عبدي سياه بود و به علت فعاليت هاي مدام اکثرا بوي عرق مي داد.
خدمت براي فرزندان علي و زهراء را بالاترين عبادت مي دانست.
در گرمي روزعاشورا خدمت مولايش حسين رفت تا رخصت ميدان بگيرد.
يا مولا آرزوي شهادت در رکاب شما دارم.
آن جناب فرمود:جون ازجانب ما اجازه داري که سلامت خويش را بجويي و کارزار
را ترک کني. با بغضي در گلوعرض کرد:يابن رسول الله در روزهاي راحتي
من ريزه خوارخوان شما بودم چگونه رواست که اکنون در روز سختي وشدت
خاندان پيامبرآنان را رها کنم.التماس کرد:مولا نکند به خاطر بوي تعفن من و رنگ
سياهم بهشت را از من دريغ فرمايي، نه ! به خدا قسم تا خونم را با خون هاي طيب بني هاشم
مخلوط نسازم جايي نمي روم. اجازه نبرد که به او داده شد،چنان شوقي به او دست داد که هواي
بهشت از سرش رفت ! رجز خواند وبه صف کفار هجوم برد.
25 نفر رابه هلاکت رساند وخود نيز شهد شيرين شهادت را سرکشيد.
آورده اند: حضرت سيدالشهداء بر سر پيکر او ايستاد و اين گونه دعا کرد.
بارالها روي جون را سفيد، بوي او را نيکو گردان،
او را با ابرار محشور و در ميان او و آل محمد دوستي افکن.
عاشوراي حزن انگيز تمام شد،مردماني که براي جمع آوري شهداء
حاضر بودند جسد جون را پس از ده روز يافتند، که از آن بوي مشک مي آمد.