سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شلمچه
 
لینک دوستان

عملیات رمضان
رمز عملیات : یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی
تاریخ عملیات : 22 تیر ماه 1361 - ساعت 21:30
محل عملیات : شرق بصره

بنام خدا
پس از آزادی خرمشهر ، اقدامات نظامی ایران با عملیات رمضان در منطقه عمومی شرق بصره آغاز شد . هدف از این عملیات ، این بود که با حضور نیروهای نظامی ایران در پشت رودخانه اروند در شرق بصره و تسلط بر راه کارهای منتهی به شهر بندری بصره ، شرایط سیاسی و موقعیت نظامی مطلوب جمهوری اسلامی در جهت پذیرش شرایط ایران برای ختم جنگ فراهم آید و در صورت عدم تحول در مواضع شورای امنیت سازمان ملل ، شرایط برای ادامه نبرد با دشمن متجاوز ، اماده باشد . اما در این عملیات هدف های مورد نظر تحقق نیافت و در واقع ، این عملیات به دلیل عدم موفقیت در دستیابی به هدف ، به یک سلسله عملیات ( در 5 مرحله ) جهت فشار به دشمن تبدیل شد .

نقشه عملیات رمضان


محسن رضایی فرمانده سابق سپاه ، علل ناکامی در این عملیات را ناشی از وجود استحکامات دشمن به ویژه در جناح راست منطقه ( زنجیرة دژهای مثلثی ) ، افزایش توان اطلاعاتی عراق ، ایجاد یگان های جدید در ارتش عراق و عدم وجود اصل غافلگیری عنوان کرد . مهم ترین مانع مصنوعی در این عملیات ، وجود خاکریزهای مثلثی شکل بود که پیچیدگی های این سنگرها ، بسیاری از رزمندگان را در رسیدن به هدف دچار سردرگمی کرد . در عملیات رمضان بیش از هر عامل دیگر ، گرمای طاقت فرسای جنوب که در اواخر تیر و اوایل مردادماه به اوج خود می رسد ، موجب عدم موفقیت کامل رزمندگان شد . از نظر نظامی نیز کم توجهی به جناح شمالی ، موجب دور خوردن نیروها توسط یگان های زرهی دشمن شد ، در حالی که تا سقوط کامل مواضع نیروهای سپاه سوم ارتش عراق تنها یک قدم باقی بود و در صورت پیروزی در این عملیات ، تحولی بس بزرگ تر از فتح خرمشهر در صحنة جنگ پدید می آمد ولی رخنة عراقی ها در جناح راست ، وضعیت را دگرگون کرد و فرماندهان ایران مجبور شدند به پیشروی خود در جناح دیگر پایان داده به حفظ مواضع موجود بپردازند . ویژگی برجستة عملیات رمضان ، انهدام وسیع تانک ها و نفربرهای زرهی ارتش عراق بود که چنین میزان و گستردگی انهدامی در عملیات های قبلی سابقه نداشت .

                    ****************************************************

یاد و خاطره شهدای عزیز عملیات رمضان را گرامی می داریم


[ جمعه 86/4/22 ] [ 11:0 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

بنام خدا

دو سال و اندی از شروع جنگ می گذشت و قبل از اون هم درگیری های کردستان ، بسیاری از بچه های همسن و سال منو به جبهه ها کشونده بود و من به واسطه برخی مشکلات خانوادگی و علیرغم علاقه شدیدی که داشتم ، موفق به حضور در مناطق جنگی نشدم تا اینکه در زمستان سال 61 عزمم رو جزم کردم تا حتماً به جبهه اعزام شوم. با این نیت و بر اساس یک نقشه از پیش طرح شده با جعل کارت جنگی یکی از دوستانی که با هم در اتحادیه انجمنهای اسلامی دانش آموزان فعالیت می کردیم و یک بار به منطقه رفته بود ، اقدام به تهیه فتوکپی کارت جنگی با عکس و مشخصات خودم کردم و باتفاق یکی دیگر از همکلاسی هام که ایشون هم شرایط منو داشت به اعزام نیروی بسیج مراجعه و ثبت نام کردیم و تا روز اعزام منتظر موندیم .
در روزی که باید اعزام می شدیم به دور از چشم خانواده به همراه تعدادی دیگر از جمله بعضی از بچه های اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان شهرمون به پادگان شهید برکتی رامسر عزیمت نمودیم در بین راه شور و هیجان خاصی داشتم و اصلاً باورم نمی شد که من هم راهی سرزمین نور می شوم اما این همه ماجرا نبود .  پس از رسیدن به پادگان در آسایشگاههای از پیش تعیین شده مستقر شدیم و به نظرم دو روز را در این پادگان بودیم ، دو روزی که سراسر شور و هیجان بود و بچه ها لحظه شماری می کردن تا هر چه زودتر به منطقه برسند . در این دو روزی که اونجا بودیم فضای معنوی زیبایی حاکم بود ، بعد از نماز صبح دعای عهد و زیارت عاشور بپا بود و در طول روز هم بچه ها به ذکر مشغول بودند . در روز سوم گفتند کسانی که خوش خط هستند بیان برای نوشتن کارت جنگی ، من هم چون خطم خوب بود رفتم و کمک بچه های دیگر کردم تا اینکه قبل از ظهر اعلام کردند برای گرفتن هزینه سفر که در اون زمان 900 تومان بود در محوطه پادگان به صف بایستاید، من هم باتفاق دیگر دوستان در صف قرار گرفتم و منتظر بودم تا نوبت به من برسه که بناگاه از بلندگوی پادگان اسم من و همکلاسی ام رو اعلام کردند تا برای ملاقات به درب پادگان مراجعه نماییم . من متوجه موضوع شدم و تصمیم داشتم که نروم ولی به اصرار بچه ها رفتم تا درب پادگان که با پدر خودم و پدر دوستم مواجه شدم . پدرم اومده بود که منو برگردونه و بالاخره با اصرار و پافشاری ایشون مجبور به بازگشت به شهرمون شدم و از اون کاروان نورانی و الهی که پس از اعزام به منطقه عملیاتی درعملیات والفجر مقدماتی شرکت داشتند و در رملهای فکه پیکر همه اون عزیزان بجاماند و پس از چندین سال استخوانهای اونها را تحویل خانواده هایشان دادند ، جا موندم و داستان جاموندن من از اینجا شروع شد و تا پایان جنگ ادامه داشت و تا به امروز همچنان ادامه دارد و به این ترتیب شدم
یک بجامانده ، تا ببینیم مصلحت خداوند متعال چه خواهد بود .
خدایا مرگی به جز شهادت را برای ما مقدّر مفرما .
یاد و خاطره همه شهدای عزیز بویژه شهدای مظلوم فکه گرامی باد .


