• وبلاگ : شلمچه
  • يادداشت : پاي درس شهيدان
  • نظرات : 5 خصوصي ، 45 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام . وقتي براي اولين بار زندگي عباس بابايي را به روايت همسرش خواندم ديوانه شدم . زمان خدمت سربازي ، يكي از دوستانم به خاطر اينكه اوقات بعد از ظهرش را بگذراند كتابي از من خواست من هم همين كتاب را به او دادم . فردا كه قيافه اش را ديدم كاملا با روز قبلش فرق داشت . اون هم داشت ديوانه ميشد . يك بار خواست صفحه اي از كتاب را براي كس ديگري بخواند اما گريه امانش نداد . خانمش اعتقاد دارد هنوز هم عباس را در بيداري مي بيند .