خاطره اول:
دايي عباس با ناراحتي امد خانه كه چرا به وضع لباسهاي عباس رسيدگي نمي كنيد. اسمش رو جز
دانش آموزان فقير نوشته اند. دايي اش را مي برم سر كمد عباس و لباس هاي نو را نشانش مي دهم
تعجب مي كند
اما عباس جواب مي دهد : در مدرسه شاگرداني هستندكه وضع مالي خوبي ندارند.
من نمي خواهم با پوشيدن اين لباس ها به آنها فخر فورشي كنم. بگذريم از اينكه هميشه مي گفت
اول براي خواهران و برادرانم بخريد بعداً براي من.