[ چهارشنبه 86/4/13 ] [ 1:7 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

بنام خدا
دوستان عزیز سلام
در دهم تیرماه سال 65 عملیاتی توسط رزمندگان اسلام انجام شد که بر آن «عملیات کربلای یک»
نام نهادند.
دراین فرصت مروری داریم براین عملیات تاهرچند مختصرآشنایی باآن پیداکنیم .
انشاءالله ارواح طیبه شهدای این عملیات غرورآفرین با شهدای کربلا همنشین و محشور باشند .
از نظرات و پیشنهادات ارزشمند خود ما را بهره مند فرمایید .

***********************************************

در پی ضربات سیاسی و نظامی ناشی از عملیات پیروزمندانه والفجر 8 به پیکر رژیم عراق ،
ارتش این کشور که با اتخاذ سیاست موسوم به « استراتژی دفاع متحرک » طی عملیاتی در
تاریخ  17/2/1365 شهر مهران را به اشغال خود در آورده بود ، می کوشید تا با ادامه
عملیات های خود نقاط دیگری را متصرف شود . ادامه چنین وضعیتی می توانست عواقب
وخیمی را هم از بُـعد نظامی و هم از بُـعد سیاسی برای جمهوری اسلامی ایران به دنبال داشته
باشد. بر همین اساس و به دنبال تأکید حضرت امام (ره) مبنی بر ندادن آرامش به دشمن و
همچنین با سپری شدن مدت مورد نیاز و تلاش شبانه روزی فرماندهان و یگان های سپاه و
نیز برای مقابله با حرکت جدید عراق ، انجام عملیات برای آزادسازی شهر مهران و ارتفاعات
آن مورد تأکید قرار گرفت .
اهداف عملیات
باز پس گیری شهر مهران و سلسله ارتفاعات قلاویزان ، دستیابی به مرز و تأمین کل منطقه .
موقعیت منطقه
منطقه عملیاتی از جنوب به ارتفاعات قلاویزان ، از شمال به ارتفاعات نمه کلان کوچک ، از
غرب به امتداد غربی ارتفاعات قلاویزان و پاسگاه مرزی بهرام آباد و از شرق به جاده مهران –
دهلران منتهی می شود .

نقشه عملیات کربلای یک

 وسعت و پیچیدگی وضعیت زمین و ترکیبی از عوارض طبیعی متعدد با موانع و استحکامات
فراوان و گسترده دشمن ، ایجاب می کرد که نیروهای عمل کننده در هنگام نبرد ، با سرعت،
اقتدار و کاملاً سنجیده همچون صاعقه وارد عمل شوند . براین اساس نیروهای حماسه آفرین
سپاه با استعدادی برابر 38 گردان که از پشتیبانی هوانیروز و 4 گردان توپخانه ارتش
جمهوری اسلامی برخوردار بود ، به منظور رسیدن به اهداف فوق الذکر یورش خود را آغاز
کرد .
عملیات در ساعت 22:30 مورخ 10/4/1365 با رمز مقدس « یا ابوالفضل العباس ادرکنی‌ »
در دو محورآغاز شد . محور اول ، یعنی جاده « ایلام – مهران » باغ کشاورزی تپه غلامی و
شهر مهران به موازات محور دیگر ، یعنی جاده « دهلران
– مهران » ارتفاعات جنوبی و
غربی حمرین و قلاویزان ، ‌محدوده منطقه عملیاتی نیروها را مشخص می ساخت . بدین ترتیب،
رزمندگان اسلام با سرعت عمل و حملات برق آسای خود در 5 مرحله توانستند موفقیت لازم
را حتی بیش از حد انتظار برآورده سازند . در مراحل مختلف عملیات منطقه ای به وسعت
175 کیلومتر مربع از خاک جمهوری اسلامی شامل ارتفاعات حمرین و جاده های مهم مهران
به دهلران و ایلام آزاد شد و پاسگاه های مهم مرزی و شهره های بدره ، زرباطیه و جاده های
تدارکاتی مهم عراق ناامن گردید . پیروزی قاطع و ضربات کوبنده رزمندگان اسلام به کلی تأثیر
تحرکات و موفقیت های عراق در چند ماه گذشته را از بین برد .
اجرای موفقیت آمیز عملیات کربلای یک پایانی بود بر استراتژی جدید دشمن و آغازی بود
برای نیروهای خودی جهت تغییردادن وضعیت و به دست گرفتن مجدد ابتکار عمل ، به این
ترتیب بار دیگر ارتش عراق در لاک دفاعی فرو رفت .

