته کمی طولانی شد ولی خواهشم اینه که تا آخرش بخوانید)
امروز هم عید سعید قربان است ، عید قربانی نفس سرکش و تزکیه آن جهت رسیدن به
کمال معنوی ، این روز بزرگ را به همه تبریک عرض می نمایم .
دوستان همدل ! حتماً می دانید که آگاهی از نظرات و راهنمایی های شما عزیزان راهکار
مناسبی برای بهترشدن وبلاگ خواهد بود ! پس حقیر را از این فرصت بی بهره نفرمایید .
منتظر نظرات ارزشمندتان هستم . التماس دعا 
شهید عزیز حاج احمد کاظمی
ناامید 
دیپلم ماشین آلات کشاورزی را از دبیرستان شریعتی نجف آباد گرفت . بعد در
مغازه ی نجاری پدرش مشغول به کار شد . شش ماه بعد ، همراه گروه شهید
محمد منتظری برای کمک به چریک های فلسطینی به سوریه رفت . این گروه 45
روز در  پادگان حموریه نزدیک دمشق آموزش  نظامی دیدند تا اینکه به لبنان رفتند .
احمد عضو یکی از گردان های نظامی سازمان الفتح شد . بعد از چمد ماه " ناامید "
از فلسطین برگشت ایران .
فلسطین
او سختی های آنجا را تحمل کرد و خود را با شرایط آنها تطبیق داد . شش ماه
علیه اسرائیلی ها مبارزه کرد اما پس از شش ماه به ایران برگشت . می گفت
که چریک های فلسطینی با خدا و پیغمبر کاری ندارند و سرشان بیشتر گرم
آرتیست بازی بوده تا مبارزه . می گفت : چرا دختر و پسر قاطی هستند و مسائل
دینی را رعایت نمی کنند و به آنها گفته بود تا زمانی که خدا را در کارهایتان دخالت
ندهید ، موفق نخواهید شد .
شکنجه گر
قبل از انقلاب چند ماهی را در زندان ساواک زیر شدیدترین شکنجه ها به سر برد .
جوری با چکمه به دهان او کوبیده بودند که تا یکماه خونریزی بینی داشت . بعد از
پیروزی  انقلاب هنگامیکه مسئولین قضایی نجف آباد از او می خواهند که شکنجه
گرانش را معرفی کند ، زیر بار نرفته و می گوید : انقلاب آنها را تنبیه کرده است .
جالب اینکه یکی از همین افراد چند سال قبل برای انتقال فرزندش از دانشگاه آزاد
یک شهر به شهر دیگر از احمد کاظمی طلب کمک کرده بود و او هم به دانشگاه
توصیه کرد مشکل ایشان را حل کنند .
افتخار
می گفت : " آن بسیجی که در دوران جنگ اسم ما را می شنید ، مثلاً می شنید ،
فردی به نام  احمد کاظمی هست و رزمنده ای است ، افتخار می کرد که یک چنین
فردی  فرمانده ی اوست . وقتی به شهادت می رسید و پرده ها از جلوی چشمش
کنار می رود ، نکند باطن ما جوری باشد که بگوید : عجب ! من به چه کسی افتخار
می کردم ، این فرد اینچنین آدمی بود ولی خودش را پشت چهره ی ظاهرسازش
مخفی کرده بود . خدا نکند چنین باشیم . "
دلاور جبهه ها شهید کاظمی
عملیات خیبر
روز هفتم عملیات خبیر ، امام پیام دادند که جزایر باید حفظ شود . احمد پس از
شنیدن پیام امام گفت : « چشم ، چشم » پس از دو هفته مقاومت وقتی برای
ارائه ی گزارش به قرارگاه آمد ، سر و صورتش خاک گرفته و از دود آتش خمپاره و
توپ و بمباران سیاه شده بود . بسیار خسته و ژولیده بود . او را بغل کردم و
بوسیدم و گفتم : « احمد ، تو خیلی زحمت کشیدی » گفت : « وقتی پیام امام
را به من دادید ، همه ی نیروهایم را صدا زدم و گفتم : اینجا عاشورا است ، به
هر قیمتی شده باید جزیره را حفظ کنیم و خودم هم رفتم خط مقدم .»
غفلت
روی مسائل ارزشی جامعه خیلی حساس بود . وقتی بعضی از ناهنجاری ها
و ضد ارزشها را می دید ، خیلی دلیگیر می شد . یک روز بهم گفت : « چکار
 می توانم بکنم تا آن تعداد محدودی را که غافل هستند از غفلت بیرون بیاورم .
به فکرم افتاده یک تابلویی بنویسم و در خیابان کنار پادگان والیعصر(عج) در
مسیر عبور مردم نصب کنم و روی تابلو بنویسم که مردم ! شهدایی که در جنگ
شهید شدند ، اینها فردای قیامت جلوی شما را می گیرند و می گویند ما از
شما طلبکاریم ، ما از شما شکایت داریم .»
نظم و انضباط 
در زمان جنگ ، خطّ ِ احمد تمیزترین خط بود ، خاکریز  آن بیشترین ارتفاع را
داشت ، غذای آن بهترین غذا بود ، انضباط در همه جابه چشم می خورد .
در آرایش سنگرها ، در چیدن سلاح ها و ... حتی مقام معظم رهبری
در یکی از خاطرات خویش می فرماید:وقتی از لشکر نجف اشرف بازدید
کردم ، اولین لشکری که برای تانک ها چک لیست نوشته بود ، لشکر احمد
بود .برای همه چیز و همه کس برنامه داشت .

