خاطره دوم :
ااااااااااا مگه نگفتم نيا بالا.
اگر يك بار ديگر ببينمت مي زنم تو گوشت . مرد سرش را انداخت پايين و از اتاق خلبان رفت بيرون.
چند لحظه بعد خلبان گوشي ار روي گوشش برداشت و به من نگاه كرد و گفت : از تيمسار پذيرايي كن
رنگم پريد وقتي فهميدم ايشان تيمسار بابايي بودند
دويدم بيرون وبين مسافران پيدايش كردم صورتم را بردم جلو گفتم تيمسار، جان مادرت بزن توي گوشم
تيمسار گفت
برادر من كه هستم كه شما را بزنم
از من اصرا روطلب بخشش و از او تواضع .
به علي مريدش شدم.