 

یاد و خاطره شهدای عزیز عملیات کربلای یک (آزاد سازی مهران) را گرامی می داریم


[ پنج شنبه 86/4/7 ] [ 5:55 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

بنام خدا

باسلام به همه دوستان عزیز

سی و یکم خرداد یادآور شهادت یکی از فرزندان این آب و خاک می باشد که زنده نگهداشتن یاد و خاطره این عزیز مهمترین وظیفه برای همه ما می باشد .

در زیر زندگینامه سراسر افتخار شهید دکتر مصطفی چمران را تقدیم شما عزیزان می نمایم . البته کمی طولانیه ولی حقیقتش نتونستم هیچ یک از فرازهای زندگی این بزرگ مرد را حذف کنم . لطفاً کمی حوصله کنید و ادامه مطلب را تا آخر بخوانید .

****************************************************

سخن گفتن از شهید دکتر مصطفی چمران، این مرد عمل و نه مرد سخن، این نمونه کامل هجرت، جهاد و شهادت، این شاگرد مکتب علی(ع)، این مالک‏اشتر جنوب لبنان و حمزة کربلای خوزستان سخت و دشوار است. چرا که حتی نمی‏توان یکی از ابعاد وجودی او را آنگونه که هست، توصیف کرد و نبایست انتظار داشت که بتوانیم تصویر کاملی در این مختصر از او ترسیم نمایئم، که مردان و رهروان راه علی(ع) و حسین(ع) را با این کلمات مادی و معیارهای خاکی نمی‏شود توصیف نمود و سنجید.

این مروری است گذرا و سریع، بر حیات کوتاه اما پرحادثه و سراسر تلاش، ایثار، عشق و فداکاری شهید دکتر مصطفی چمران.

تـولد:

دکتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران، خیابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولک متولد شد.

تحصیـلات:

وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، آغاز کرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشکده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشتة الکترومکانیک فارغ‏التحصیل شد و یک‏سال به تدریس در دانشکدة‌ فنی پرداخت.

وی در همة دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریکا اعزام شد و پس از تحقیقات‏علمی در جمع معروف‏ترین دانشمندان جهان در دانشگاه کالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه امریکا برکلی- با ممتازترین درجة علمی موفق به اخذ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما گردید.


فعـالیت‏های اجتماعی
:

از 15سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت‏الله طالقانی، در مسجد هدایت، و درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری و بعضی از اساتید دیگر شرکت می‏کرد و از اولین اعضاء انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بود. در مبارزات سیاسی دوران دکتر مصدق از مجلس چهاردهم تا ملی شدن صنعت‏نفت شرکت داشت و از عناصر پرتلاش در پاسداری از نهضت‏ملی ایران در کشمکش‏های مرگ و حیات این دوره بود. بعد از کودتای ننگین 28 مرداد و سقوط حکومت دکتر مصدق،‌ به نهضت مقاومت ملی ایران پیوست و سخت‏ترین مبارزه‏ها و مسئولیت‏های او علیه استبداد و استعمار شروع شد و تا زمان مهاجرت از ایران، بدون خستگی و با همه قدرت خود، علیه نظام طاغوتی شاه جنگید و خطرناک‏ترین مأموریت‏ها را در سخت‏‏ترین شرایط با پیروزی به انجام رسانید.

در امریکا، با همکاری بعضی از دوستانش، برای اولین‏بار انجمن اسلامی دانشجویان امریکا را پایه‏ریزی کرد و از مؤسسین انجمن دانشجویان ایرانی در کالیفرنیا و از فعالین انجمن دانشجویان ایرانی در امریکا به شمار می‏رفت که به دلیل این فعالیت‏ها، بورس تحصیلی شاگرد ممتازی وی از سوی رژیم شاه قطع می‏شود. پس از قیام خونین 15 خرداد سال 1342 و سرکوب ظاهری مبارزات مردم مسلمان به رهبری امام‏خمینی(ره) دست به اقدامی جسورانه و سرنوشت‏ساز می‏زند و همه پل‏ها را پشت‏سر خود خراب می‏کند و به همراه بعضی از دوستان مؤمن و هم‏فکر، رهسپار مصر می‏شود و مدت دو سال، در زمان عبدالناصر،‌ سخت‏ترین دوره‏های چریکی و جنگ‏های پارتیزانی را می‏آموزد و به عنوان بهترین شاگرد این دوره شناخته می‏شود و فوراً مسئولیت تعلیم چریکی مبارزان ایرانی به عهدة او گذارده می‏شود.