شهید زنده
سرلشکر رحیم صفوی می گوید : برای معرفی ایشان به عنوان فرمانده ی
نیروی زمینی ،  پشت تریبون رفتم ، در حین صحبتهایم هنگامیکه گفتم ؛
سرتیپ احمد کاظمی  از نظر من « شهید زنده » است ، او شروع کرد به
گریه . فیلمش را فکر میکنم پخش کرده اند . خودش که پشت تریبون آمد ،
گفت : « خدایا شهادت  را نصیبم کن ، دلم برای حسین خرازی پر می کشد ،
دلم برای شهدا پر می کشد » می گفت : « دنیا را رها کنید ، دنیا را ول کنید ،
همه چیز را در آخرت پیدا کنید و رضای خدا بر رضای مخلوق ارجحیت دهید .»
بازنشسته شدن
وقتی بعضی از دوستانش به دلیل مشکلات جسمی یا گذشت سن زیاد ،
دنبال بازنشستگی بودند ، در جلسات به آنها می گفت : « فکر بازنشستگی
را ، که من چند ماه و فلانی چن ماه دیگر بازنشسته می شود ، از سر تان
بیرون کنید . قبرتان را باید در همین پادگان ها بکنید . ما اگر می خواهیم
در این زمانه صاحب نقش باشیم ، باید در صحنه بمانیم ، باید سرزنده و فعال
و جوان باشیم . این حرفها را کنار بگذارید . »

قبر حسین خرازی
فرزندش می گوید : بابا همیشه به من و مادرم می گفت ؛ من را حتماً
کنار قبر شهید خرازی دفن کنید . او می گفت ؛ دری از درهای بهشت ،
از کنار قبر حسین به آسمان باز می شود . یک هفته قبل از شهادتش
چهار نفری دور هم نشسته بودیم . گفت : یک ورق کاغذ بیاور من
وصیتنامه ام را بنویسم . در آن وصیتنامه قسم داد که من را حتماً
پیش قبر حسین خرازی دفن کنید . سعید خیلی ناراحت شد ،
گفت : بابا ! جرا اینقدر ما را اذیت می کنی ؟ این حرفها چیست ؟
وصیتنامه را گرفت و با ناراحتی پاره اش کرد .

انگشتر و عبای آقا
وقتی مقام معظم رهبری آمده بود مسجد دانشگاه تهران ، بالای سر
شهیدان حادثه فالکون ، سردار سلیمانی یک انگشتر از ایشان گرفت .
به آقا گفت : خیلی باهاش نماز شب خوانده اید . او عبای آقا را نیز گرفت .
هنگام دفن حاج احمد ، او داخل قبر رفت و عبار را پهن کرد ، مقداری
هم تربت روی عبا پخش کرد . بعد که حاج احمد را داخل قبر گذاشتند ،
انگشتر آقا را نیز زیر زبان او گذاشت . جالب اینکه خانواده شهید خرازی
می خواستند از داخل قبر حاج احمد سوراخی درست کنند و مقداری
از آن تربت را در قبر شهید خرازی بریزند .
عشق شهادت
فرازی از وصیتنامه : خداوندا ! فقط می خواهم شهید شوم ،
شهید در راه تو . خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده .
خداوندا ! با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق
شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق می باشد .
ای خدای حسین (ع) ، ای خدای زهرا (س) ، بندگی خود را
عطا فرما و در راه خودت شهیدم کن . ای رحیم کمکم کن
به جمع دوستان شهیدم بپیوندم .

 یادش گرامی و راهش مستدام باد

===============================
پی نوشت :
- اول اینکه آنچه تقدیم شد برگ سبزی است تحفه درویش ! زندگی شهید کاظمی سرشار
از درس و پند بوده که در این مجال به گوشه ای مختصر از آن هزاران اشاره شده است .
- دوم اینکه منتظر پست بعدی در خصوص عملیات کربلای چهار باشید .
 

[ جمعه 86/9/30 ] [ 5:36 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
امام خمینی(ره) : خوشا به حال آنانی که در این قافله نور ، جان و سر باختند .
 
آنان که حلق تشنه به خنجر سپرده اندلاله رُخان ...

