• وبلاگ : شلمچه
  • يادداشت : نامه اي به شهدا !
  • نظرات : 62 خصوصي ، 180 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    آن روزها که جبهه بودي
    هر هفته ، نامه مي نوشتي
    در دفتر صد برگ قلبت
    از غنچه اي سبز و بهشتي

    ***

    پر کرد عکس مهربانش
    ديوارهاي سنگرت را
    پرسيده بودي از کبوتر
    تو حال ليلا دخترت را

    ***

    او نيز با خود برد يک بار
    عکس تو را توي کلاسش
    چسباند آن را روي سينه
    از عطر تو پر شد لباسش

    ***

    حتي وصيتنامه ات را
    روزي براي بچه ها خواند
    پروانه لبخندت آن روز
    لاي کتاب بچه ها ماند

    ***

    آن شب که برگشتي به خانه
    خنديد چشم آسمان ، ماه
    در گوش گل ، آهسته گفتي :
    جا ماندم از همسنگران ، آه ...

    ***

    فردا که در آبادي نور
    شد گيسوي خورشيد ، جاري
    ليلاي کوچک تازه فهميد
    انگشت هايت را نداري ...

    ***

    زنگ رياضي روي تخته
    چيزي نوشت آن روز ، ليلا :
    در چشم هاي کور دشمن
    جا مانده انگشتان بابا ... !

    * حميد هنرجو

    http://www.aviny.com/News/85/06/06/12.aspx