به علت برخورداری از بینش عمیق مذهبی، از ملی‏گرایی ورای اسلام گریزان بود و وقتی در مصر مشاهده کرد که جریان ناسیونالیسم عربی باعث تفرقة مسلمین می‏شود، به جمال عبدالناصر اعتراض کرد و ناصر ضمن پذیرش این اعتراض گفت که جریان ناسیونالیسم عربی آنقدر قوی است که نمی‏توان به راحتی با آن مقابله کرد و با تأسف تأکید می‏کند که مات هنوز نمی‏دانیم که بیشتر این تحریکات از ناحیة دشمن و برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان است. به دنبال آن، به چمران و یارانش اجازه می‏دهد که در مصر نظرات خود را بیان کنند.

در لبنـان:

بعد از وفات عبدالناصر، ایجاد پایگاه چریکی مستقل، برای تعلیم مبارزان ایرانی، ضرورت پیدا می‏کند و لذا دکتر چمران رهسپار لبنان می‏شود تا چنین پایگاهی را تأسیس کند.

او به کمک امام موسی‏صدر، رهبر شیعیان لبنان، حرکت محرومین و سپس جناح نظامی آن، سازمان «امل» را براساس اصول و مبانی اسلامی پی‏ریزی نموده که در میان توطئه‏ها و دشمنی‏های چپ و راست، با تکیه بر ایمان به خدا و با اسلحة شهادت، خط راستین اسلام انقلابی را پیاده می‏کند و علی‏گونه در معرکه‏های مرگ و حیات به آغوش گرداب خطر فرو می‏رود و در طوفان‏های سهمناک سرنوشت، حسین‏وار به استقبال شهادت می‏تازد و پرچم خونین تشیع را در برابر جبارترین ستم‏گران روزگار، صهیونیزم اشغال‏گر و هم‏دستان خونخوار آنها، راست‏گرایان «فالانژ»، به اهتزاز درمی‏آورد و از قلب بیروت سوخته و خراب تا قله‏های بلند کوه‏های جبل‏عامل و در مرزهای فلسطین اشغال شده از خود قهرمانی‏ها به یادگار گذاشته؛ در قلب محرومین و مستضعفین شیعه جای گرفته و شرح این مبارزات افتخارآمیز با قلمی سرخ و به شهادت خون پاک شهدای لبنان، بر کف خیابان‏های داغ و بر دامنة کوه‏های مرزی اسرائیل برای ابد ثبت گردیده است.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران:

دکتر چمران با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی ایران، بعد از 23 سال هجرت، به وطن باز می‏گردد. همه تجربیات انقلابی و علمی خود را در خدمت انقلاب می‏گذارد؛ خاموش و آرام ولی فعالانه و قاطعانه به سازندگی می‏پردازد و همة تلاش خود را صرف تربیت اولین گروه‏های پاسداران انقلاب در سعدآباد می‏کند. سپس در شغل معاونت نخست‏وزیر در امور انقلاب شب و روز خود را به خطر می‏اندازد تا سریع‏تر و قاطعانه‏تر مسئله کردستان را فیصله دهد تا اینکه بالاخره در قضیة فراموش ناشدنی «پاوه» قدرت ایمان و ارادة آهینن و شجاعت و فداکاری او بر همگان ثابت می‏گردد.

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 86/3/28 ] [ 10:37 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
 
شهادت حضرت زهرا(س) تسلیت باد 
شهادت بی بی دو عالم ، زهرای مرضیه ، حضرت فاطمه (س)
را به ساحت مقدس ولیعصر (عج) و ارادتمندان آن حضرت
تسلیت و تعزیت عرض می نمایم .

***************************************
ما به آقا رحیم (صفوی ) گفتیم : « شما این مأموریت را به احمد ابلاغ کنید .» ایشان رفت و بعد دیدم آمد و گفت : « هرچه به احمد گفتم باورش نشد ، گفتم بیاد از زبان خود شما بشنود .»
خلاصه ، وقتی وقتی پیش من آمد و موضوع را به او گفتم ، باز هم نتوانست باور کند . این شده که برادرمان «حاج احمد» را برداشتم و بردم خدمت « حضرت آیت الله خامنه ای » که در آن زمان علاوه بر ریاست جمهوری ، مسئول شورای عالی دفاع هم بودند . در آن ملاقات من خدمت « آقا » گفتم که ایشان ( حاج احمد ) کاملاً آماده قبول این مأموریت است ، منتهی مایل است از زبان شما بشنود که باید این کار را انجام بدهد . وقتی « آقا » به حاج احمد گفتند : « شما انتخاب شده اید تا به عنوان نماینده نظام جمهوری اسلامی به آنجا بروید .» حاج احمد خیلی تحت تأثر قرار گرفت . خود « آقا » هم تاکنون بارها آن جملاتی را که احمد در آن ملاقات به کار برد ، به ما یادآور شده اند . در آن جلسه ، احمد خدمت «آقا»عرض کرد :« یعنی خداوند متعال ما را انتخاب کرده که برویم با اسرائیلی ها بجنگیم ؟ »
« آقا » با لبخند فرمود : « بله ! شما نماینده نظام هستید . بروید آنجا و جلوی تهاجم اسرائیلی ها را سد کنید . »
سردار دلاور اسلام حاج احمد متوسلیان