آب حیات ، از لب شمشیر خــورده اند

تا در بهار ، بارش خــون بارور شود

نخلی نشانده اند و به یاران سپرده اند

این بی شمار لاله رُخــان در هوای یار

تا روز وصل ، ثـانیه هـا را شمرده اند


 شهدا شرمنده ایم 



[ پنج شنبه 86/9/15 ] [ 12:56 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
ای دوست به حنجر شهیدان صلوات .................... بر قامت بی سر شهیدان صلوات
قربان نعش بی سرت 

یکی از نیروهای لشکر 27 محمد رسول الله (ص) می گوید :

در گردان ما برادری بود که عادت داشت پیشانی شهدا را ببوسد .

وقتی شهید شد ، بچه ها تصمیم گرفتند به تلافی آن همه محبت ،

پیشانی او را غرق بوسه کنند . پارچه را که کنار زدیم ، نعش

بی سر او دل همه مان را آتش زد .

شهدا شرمنده ایم

[ جمعه 86/8/25 ] [ 10:41 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
شهید همت : ... یاد خدا را فراموش نکنید . مرتب بسم الله بگویید . با یاد و ذکر خدا و عمل برای رضای خدا ، خیلی از مسائل حل می شود .
بنام خدا

با سلام و عرض ادب به همه دوستان همدل و همراه ، در این پست دو خاطره زیبا از همسر و بستگان شهید گرانقدر

حاج محمد ابراهیم همت تقدیم می گردد . باشد تا با مرور این خاطرات و زندگی این عزیزان بتونیم توشه ای برای خود برداریم .

*********************************************************شهید حاج محمد ابراهیم همت

به روایت همسر

... تنها تقاضای من از حاجی این بود که عقد ما را امام (ره) جاری کنند . حاجی مدتی این دست و آن دست کرد و

گفت : « من می توانم یک خواهشی از شما داشته باشم ؟ فکر می کنم تنها خواهش من در طول عمرم باشد ...

اجازه بدهید که ما برای عقد پیش امام نرویم !» گفتم :« چرا ؟» گفت :‏ « من روز قیامت نمی توانم جوابگو باشم .

مردی که باید وقتش را صرف یک میلیارد مسلمان به اضافه مستضعفان دنیا کند ، بخشی از آن ، وقت را به عقد

خود ،اختصاص دهم . من فکر می کنم اگر این کار را بکنیم ، یک گناه نابخشودنی است !»

*********************************************************

خواستگاری حاج همت

سردار خیبر شهید همت
یک بار که برای خواستگاری به اصفهان می رفتیم ، توی راه از ایشان ( محمد ابراهیم )

پرسیدیم : حاج آقا اگر پرسیدند ؛ آقا داماد چه شرطی دارند ، چی بگوییم ؟ ایشان گفت :

« بفرمایید این شاخ شمشاد ما کسی را می خواهد که تا پشت کوههای فلسطین با او باشد ؛

چون بعد از جنگ ، تازه نوبت آزادسازی قدس شریف است ! » گفتم : مقصد دیار قدس ،

همپای جلودار! تبسمی کرد و چیزی نگفت .


         

[ شنبه 86/8/19 ] [ 1:37 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
رهبر فرزانه انقلاب : از خدا می خواهم مبادا بعد از یک عمر زحمت مرگ ما در بستر بیماری باشد و در میدان شهادت نباشد، شهادت. مرگ در راه ارزشهاست …
بنام خدا

دوستان گرامی سلام

شهادت ششمین اختر سپهر امامت و ولایت ، بنیانگذار مذهب شیعه جعفری ، حضرت امام جعفر صادق (ع) را خدمت شما

عزیزان تسلیت و تعزیت عرض می نمایم و از خداوند متعال مسئلت دارم تا ما را از شیعیان واقعی قرار دهد .

به بهانه رجعت 65 کبوتر خونین بال ، شهیدان والامقام دفاع مقدس ، سروده ای را تقدیم شما عزیزان می نمایم .

خدایا مرگ ما را هم شهادت در راه خودت مقرر بفرما

خورشید ، بال به هم بسته ی شماست

مهتاب ، شرم شانه ی بشکسته ی شماست

آن شعله بار ساقه ، که نامش شقایق است

دستان پرشکوفه ی نو رسته ی شماست

بر سبز شانه های عزادار غنچه ها

تابوت های پاک و به خون شسته ی شماست

خونین ستاره های شب افروز آسمان

تصویر زخم های شرر بسته ی شماست

رگبار پـُر طنین مسلسل ، دَمِ سحر

تکبیر گرم نافله ی دسته ی شماست

وصفِ شما ز دایره ی شعر خارج است

ترسیم عشق ، معنای شایسته ی شماست


سروده ی قنبرعلی تابش - شانه های زخمی پامیر ص 158
************************************************
لینک های مرتبط :

[ دوشنبه 86/8/14 ] [ 1:52 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By salehon :.

درباره وبلاگ

خورشید اینجا عشق اینجا گنج اینجاست/ مهمانسرای کربلای پنج اینجاست/ این خاک گلگون تکه ای از آسمان است/ اینجا عبادتگاه فوجی بی نشان است
موضوعات وب
طراح قالب
امکانات وب


بازدید امروز: 146
بازدید دیروز: 113
کل بازدیدها: 1420916