آنچه خواندید خاطره ای بود از سرلشکر محسن رضایی فرمانده وقت سپاه که به نقل از کتاب همپای صاعقه برای شما عزیزان انتخاب کردم .
سردار دلاور سپاه اسلام حاج احمد متوسلیان پس از ملاقات با « آقا » در هفدهم خرداد سال 1361 و شنیدن ابلاغ از زبان ایشان ، سر از پا نشناخته و به همراهی رزمندگان اسلام در بیست و یکم خرداد به جبهه لبنان عزیمت نموده و پس از مدتی به همراه سه همرزم خود به اسارت مزدوران رژیم صهیونیستی در آمد و غلیرغم سپری شدن بیست و اندی سال از این اتفاق تلخ تاکنون خبر موثقی از سرتوشت این سردار دلاور و همرزمانش در دست نمی باشد .
بامید روزی که خبر سلامتی و آزادی این عزیزان به گوش ما برسد .
شما هم دعا کنید .
 

[ شنبه 86/3/19 ] [ 12:30 صبح ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

در سال 1333 ه.ش، در روستایی از توابع شهرستان بروجرد کودکی چشم به جهان گشود که دست تقدیر الهی زیباترین سرنوشتها را برای او رقم زده بود؛ اگر چه این سرنوشت به آلام دنیایی آغشته بود و او در ابتدای عمر و در شش سالگی پدرش را از دست داد. پس از مرگ پدر به ناچار با مادر، خواهران و برادرانش به تهران آمدند و در یکی از محلات جنوب شهر، خانه ای را اجاره کردند و در آن سکنی گزیدند تا در کنار خانواده های مستضعف و کم درآمدی چون خود، روزگار بگذرانند.

محمد کوچک نیز از همان دوران برای گذران زندگی مشغول به کار شد و همزمان، تحصیلات دوران ابتدایی را نیز به پایان رساند. مادر زحمت کش او، با پنج فرزند، در خانه ای قدیمی و پر از مستأجر در خیابان مولوی تهران اتاقی اجاره کرده بود و همه اعضای خانواده برای زیستن، و آن هم درست زیستن، کار می کردند؛ خواهرها و مادر در منزل و برادرها در مغازه ای واقع در پیچ شمیران.

شهید بروجردی ، مسیح کردستان

محمد دوران سخت کودکی را پشت سر گذاشت و دوران نوجوانی و جوانی را آغاز کرد. در این مدت با همه رنجها ایستادگی کرد و درس و مدرسه را رها نکرد و همچنان در کنار کار، تحصیل خود را نیز ادامه می داد.

همزمان با آغاز دوره جوانی، با روحانیت مبارز آشنا شد و در محضر پر برکت ایشان، مبانی تفکرات اسلام ناب محمدی(ص) را فرا گرفت و این اولین گامهای او در راهی روشن بود که به روشنایی بی پایان حقیقت ختم می شد. با این آشنایی و شناخت، فصلی نو در زندگی او گشوده شد.

او از طریق روحانیت مبارز و انقلابی، با عقاید و تفکرات فیاض رهبر کبیر انقلاب اسلامی آشنا و از سرچشمه بی دریغ آن سیراب گشت.

محمد جوان با شناخت دستورات دین ظلم ستیز اسلام و دریافتن ظلم و جور حاکم بر آن روزگار سیاه، تمام توان خود را برای مبارزه با حکومت ظالم شاه به کار بست.

این تلاش و کوشش که نهالی نوپا بود، با کمک دوستان و همراهان به ثمر نشست و به شکل سازمان یافته ای درآمد. دستاورد آن گروهی تحت عنوان «گروه توحیدی صف» بود. فعالیتهای گروه شامل کلاسهای سیاسی، مذهبی و نظامی بود. همچنین حرکتهای مبارزاتی علیه شاه خائن، از فعالیتهای دیگری بود که کم کم شکل گرفت.

یکی از ویژگیهای گروه توحیدی صف این بود که اعضای آن از جنوبی ترین نقطه های تهران و از متن مردم رنج دیده و پابرهنه بودند. ساده، بی غل و غش، دور از رفاه طلبی و تکبر بودند و به همین سبب مردم، روحانیت و قشرهای ستم کشیده و دردمند، از آنان حمایت می کردند.

محمد یک سال بعد به خدمت سربازی فراخواند شد. او که علاقه به خدمت در ارتش شاهنشاهی نداشت، از خدمت سربازی گریخت قصد آن داشت که برای دیدار با مقتدای خود –امام (ره)- به عراق برود که در مرز دستگیر شد و او را برای انجام خدمت اجباری به تهران آوردند.

پس از دو سال خدمت و تحمل سکوت، مبارزات سیاسی خود را دوباره آغاز کرد و از همان ابتدا سعی کرد با روحانیت در خط امام (ره) تماس برقرار کند.

پس از مدتی ارتباط با سازمانهای فرهنگی، شروع به چاپ، تکثیر و پخش اعلامیه های حضرت امام (ره) کرد. او اعلامیه های حضرت امام (ره) را که در تیراژ وسیع تکثیر می شد، به کمک دیگران در سطح شهر تهران و کلیه استانهای کشور پخش می کرد تا ندای حقیقت را به همه گوشهای شنوا پژواک دهد.

در سال 1354 توسط مأموران رژیم شاه دستگیر شد و مدتی را در زندان دژخیمان به سر برد. در زندان، عوامل مسعود رجوی و منافقین، به کسانی که دارای تفکر ولایت و اطاعت از ولی فقیه بودند «فتوایی» می گفنتند. محمد بدون هیچ ابایی می گفت : «آری؛ ما فتوایی و مقلد هستیم.» و به راستی که تا پایان بر این گفته پا برجا ماند.

او در سن 17 سالگی ازدواج کرد؛ ازدواج او در محیطی ساده و با صفا انجام گرفت؛ در یک اتاق ساده، با چند نفر از بستگان نزدیک. ثمره این ازدواج دو فرزند به نامهای حسین و سمیه است.

ادامه مطلب...

[ جمعه 86/3/11 ] [ 11:34 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
سردار شهید حاج ابراهیم همت 
یک روز از همّت پرسیدم : چگونه می شود که شما در این همه نبردهای خونین حتی یک بار

موردی پیش نیامده که کمترین خراش و جراحتی برداری ، حال آنکه همیشه در خطّ مقدّم

جبهه ای ؟ وی در پاسخم گفت : آن روز که در مکه معظمه در طواف بیت الله الحرام بودم ،

آن لحظه ای که زیر ناودان طلا می گذشتم ، از خدا تقاضا نمودم که :
1- مرا از کاروانیان نور و فضیلت باز ندارد و مدال پر افتخارشهادت را ارزانیم دارد .
2- راضی به اسارتم نگردد و مرا از اسارت به دست دژخیمان بعثی در سایه لطف و عنایت

خود نگه دارد .

3- تا لحظه شهادت کوچکترین آسیب و زخمی از طرف خصم دون عارضم نگردد تا با بدنی

سالم و پیکری توانمند در حین نبرد و جدال ، با شراب گوارای شهادت ، به محفل انس روم .

همسرم ! به تو اطمینان می دهم که من به آرزوی خود که شهادت در راه خداست خواهم رسید

بدون اینکه قبل از شهادت کمترین آسیب یا جراحتی متوجهم گردد .
 (خاطره ای از همسر محترمه شهیدحاج ابراهیم همت)    
شادی روح شهید همت صلوات 
چند سال پس از شهادت حاجی یکی از دوستانش شهید شد ، آن شهید وصیت کرده بود که حتماً

قبر او را در جوار قبر حاج همت قرار دهند . از قضا قبر بغلی حاجی هم خالی بود و آنجا را

برای دفن شهید آماده کردند .
گورکنی که کار دفن شهید را انجام داده بود ، بعد از چند روز آمد

پیش من و گفت : حاجی ! می خواهم رازی را برای شما فاش کنم ، گفتم : چه رازی ؟ گفت :

من وقتی داشتم قبر کناری مزار شهید همت را برای دفن آن شهید آماده می کردم ، یکباره دیوار

قبر حاجی فرو ریخت ، خواستم دیواره را درست کنم به جسم نمداری برخورد کردم ،کفن حاجی

بود ، کنجکاو شدم و با دقت بیشتری وارسی کردم ، دیدم خدایا چه منظره ای ؟ بدن حاجی تازه

تازه بود ، انگار ساعتی بیشتر از شهادتش نمی گذرد .

هول کردم و بدون اینکه کسی متوجه شود دیواره را درست کردم و ...
( به نقل از پدر شهید حاج ابراهیم همت)        
شهدا را به یاد بسپاریم ، به خاک نسپاریم

[ دوشنبه 86/3/7 ] [ 9:19 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

ختم قرآن کریم

هدیـه به روح ملکـوتـی

شاعر شوریده حال حاج محمد رضا آقاسی

 
 
برای ملاحظه توضیحات بیشتر اینجا کلیک کنید
 
***************************************************
بزرگ مرد کوچک
یادش به خیر روزهایی که نوجوانان شانزده ساله، با دست‏کاری در شناسنامه ها، سنشان را
زیاد می کردند یا با شناسنامه برادر بزرگتر و جعل امضای پدر، تفنگ به‌دست می‌گرفتند و
پوتین می‌پوشیدند تا در دفاع مقدس سهمی داشته باشند.


سلام بر یادگار سالهای عشق وحماسه،
سلام بر لباس‏های خاکی آغشته به خون و ماسه،
سلام بر سفره‏های برای هر دو نفر یک کاسه،
سلام بر بدو بایستهای بشمار سه.

سلام بر ساحل خروشان بهمن‏شیر،
سلام بر شلیک‏های بی هوای اوّلین تک تیر،
 

سلام بر پکیدن هرتانک با یک تکبیر،
سلام بر خواب‏های خوش تعبیر،
سلام بر امدادهای بی‏تأخیر،
سلام بر یک نوجوان و هزار اسیر،
سلام بر آیه‏های بی نیاز تفسیر.

سلام بر تنها ره سعادت ،
سلام بر ایمان، جهاد، شهادت،
سلام بر سجاده‏های سرخ عبادت،
سلام بر زندگی منهای حقارت،
سلام بر آیه ‏اسارت،
سلام بر هراس از خسارت،
سلام بر آزادگان جبهه اسارت.

سلام بر لکّه‏های پایدار خون،
سلام بر عشق مساویست با جنون.

سلام بر ترانه‏های تنهایی،
سلام بر نواهای نینوایی،
سلام بر جنگ با رسوایی،
سلام بر غزل‏های جدایی،
سلام بر تاول‏های شیمیایی،
سلام بر پایان شکیبایی،
سلام بر نماز نهایی،
سلام بر زخم رهایی،
سلام بر وجه خدایی.

سلام بر ترکش‏های مأمور،
سلام بر تیرهای معذور،
سلام بر اشکهای مستور،
سلام بر مختاران مجبور،

سلام بر عشق آسمانی،
سلام بر ارواح آن جهانی،
سلام بر پرنده‏های زندانی.

سلام بر روزهای پر رمز و راز،
سلام بر پرچم‏های سرافراز،
سلام بر شب‏های پر تک و تاز،
سلام بر اذان نماز،
سلام بر زخم‏های باز

سلام بر خبره‏های تخریب،
سلام بر اسطوره‏های تهذیب،
سلام بر منتظران بی‏شکیب،
سلام بر سینه‏های پر لهیب،
سلام بر مسافران غریب،
سلام بر معصومیّت های بی‏فریب
ادامه مطلب...
[ جمعه 86/2/28 ] [ 10:0 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
وقتی که آمد کسی فکر نمی کرد طفل ضعیف امروز روزگار فردا را از آن خود
خواهد کرد . تجزیه و
تحلیلش از همه چیز جامع بود . خوب گوش می کرد ،
می خواند و می نوشت و حرف آخر را می زد . کودکی کرد ؛ جوانی ، پدری
و همسری . کمی دامپروری خواند . دانشجوی ممتاز حقوق دانشگاه تهران
بود . روزنامه نگاری کرد و جنگید .
طبل جنگ که
کوبیده شد، بی هیچ ادعایی سنگ زیر آسیای جنگ شد ؛ تا
با مردان روزگارش سایه های وحشت را به روشنایی آرامش دور کنند . زمانه
مردان شجاع می خواست. درایت و جسارت باقری روزگار سخت جنگ را
برای یارانش آسان می کرد ، برای آنانی که هم قدم و هم نفسش شدند .
مهرش دل نشین بود ؛ قوت کار و قهرش همه لطف . اندیشه ی رزم را در
ذهن های زین الدین ،  خرازی ، باکری ، همت و ... هم او جاری کرد . در
شناسایی ها همراهشان شد ؛ گفت ، شنید و نشانشان داد و رفت .
سردار شهید حسن باقری
حسن باقری (غلامحسین افشردی)
تولد : 25 اسفند 1334
شهادت : 9 بهمن 1361 - جبهه جنوب 
******************************* 
بچه را لای پنبه گذاشتند . آن قدر ضعیف بود که تا بیست روز صداش در
نمی آمد . جان نداشت شیر بمکد . برای ماندنش نذر امام حسین کردند.
به ش گفتند‏ « غلام حسین »
باید نذرشان را ادا می کردند . غلام حسین
دو ساله بود که رفتند کربلا .
                              
******************************
سال آخر دبیرستان بود . شب با مهمان غریبه ای رفت خانه . شام بهش
داد و حسابی پذیرایی کرد . می گفت : « از شهرستان آمده . فامیلی
تهران نداره . فردا صبح اداره ثبت کار داره می ره .» دلش نمی آمد کسی
گوشه ی خیابان بخوابد .
*******************************
سرباز که بود ، دو ماه صبح ها تا ظهر آب نمی خورد . نماز نخوانده هم
نمی خوابید . می خواست یادش نرود که دوماه پیش یک شب نمازش
قضا شده بود .
*******************************
چهار ماه از جنگ می رفت . بین عراقی های محور بستان و جفیر
ارتباطی نبود . حسن بعد از شناسایی گفت : عراقی ها روی کرخه
و نیسان و سابله پل می زنند تا ارتباط نیروهاشون برقرار بشه .
منتظر باشین که خیلی زود هم این کار رو بکنن .
یک هفته بعد ،
همانطور شد . نیروهای دشمن در آن محورها با هم دست دادند .
*******************************
خرمشهر داشت سقوط می کرد . جلسه ی فرمانده ها با بنی صدر بود.
بچه های سپاه باید گزارش می دادند . دلم هُرّی ریخت وقتی دیدم یک
جوان کم سن و سال ، با موهای تک و توکی تو صورت و اورکت بلندی
که آستین هاش بلندتر از دستش بود . کاغذهای لوله شده را باز کرد و
شروع کرد به صحبت .
یکی از فرمانده های ارتش می گفت : هر کی
ندونه فکر می کنه از نیروهای دشمنه . حتی بنی صدر هم گفت :
« آفرین ! » گزارشش جای حرف نداشت . نفس راحتی کشیدم .
*******************************
دیدم از بچه های گردان ما نیست ولی مدام این طرف و آن طرف سرک
می کشد و از وضع خط و بچه ها سراغ می گیرد .
آخر سر کفری
شدم . با تندی گفتم :اصلاً تو کی هستی این قدر سین جیم می کنی؟
خیلی آرام گفت : « نوکر شما بسیجی ها »
                                   
*******************************
سوار بلیزر بودیم . می رفتیم خط . عراقی ها همه جا را می کوبیدند .
صدای اذان را که شنید گفت : نگه دار نماز بخونیم .
گفتیم : توپ و
خمپاره می آد ، خطر داره . گفت :کسی که جبهه می یاد ، نماز اول
وقت را نباید ترک کنه .
*******************************
کنار هم نشسته بودند . سلام نماز را که دادند ، گفت : قبول باشه .
احمد دلش می خواست بیشتر با هم حرف بزنند .ناهار را که خوردند،
حسن ظرف ها را شست . بعد از چایی ، کلی حرف زدند ، خندیدند .
گفت : حسن بیا به مسئول اعزام بگیم ما می خوایم باهم باشیم .
می آی؟
- باشه ، اینطوری بیش تر با هم ایم .
- آقا جون مگه چی می شه ؟ ما می خوایم با هم باشیم .
- با کی ؟
- اون پسره که اونجا نشسته ، لاغره ، ریش نداره .
مسئول اعزام نگاه کرد و گفت : نمی شه .
- چرا ؟
- پسر جون ! اونی که تو می گی فرمانده س . حسن باقریه . من 
که نمی تونم اونو جایی بفرستم . اونه که همه رو این ور  اون ور
می فرسته . معاون ستاد عملیات جنوبه .
                             
********************************
روزهای آخر بیش تر کتاب ارشاد شیخ مفید را می خواند . به صفحات
مقتل که می رسید ، های های گریه می کرد .
هرچه گفتند : تو هم بیا
بریم دیدن امام ‍، گفت : نه ، بیام برم به امام بگم جنگ چی ؟ چی کار
کردیم ؟ شما برید ، من خودم تنها می روم شناسایی .
گلوله ی توپ که
خورد زمین ، حسن دستی به صورتش کشید . دو ساعتی که زنده بود ،
دائم ذکر
می گفت . فکر نمی کردم که دیگه این صدا را نشنوم .
                            
********************************
بلند بلند گریه می کردند . دخترش را که آوردند ، گریه ها بلندتر شد .
شانه های رضایی می لرزید . بازوش را گرفتم ، گفتم : شما با بقیه فرق
دارین ، صبور باشین .
طاقتش طاق شد ، گفت : شما نمی دونین کی رو
از دست دادیم . باقری دست راست من بود ، امید ما بود ، چشم دل و
امید من ...
********************************
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

[ جمعه 86/2/21 ] [ 10:6 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]

نامه ای به پدر شهیدم محمد ناصر ناصری

باباجان ، با سلام

ای پدرجان منم زهرایت ، دختر کوچک تو ، ای امید من و ای شادی تنهایی من .

بخدا این صدمین نامه بود !

از چه رویی است جوابم ندهی !

یاد داری که دم رقتن تو ، دامنت بگرفتم .

من به تو می گفتم : « پدر اینبار مَرو »

من همان روز بله ، فهمیدم سفرت طولانی است !

از چه روی ای پدرم ، تو به این چشم تـَرَم هیچ توجه نکنی .

بخدا خسته شدم ، بخدا قلب من آزرده شده !

چند سال است که من منتظرم

هر صدایی که ز در درمی آید !

همچو مرغی مجروح ، پابرهنه سوی در تاخته ام .

بس که عکست ز بغل بگرفتم ، رنگ از روی من و عکس شما هم رفته است !

من و داداش رضا بر سر عکس تو دعوا داریم

او فقط عکس تو را دیده پدر ، با جمال تو سخن می گوید .

مادرم از تو برایش گفته

او فقط بوی پدر را ز لباست دارد .

بس که پیراهن تو بوییده ، بس که در حال دعا

رو به سر سجاده تو اشک فشان نالیده

طاقتش رفته دگر ! پای او سست شده

بنظر می آید ، چشمشان معیوب است .

راهشان پیدا نیست ، خط کج گشته هنر

بی هنرها همه خوب و هنرمند شدند

کج رَوی محبوب است

در مجالس و سخنرانیها ، جای زیبای شهیدان خالی است .

یا اگر هست از آن بوی ریا می آید .

نام های شهداء ، دگر از روی اماکن همه بر می دارند !

از دل غمزده ی ما همگی بی خبرند .

یا نه بهتر بگویم بر روی اشک یتیمان شهید ، جُـنگ شادی دارند

ادامه مطلب...

[ جمعه 86/2/14 ] [ 11:36 عصر ] [ سعید(یک بجا مانده) ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By salehon :.

درباره وبلاگ

خورشید اینجا عشق اینجا گنج اینجاست/ مهمانسرای کربلای پنج اینجاست/ این خاک گلگون تکه ای از آسمان است/ اینجا عبادتگاه فوجی بی نشان است
موضوعات وب
طراح قالب
امکانات وب


بازدید امروز: 63
بازدید دیروز: 18
کل بازدیدها: 1422011